۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

زمانی که توان بافتن رویای بیهوده نداری...

یه مترسک
یه مترسک که سبک سر به امید حرکت کردن و رفتن
اما چه سخت است
فهمیدن حقیقت
حقیقت نتوانستن...
یه پرندست که از شوق پریدن دیگه خستست...
حقش میداند... اما بلد نیست.
توانستن را
شدن را...
یه عروسک
بازیچه ی هرچه توانمند تر
آرزویش !
بهتر شدن...
تفکراتش !
برتر شدن...
حقیقتش !
همین که هست... و فرسوده شدن.
یه پروانه...
زیبا
سبک
آزاد
عمر کوتاه
ضعف جسمی
و نابودی...
یک کوه استوار...
اما عاشق
عاشق برکه ای که در آن پایین هاست...
و آسمانش چه دست نیافتنی
هرچه هست، خودش است...
یک منطقه پر از حشره
تمام حشرات
در حال دعا
دعا به درگاه پروردگاری که دیگر نیست...
یک دشت پر از گل
سرخوش و مست
روی گردنشان
مدالی سنگین
به افتخار زیباییشان
مدالی جعلی
بی ارزش
و در واقع
حکم اعدامشان
.
یک سطل زباله...
دنیا...
یک سطل
پر از زباله...
جایی برای زندگی کردن.



۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

خیلی مربوط نیست... ولی بی ربط هم نیست !

به لطف سیستم جلوگیری از انحراف ما ساکنان بی مغز که شعور تشخیص خوب و بد را از هم نداریم. سایت بین المللی انجمن نقاشان دیجیتال مدت زیادی است که فیلتر شده. هرچه به این مغز بیچاره فشار آوردم تا دلیلی منطقی بر این تصمیم پیدا کنم به جایی نرسیدم. البته این نفهمیدن نشان از درست بودن حرف عزیزانی دارد که لطف کرده و جلوی " بد " ها را گرفته اند که ما دسترسی نداشته باشیم. مایی که توان تشخیص خوب و بد را نداریم. ( پس همان به که حیوان باشیم و ننگ شعور را در سرزمینی که جرمی بالاتر از داشتن آن نیست را به دوش نکشیم. )
البته خوشبختانه ما که دیو هستیم. (( نه انسان نه حیوان )).
...
خلاصه. یک نقاشی کشیده بودم و دلم میخواست در مورد آن با چند نفر صحبت کنم. هرچه سعی کردم نتوانستم نقاشی را در سایت مربوط آپلود کنم. در نتیجه از دوستان معذرت خواهی میکنم و نقاشی را اینجا آپلود میکنم تا شاید این خواسته ی من پیش جمع عزیز دیو ها برطرف شود.
...
عنوان اثر: چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟
تکنیک: دیجیتال 2D
سال 1389 ماه آذر

در مورد اثر: معمولا در جواب به سوالی که از من در مورد حرفی که در نقاشی هایم زده ام پرسیده میشد، میگفتم اگرتوان گفتنش را داشتم؛ میگفتم یا اگر توان نوشتنش را داشتم مینوشتم. نقاشی کردم که جوابتان را ببینید، نه اینکه بشنوید ( با اینکه معمولا آرزوی گفتن این جمله در دلم می ماند و به احترام کسی که پرسیده بود سعی میکردم توضیح دهم که در نقاشی چیزی مهم است و سعی در نشان دادن چه داشته ام یا حتی نقاشی سعی دارد به من و بینندگان چه بگوید. )
اما اینبار ماجرا به کلی تغییر کرد...
نقاشی را بدون هیچ تصور قبلی و تنها با رنگ گذاری شروع کردم. نقاشی تمام شد و من شدیدا گیج شدم. اینجا چه اتفاقی درحال رخ دادن است؟ و چرا موجودی که من خلق کردم از من میترسد؟ و اصلا از من میترسد یا از اتفاقی که درحال رخ دادن است... و مهم تر از همه...اصلا این موجود ترسیده یا من فکر میکنم که ترسیده؟