-الو
-بفرمایید
-فلانی؟
-خودمم ، امرتون.
-سروان فلانی هستم از پلیس فلانجا ، اخیرا مشکل خاصی نداشتید؟
-چرا اتفاقا چند هفته قبل گوشی موبایلم رو ازم دزدیدن.
-چیز دیگه ای هم ازتون دزدیده شده؟
-بله کیف دستی ام که توش پیپم و و و کارت بانکی ام بود.
-خوب کی می تونی بیای اینجا؟
-بعد از ظهر چطوره؟
-دیره! تا یه ساعت دیگه خودتو برسون به شعبه فلان.
-اومدم.
باورم نمی شد، وسایلم رو جمع و جور کردم و با اینکه سرم خیلی شلوغ بود ، سریع از محل کار زدم بیرون.
اداره پلیس اونقدر ها هم که فکر می کردم خرتوخر نبود ، فقط کسی نبود که ازش بپرسم چی کار باید بکنم. این بود که رفتم طرف دونفری که در گوشه ای مشغول صحبت بودند: .
اولی :تو که بمن گفته بودی همه چی هماهنگ شده و هیچ دردسری نداری؟
دومی :هنوزم همینو می گم .
اولی :ولی می بینی که من اینجام .
دومی :آره ، اینجایی ولی تو رو به خاطر چیز دیگه ای گرفتن. من اصلا نمی دونم تو از کجا مجسمه ای که مشکل منکراتی داشته دزدیدی ؟ تو این شهر درخت خرمای ماده رو هم از ریشه می چینن. به هر حال حرفی نزن ، فعلا بخاطر دزدی اینجا نیستی ، سریع کارتو راه میندازم ، توهم دست حاج خانوم رو بگیر و بزن به چاک.
نه به نظر نمیاد که این ها بتونن به من کمکی بکنن.
همینطوری سردرگم بودم که یکی گفت : "فلانی؟".
-منم ... "شما باید سروان فلانی باشید" .
سروان فلانی :دنبالم بیا.... بشین..... ببینم چرا به پلیس اعلام نکردی که ازت دزدی شده.
وقتی این سوال رو ازم پرسید ، سردر خدمات مرکزی اپراتور دوم اومد جلوی چشمم : "مطمئن همچون امواج ایرانسل" با کاغذی که روی در چسبیده شده بود "به علت قطع شبکه داخلی از ارایه خدمات معذوریم" .
خوب نمی تونستم بهش بگم که برای گرفتن سیم کارتی که ازم دزدی شده چقدر بدبختی کشیدم ، اونم از شرکتی که سودش از ارایه خدمات به امثال من تضمین میشه. با این وضع چه انتظاری می تونستم از پلیسی که حتی وظیفه اش چیز دیگه ایه داشته باشم؟
این بود که گفتم : "جعبه موبایلم رو پیدا نمی کردم و از اونجایی که برای تنظیم گزارش ،شماره سریال موبایل ضروریه ، من هم به پلیس گزارش ندادم".
سروان فلانی :خوب کارت بانکی ات چطور؟
من : چرا ، به بانک گزارش دادم و کارت جدید هم گرفتم.
سروان فلانی :ولی بانک چیزی در این رابطه نگفت.
با خودم فکر کردم ، دمشون گرم ، اینا چقدر فعالند ، اولا اونقدر پی گیری کردند که من رو پیدا کردند ، تازه از بانک هم استعلام گرفتن. به هر حال به روی خودم نیاوردم.
من :به هر حال اون کارت دیگه ارزشی نداره ، چون باطلش کردم.
سروان فلانی :اتفاقا اونقدر ارزش داشته که بخاطرش بیاریمت اینجا.
من :منظورتون چیه.
سروان فلانی :کارت جنابعالی توی صحنه جرم پیدا شده.
من :بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اولش فکر کردم داره باهام شوخی می کنه . میخواد مثلا بگه که کار ما مهمه و از این حرف ها . ولی وقتی که بعد از کلی سوال و جواب سرانجام یه کاغذی که روش چند تا سوال نوشته بود رو جلوم گذاشت ، تقریبا باورم شد که شوخی نمی کنه.
عجیبه که به فکر خودم نرسیده بود که متهم اصلی منم. آره ، چون دزدی نکردم. عجب اتهام پیچیده ایه.
باید درست به سوال ها جواب بدم..... .
من: بفرمایید...
سروان فلانی: خوب دیگه ، می تونی بری ، هفته بعد یه اظهاریه از طرف دادسرا برات میاد.
من: راستی گوشی موبایلم چی؟
سروان فلانی زیر چشمی نگاهی به من کرد و گفت " برو گزارش بده . شاید پیداش کردن."
حرفی برای گفتن نمونده بود....
از اداره پلیس که اومدم بیرون احساس عجیبی داشتم که کم کم عجیب تر هم میشه .... یه جور احساس آرامش با ته مایه های نشاط.
۶ نظر:
الو.
- بفرمایید:
آقای فلانی؟
- با دفتر تماس بگیرید لطفا
شماره را میگید؟
- یاد داشت کنید: ششصدو...
...
- میبخشید. میتونم اسمتون را بپرسم؟
ستوان سوم ...
گوشی را قطع کردم و از خودم هیچ سوالی نکردم...
الو... دیوان الان کسی به تو زنگ زد و من را خواست؟
- آره. چطور؟
گوشیم پیدا شده...
واو... غیر ممکنه. بابا ایول. باورم نمیشد تو این خراب شده کسی هم پیگیر کار ما باشه. تازه اونم اینجوری...
کم کم داشتم شرمنده میشدم که تا حالا فکر میکردم که تو این خراب شده کسی کاری را درست انجام نمیده. این میتونه تفکرات من را نسبت به خراب شده عوض کنه...
چند ساعت بعد.
الو... دیوان!
- سلاااااام... بگو که شیرنی میدی. گوشی رو گرفتی؟
گوشی؟ هه هه... من الان متحم درجه یک شناخته شدم.
- ها؟ متحم؟ ( کلی خندیدم ) بیخیال بابا... تعریف کن چجوری گوشیت رو پیدا کردن؟
شوخی نمی کنم... اینا مدارک من رو تو صحنه ی جرم پیدا کردن...
...
...
گوشی رو قطع کردم. احساس میکردم تمام دنیا داره بهم میخنده. آخه تو چقدر خوش خیالی که فکر میکنی تو این خراب شده ممکنه کاریم درست انجام بشه. گوشی را پیدا کردن و دنبال صاحبش گشتن. چقدر احمقم من. تو این خراب شده فقط ممکنه بخوان یکی رو خراب کنن که کاری انجام بدن. برای درست کردن هیچ اقدامی که نمیشه بلکه جلوش را هم میگیرن.
یجا توی یک فیلم دیالوگ جالبی شنیدم:" وقتی همه چیز را از دست میدم حس آرامش خوبی بهم دست میده... چون دیگه چیزی ندارم که از دست بدم."
روی تخت دراز کشیدم و به این فکر میکردم که ما چقدر...
اینجا اشتباه نکردم... برداشتم از خراب شده درست بوده.
با کمال تاسف باید بگم که تو اون لحظه حس عجیبی وارد رگ هام شد.
یه جور احساس آرامش با ته مایه های نشاط.
میبخشید اگه خیلی کپی برداری بود. ولی حرف دلم بود.
درود
قشنگ نوشتید...موفق باشید
دیوان ممنون از نوشتار تکمیلی ات !
بانو ، راستش قشنگ ننوشتم ، مساله اینه که قشنگ اتفاق افتاد.
-----------------------
کم کم دارم فکر می کنم شاید به یه وکیل نیاز داشته باشم . میر دیو ... بابا... کجایی؟
اگه خبری شد، خبرتون می کنم. !
نه اینکه فکر کنی به وقت تنگدستی تو من کوشم در عیش و مستی نه خیر
بنده از نعمت اینترنت چندی است محرومم چون خونه امون رو میخوایم بکوبیم جاش یه آشغال دراز علم کنیم
این سرور کثیف صبا با اون مخابرات لجن اندود قریب به یک ماهه دارن ترتیب انتقال سرویس رو روی این خط جدید تلفن میدن امیدوارم که به حق همه حقمداران دنیا جز جیگر بزنن از اون ته اعماقشون ...
به عنوان یک مشاور حقوقی- نه وکیل دارای پروانه دادگستری چون من اون نیستم- در خدمتم. همه جا و همه جور!
ارسال یک نظر