و نوشت باد جامهاي زهر ِ تنهايي
تو اي انسان ِ سودايي
سرت بشكسته باد وغرق در خون باشي اي موجود سركش
بي نهايت زجرها هم مرحم زخمت
كه از يمن وجودت هر بهشتي، دوزخي گرديده زشت
شگفتا آفريننده ِي تو ازخلق ِ چنين سفاك ِناپاكي
به خود تبريك مي گويد؟
دريغا او چه ميجويد؟
كدامين راه ميپويد؟
ره نابودي ِ هر بودني ؟
ره آلودن ِهرپاك ِبي پيرايه اي؟
گمانم كارگاه ِآفرينش دست ِكار آموز ِنو آموز افتاده است
گمانم آفريننده كمي خسته است
به آسودن ارادت كرده، كنجي زيج بنشسته است
به خيرش باد ياد ،آن روزگاراني كه ميگفتند
چشمهايش خوش بصيرند
نيز ميگفتند گوشهايش بس سميع است
به خيرش باد ياد، آن روزگاران نقل ميكردند هر مثقال بد كردي همو بيني
همه يادي است بس شيرين از آن دوران
بچش طعم ِحقيقت را
كه چندي مشتبه بودي به آقايي ِ مخلوقات
غلط اصلاح خواهد شد به دست كار گاه آفرينش
پاك ميگردد سراسر نام ننگينت زسطر و بند ِهر آيات
مضافا درج دراعلان و مطبوعات
به شيطان ميسپاريمت
كه شرت از سرِاين آفرينش دور باد اي نطفه ي ِ زشتي و بد خواهي تو اي انسان