۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

دم عیسی صبح



"امروز از اون روزهاست "



پیک صبح اینطوری تو گوشم وزوز کرد. .... آره، پیک همین امروز صبح... نمی دونم پیک دیروزی بود یا حتی قبلا پیشم اومده بود یا نه...
به هر حال دعوتش، دعوت ِ بیداری بود .. و چه گوارا دعوتی در چه نوشین صباحی ... بزاق صبحگاهی گلوی خشکم نثارت.


از اون روزها...
ولی واقعا کدوم روزها؟
خوب ببینم چند مدل روز داشتیم و این یکی از کدوماشه؟
ای تف تو این روزایی که وقتی اینطوری شروع میشه ، حتی روزای دیگه رو از یادت می بره.

"روزای دیگه؟؟؟"


نمیخوای بگی که منم دچار روزمرگی شدم؟
نمیخوای بگی که همش همین امروزه و روز دیگه ای نیست و نبوده؟


شرر و ورر به هم نباف عمو.
من خودم هرچی بافتنی بوده به هم بافتم.
من همونم که زمین رو به آسمون می دوخت.
من همونم که حتی وقتی می ریخت ، روز رو شب می کرد و شب تو تنهایی اش می سوخت.
منم که شب رو به روز می بافم تا روز دیگه ای ازتوش در بیارم.
الان رو نیگا نکن که روز تو بساط ندارم.
الان رو نیگا نکن که ملاط ندارم.
من همونم که وجودم ملاط و بساطه.


پس تف تو گورت ....

 ساقی... ! یه پیک دیگه بریز.


۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

متنی برای ادامه ای مجدد

چند وقت پیش به یک سفر رفته بودیم و منظور از رفتن به این سفر استراحت مطلق ( البته برای من این استراحت با عکاسی کامل میشد)

توی سفر فلان و فلان و فلان اتفاق افتاد که به میزان لذت از فلان رنگ خوب بود

تا اینجاش مهم نیست.

چند روز پیش داشتم ورقه های پوشه ای که توی اون سفر همراهم بود رو جابجا میکردم تا یک طرح خاص را پیدا کنم. چشمم به متنی افتاد که یکی از همسفر ها نوشته بود. بدون هیچ اجازه ای متن رو برداشتم و خوندم.واقعا لذت بردم و دلم نیومد این متن رو کس دیگه ای نخونه/ اون منظور از سفر و این متن. عالی بود

الان هم بدون اجازه ی دیوی که متن رو نوشته، متن رو اینجا مینویسم. نویسنده ی اصلی اگه دوست داشت خودش اسمش رو اعلام میکنه.

...

"
گویا همیشه باید تمرین دلواپسی کرد، بی دلیل، بی سوال، بی بهانه...

اما از این همیشه ها، یک لحظه، بی دغدغه ترین ِ ثانیه هاست. جایی که دلیل و سوال و بهانه هست.

درست در اشباع ترین محدوده ی دلیل و سوال و بهانه، بی بهانه، بی سوال و بی دلیل...!

چه افسون غریبی است و چه سحر پر فریبی!

لحظه، لحظه ی تشویش است، نگران باش! دلواپس شو!

با منی؟ تهی ام از هر آنچه تشویش و دل ناگرانی ست... کنون گاه آسایش است!

عجب از تو که اینچنین گرداگردت را آشوب و دلواپسی فرا گرفته و تو بی ترس از" شب تاریک و بیم موج" و " گردابی چنین حایل" همچون " سبک بالان ساحلها" آرام و قرار گرفته ای.

اینک زمان پهلو گرفتن است ای مسخور آرامش ِ دروغین...!
...
ای زورق خود فریب آآآی تو ای محصول آمیزش لذت و غفلت...
"
.

متن تموم شد

میخوام دلیل خودم رو از آوردین این متن بنویسم:

توی اون سفر تنها چیزی که من نوشته متن زیر بود:

.

چه مرگته ؟

چرا هیچ حرفی برای گفتن نداری؟

بیخیال این همه...

--------دیگه حد اقل یکم راحت باشیم.

-------- . ------------------.

.

اینم دلیلم بود.
این پست را با یک عکس از آن سفر تمام میکنم:


دميدن جان تازه به كالبد خسته

و آنگاه كه سكوت و ركود چيره گردد و هيچ كس را ياراي سخن گفتن نباشد
آنگاه كه در پي يافتن دريچه اي از كلام و گفت و شنفت به هر دري بزني و هيچ حاصلت باشد
هر نفسي خواهد دانست كه اينها از نشانه هاي رستاخيزاست

سوره خفقان،آيه 1. شان نزول = بي سخني و سكوت در ديولاخ

اگه واقعا براي شما تفاوتي نميكنه بايد اقرارو اعتراف كنم كه نسبت به شما
من روحيه حساس تر و شايد ضعيف تري داشته باشم.
جدا ناراحتم از اين بي سخني و از اين بي خبري
من يقين دارم باخلاقيتي كه از ديوار و ديوان ميشناسم ميشه
راهي پيدا كرد براي برون رفت از اين ركود و جمود .ازتون
ميخوام كه ديولاخ دوباره عضو گيري كنه
و با پيوندهايي كه شما دارين شك ندارم كه اين محال نيست

من دلبسته اينجام من دلم ميشكنه وقتي اينجا سوت و كوره
من عاشق بحثها و مجادله ها و مراوده هاي ديولاخيم
چندي پيش وب گردي ميكرم و با وب لاگي آشنا شدم با مدير وب لاگشون
چت كردم و ديولاخو بهش معرفي كردم خيلي ذوق مرگ شده بود
و تو دو ساعت گفتگو خيلي از پستها رو خوند
و كلي به به و چه چه كرد و آخرسراز يك چيز خيلي متحير شد
اينكه چرا نوشته ها مال معدودي از اعضاست و بقيه
حتي كامنت هم نميزارن؟؟ كه البته من حرفي براي گفتن نداشتم
خواهش ميكنم اگه مشغله و كار روزانه
هنوز دلمرده مون نكرده بجنبيم و آستيني بالا بزنيم
ديوان كه مطمئنم پيوند هاي زيادي داره ديوار
هم اگر چه محصوره اما توش و توانش معركه است
منم همه جوره آماده ام براي عضو گيري مجدد

رخوت و روز مرگي رو دارم لمس ميكنم و اين فاجعه است
بياين دوباره به اين كالبد بي روح جان تازه بدميم
و نگيم كه همينجوري خوبه و بي نيازيم از تغيير
بياين كه رونق اين كارخانه كم نشود
شايد اين پيشنهاد تبديل به شعار شد اما اگرم شعار باشه وامداره يه اندك شعوري هست

من آماده عضو گيري تازه هستم