آیا مرا یادت هست
من که فکر می کنم مرا به کلی فراموش کردی
شاید هم من دیگر به سراغ تو نمی آیم ، یعنی اگر من خبرت را نگیرم تو هم نباید یادی ازمن بکنی؟!!!
همیشه همه چیز آغازش خوب است من برای تو میمیردم و تو برای من
من آغوش تو را میطلبیدم و تو گرامای تنم را
من از غصه چشمهایت جان می دادم وتو تنها سنگ صبور و دلجوی من در غم
حالا هم که اینگونه دلتنگ توام ، تودر پیش رویم هستی و من تو را نمی یابم
یادت هست بار اولی که تورا دیدم
همان موقع بود که مهرت در سرسرای قلبم اقامت گزید
و برق چشمهای غمگین و همیشه نگرانت با تعجب نگاهم در هم آمیخت
و صدای آرام و نجیبت با صدای پر شر و شورم هم آواز شد
با اینکه آن شب تمام اهالی سرزمین خواب به چشمهایم حمله کرده بودند
اما با تمام قوا منتظر بودم که به من بپیوندی تا باهم و در کنار هم به رویا بریم و زندانی سرزمین خواب شویم و صبح با هم از آنجا فرار کنیم
و انتظارم سرانجامی را که میخواستم در پی داشت
از آن شب به بعد تو شدی شادی روزها و شب های من و من شدم دنیای تو
یادت هست شبها چقدر قصه های تکراری را با هم مرور میکردیم
یکی من برای تو می گفتم و یکی تو برای من
بخاطر داری که چقدر با هم دکتر بازی می کردیم و یک بار به زور بهت آمپول چایی زدم
یادت هست که همیشه می گفتم اگر زلزله بیاید تنها چیزی که با خود بر میدارم و فرار می کنم تویی
آوازهایی که توی دستشویی می خواندیم چی؟ یادت می آید چه آوازهایی بودند؟
وآیا یادت هست که هیچ وقت به حرفم که می گفتم با چشمان باز نخواب گوش نمی کردی
مسواک زدن هارا بگو مسواک میزدیم و تو همیشه لک سفید خمیردندان بر روی صورتت باقی می ماند
وقتی میله در دستم رفت چقدرگریه کردی و وقتی دستت شکست چقدر شبها در کنارت گریستم
و اما امروز که از تمامی این گفته هایم به جز ابری از خاطرات که با تلنگری به غبار تبدیل می شود هیچ چیز از آن زمان باقی نمانده
نه بازیها ، نه رویاها ، نه حیاط قصر پلاک 14، نه تو و نه من
اما من هنوزم عاشقانه دوستتدارم وهنگام خواب هیچ آغوشی ، آغوش گرم و صورتیت
و هیچ دستی همان دست شکسته و مهربانت و هیچ نگاهی نگاه معصومانه همراه با اشکت نمی شود
چون تو در زمانی که باید همراه من بودی
من هنوزم گاهی اوغات کنارت بودن را دلم می خواهد
دلم برایت تنگ شده امیدوارم هر جا که هستی خوشحال و راضی باشی
با عشق........