۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم

جادوگري با وا‍ژه ها و كيمياگري از كلمه ، پارسي گويان را سزد و از جمله اينان كسي هست كه مدام در جستجوي طرب و عيش است و به وعظ ِ بي عملان هرگز گوش نميسپارد و به مي، سجاده نماز رنگين ميكند و دل و دين به افسون نرگس مست افسانه سرشتي ميبازد
نقش خود بر آب ميزند تا ويران كند نقش خود پرستي و جز لب معشوق و ساقي بوسه گاهي ندارد
دير زماني است كه عجوز هزار داماد، ساحري چون او به خود نديده است . سحر او شعر اوست و شعر او همه بيت الغزل معرفت است
از شاعر ميگويم از ساحري كه شعبده ميكند با واژه و تو گويي هيچ تراوشي از ذهن در غزل او از اين بهتر و دلنشين تر نميتوانست بر تن كاغذ نشيمن كند. اوست شايسته ي ِ قرار و آرام در بهشت گر چه غرق گناه و معصيت است. چرا كه به سحر كلامش
نصيب ماست بهشت اي خدا شناس برو
كه مستحق كرامت گناهكارانند
سراغ يكي از جادوهاي جاودانش رفتم و گاه ِ من با آن ِ او انباز شد

چون شوم خاك رهش ، دامن بيفشاند زمن
ور بگويم دل بگردان ، رو بگرداند زمن

روي رنگين را به هر كس مينمايد همچو گل
ور بگويم باز پوشان ،بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر يك نظر سيرش ببين
گفت ميخواهي مگر تا جوي خون راند زمن؟

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
كام بستانم از او يا داد بستاند زمن

گر چو فرهادم به تلخي جان بر آيد باك نيست
بس جكايتهاي شيرين باز ميماند زمن

گر چو شمعش پيش ميرم ، بر غمم خندان شود
ور برنجم ، خاطر ِ نازك برنجاند زمن

دوستان جان داده ام بهر ِ دهانش بنگريد
كو به چيزي مختصر، چون باز ميماند ز من

صبر كن حافظ كه گر زين دست باشد درس ِغم
عشق در هر گوشه اي افسانه اي سازد زمن

و افسانه ها ساخت ، عشق در هر گوشه اي از جادو گر غزل حافظ شيراز كه سحر كلامش دراز باد و جام ِ باده نوشينش به دست فراز باد و خاك درگهش زيارتگه رندان سرافراز باد.

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

مهبانگ (بيگ بنگ) در مغز ِ جيم

پشت در ِ يك جلسه آزمون ِ جذب هيات علمي دانشگاه ،سه استاد ِ جوان كه در انتظار ورود به جلسه آزمون مصاحبه علمي هستند با اضطراب و ترس گرم ِگفتگو و گاهي محك زدن همديگرند. از قرار همديگه رو ميشناسن. الف و ب با هم همكلاسي بودن و جز دانشجوهاي برتر دوره دكتري و درسخوان و موفق به حساب ميومدن . اما نفر سوم (جيم) اصلا سوابق درخشاني نداشت و يه جورايي ناپلئوني تا اينجا پيش اومده بود و اين چيزي بود كه باعث دلهره بيشتر جيم از دو نفر ديگه ميشد.

الف- عجب استرسي گرفتم تو تمام عمر تحصيلم همچين اضطرابي نداشتم.از بنيه علمي خودم مطمئنم ولي شايد اين كافي نباشه. ما كه درس خون بوديم و مجدانه پيگير تحصيل اين طوري استرس داريم شما كه از اين ماجراها هم نداشتين(رو به جيم) چي كار ميكنين؟

ب- آره والا من هم همينطور حتي موقعي كه اسمم در اومد واسه داوطلبهاي اعزام به منطقه جنگي هم اينقدر استرس نداشتم. ولي شما مشخصا به موضوع مصاحبه و درس و بحث مسلطين ها و مثل بعضي ها (رو به جيم)نا آماده نيستين.

ج- نظر لطف دوستانه .عذر ميخوام شما مقاله يا كار تحقيقي هم داشتين تا حالا ؟ ميگن خيلي امتياز داره توي مصاحبه!

الف- اگه با بنده هستي جز رساله فوق ليسانس و دكتريم خير تحقيق خاصي نداشتم

ب- بنده البته زمان دانشجويي يه چندتايي مقاله نوشتم ولي از اون موقع خيلي ميگذره و اون زمان هم بنده خيلي خام دست بودم
جيم هم مثل بقيه تا امروز كار تحقيقاتي خاصي انجام نداده بود و تازه وضعش خرابتر هم بود چون رساله دكتريش كلا كپي بود از كار استادش و همين موضوع اضطرابش رو افزونتر ميكرد لرزش سر زانوهاش رو خودش خوب ميفهميد

الف- ببخشيد خود شما چطور؟ مقاله اي نوشته اي داشتيد تا به حال؟
فركانس صداي سوال كننده گويي اينقدر ضعيف به گوش جيم ميرسيد كه براي شنيدن صداي الف خيلي به خودش زحمت داد اما بي فايده بود نشنيده بود الف چي ميگه؟

ج-عذر ميخوام با بنده بودين؟ چي فرمودين؟

الف- عرض كردم خود شما مقاله اي چيزي نوشتين تا به حال؟
صدا به زحمت به گوش جيم رسيد اما شنيده بود سوال الف رو ... تمام دوران تحصيلش شد جند تا قاب و عرض چند ثانيه از جلوي چشماش گذشت ... جيم هيچ وقت دانشجوي درس خوني نبود و هميشه به لطف چاكري هاي مخلصانه اساتيدش و كرم اونها تا اينجا پيش اومده بود اما خوب از اينجا به بعد چي؟ حالا چي كار ميشد كرد؟ توي لابه لاي حرفهاش با الف و ب مطمئن شده بود كه سطح علميش هم از اون ها پايين تره و اين خرد ترش ميكرد ... همه بدنش تب كرده بود و از حرارت داشت عرق ميريخت ... دست لرزانش رو روي پيشوني خيسش كشيد و وضعيت بحرانيش رو لمس كرد. تا به حال فقط حس كرده بود كه قافيه رو باخته اما از اين لحظه خيلي ملموس ميدونست كه بازي رو ميبازه . تمام اين افكار پريشان توي چند ثانيه مكثش براي پاسخ به سوال الف از لاي لابيرنتهاي مغزش عبور ميكرد و اما بيرون نزد و يه جايي گير كرد ... آره انگاري توي يكي از دالونهاي مغزش يه فكري گير كرده بود... هر چي زور زد كه فكر محبوس ِ گير افتاده رو آزاد كنه نشد كه نشد! آخرين تلاشش واسه اين كار يه ارتعاش عميقي توي وجودش ايجاد كرد كه ناغافل گمون كرد تشنج كرده و الانه است كه غش كنه و پهن زمين بشه ...

ج-عارضم به حضور انورتون كه بنده تا امروز چيزي در حدود 20 مقاله علمي منتشر شده در مجله هايي هم سطح آي اس آي و مجلات تخصصي داشتم و يه چند فقره هم كار تحقيقاتي كردم كه ممكنه شما هم راجع بهش شنيده باشين

الف-آي اس آي كه مجله نيست قربان! يه سايت اطلاعاتيه كه يه بخشيش مربوط به انتشار مقاله هاي علميه ... توي رنكينگ علمي جهان هم خيلي معتبر نيست
اگه اين جواب منطقي و بي اشكال رو جيم پيش از اون ارتعاش ميشنيد بي شك يا سكته ميكرد و يا از فرط اضطراب صورتش كهير ميزد اندازه بشقاب پلو خوري اما ماجرا اينجا بود كه بيگ بنگ اتفاق افتاده بود و اين جيم ديگه اون جيم نبود...

ج- عزيزم در فضاي سايبر هم ميتونه مجله وجود ذاشته باشه و اطلاق لفظ مجله به يك سايت مخصوص انتشار مقاله ،غلط نيست شايد اين تصور به دليل قلت تحقيقات و سرچ كردن شما در فضاي مجازي باشه. در ثاني من از اعتبار اين مجله حرفي نزدم فقط گفتم توي اون سطح حالا وزين و معتبر هستند يا نه اطلاعي ندارم . در نظر مصاحبه كننده ها هم خيلي اعتبار مجله ها مهم نيست چون خودشون توي نشريه دالوز ِسوربون كه مقاله چاپ نميكنن. مهم همون داشتن عنوان يك يا چند تا مقاله است.

الف و ب بي اعتنا بودن به حرفهاي جيم . اما راستي بي اعتنا بودن يا ميخواستن بي اعتنا وانمود كنند؟ به هر حال چيزي توي الف و ب باعث شد كه احساس سرما كنن و مثل سرما زده ها دستهاشون رو به هم بمالن.

چند ساعت بعد

با باز شدن در و خارج شدن ب از اتاق مصاحبه حالا نوبت جيم بود كه وارد كار زار بشه ... خيلي شق و رق و با اعتماد به نفس مطلق بلند شد و به سمت در حركت كرد. انگار ب رو توي درگاه نميديد . حتي كمترين چرخشي هم به سرش نداد براي براندازكردن ب . الف كه اولين مصاحبه شونده بود و تقريبا از قبول نشدنش مطمدن شده بود با حساسيت و كمي حس حسادت ب رو سوال پيچ كرد ولي انگار اوضاع ب هم مثل خودش بود و حالا خيال الف راحت شده بود اما نه كامل و با اين تفاوت كه حالا دو خيال ناراحت وجود داشت

نيم ساعت بعد

با صداي چرخش دستگيره در و به هم خوردن چرت الف و ب كه ديگه اونجا كاري نداشتن جز فهميدن نتيجه آزمون جيم ، جيم باچهره اي بشاش و پيروز در آستانه در پديدار شد. درست پشت سر ِجيم يكي از اساتيد مصاحبه كننده داشت مجددا بهش تبريك ميگفت و براش آرزوي موفقيت ميكرد

الف و ب رمقي براي دنبال كردن جيم نداشتن... اون ارتعاش يا بيگ بنگ در وجود جيم كار خودش رو كرده بود و از حالا به بعد الف و ب و خيلي هاي ديگه بايد منتظر موفقيتهاي برجسته جيم در سطح بسيار بالايي ميبودن.