یه مترسک
یه مترسک که سبک سر به امید حرکت کردن و رفتناما چه سخت است
فهمیدن حقیقت
حقیقت نتوانستن...
یه پرندست که از شوق پریدن دیگه خستست...
حقش میداند... اما بلد نیست.
توانستن را
شدن را...
یه عروسک
بازیچه ی هرچه توانمند تر
آرزویش !
بهتر شدن...
تفکراتش !
برتر شدن...
حقیقتش !
همین که هست... و فرسوده شدن.
یه پروانه...
زیبا
سبک
آزاد
عمر کوتاه
ضعف جسمی
و نابودی...
یک کوه استوار...
اما عاشق
عاشق برکه ای که در آن پایین هاست...
و آسمانش چه دست نیافتنی
هرچه هست، خودش است...
یک منطقه پر از حشره
تمام حشرات
در حال دعا
دعا به درگاه پروردگاری که دیگر نیست...
یک دشت پر از گل
سرخوش و مست
روی گردنشان
مدالی سنگین
به افتخار زیباییشان
مدالی جعلی
بی ارزش
و در واقع
حکم اعدامشان
.
یک سطل زباله...
دنیا...
یک سطل
پر از زباله...
جایی برای زندگی کردن.
۲ نظر:
سلام رفیق
اگر چه همیشه شعار ها مزخرفن و همیشه من از اندرزهای مصیبت زده فراری و بیزار بودم و هستم اما گمانم تو زمانی که توان رویای بیهوده نداری اصلا توان بیخودی صرف نکن و فقط به آب و نان و آواز و اگر زیاده طلب تر بودی یه کمی پرواز فکر کن! شبیه همون اندرزهاست انگار اما شاید من دارم جور دیگه ای میبینمش یا میگمش نمیدونم.
راستی دوربینت کجاست؟
میتونی یه قاب با مزه از قیافه من و فرحان که در حال ادا کردن مسخره ترین اطوار و شکلک دنیاییم بگیری؟ ببینم چی کار میکنی ها!
جالبه زمانی که توان بافتن رویای بیهوده نداری ، اینهمه توان برای یافتن بیهوده ها داری.
ارسال یک نظر