"امروز از اون روزهاست "
پیک صبح اینطوری تو گوشم وزوز کرد. .... آره، پیک همین امروز صبح... نمی دونم پیک دیروزی بود یا حتی قبلا پیشم اومده بود یا نه...
به هر حال دعوتش، دعوت ِ بیداری بود .. و چه گوارا دعوتی در چه نوشین صباحی ... بزاق صبحگاهی گلوی خشکم نثارت.
از اون روزها...
ولی واقعا کدوم روزها؟
خوب ببینم چند مدل روز داشتیم و این یکی از کدوماشه؟
ای تف تو این روزایی که وقتی اینطوری شروع میشه ، حتی روزای دیگه رو از یادت می بره.
"روزای دیگه؟؟؟"
نمیخوای بگی که منم دچار روزمرگی شدم؟
نمیخوای بگی که همش همین امروزه و روز دیگه ای نیست و نبوده؟
شرر و ورر به هم نباف عمو.
من خودم هرچی بافتنی بوده به هم بافتم.
من همونم که زمین رو به آسمون می دوخت.
من همونم که حتی وقتی می ریخت ، روز رو شب می کرد و شب تو تنهایی اش می سوخت.
منم که شب رو به روز می بافم تا روز دیگه ای ازتوش در بیارم.
الان رو نیگا نکن که روز تو بساط ندارم.
الان رو نیگا نکن که ملاط ندارم.
من همونم که وجودم ملاط و بساطه.
پس تف تو گورت ....
ساقی... ! یه پیک دیگه بریز.