سکوت شنیدنیه. گوش کن. هیچ نوایی بهتر از سکوت نیست. سکوت آدم ها . سکوت طبیعت، سکوت ماشین ها. سکوت مغز پریشون من که زیاد دووم نمیاره، حتی حالا که همه جا و همه چیز ساکته.
من: "امید ، من مردم!"
امید: "خوش بحالت، از کجا فهمیدی؟"
من: "مرگ اونقدرها هم که فکر می کردم جذاب نیست، یعنی خوب و کامله، شکایتی ندارم، اما فکر می کردم بهتر باشه. من طاقت این همه کمال رو ندارم."
امید: "چطوری مردی؟"
من : "چطوری مردم؟ یادم نیست. همه چی خالی شد. آروم شد. اولش خوب بود."
آره، اولش خوب بود. همه چی اولش خوبه. یه انرژی ای تو اول همه چی هست که از سکون جدات می کنه. هولت میده. می برتت حتی بدون اینکه خودت بخوای. لذت می بری. زندگی می کنی. حتی اگه مرده باشی.
من :"امید، تشنمه"
امید: "طبیعیه"
هیچ چی تو طبیعت، طبیعی نیست. حداقل این یه مورد طبیعی نیست. آرامش اصلا یه چیز طبیعی نیست.
من: "امید، پس تو به چه درد می خوری؟"
امید:"درد؟ من خود دردم، اصلا سعی نکن درد هات رو با من آروم کنی"
من: "خاک بر سرت کنم. نه، خاک بر سر من که امید من تویی"
امید: "می خوای چیکار کنی؟ خودت رو بکشی؟"
من مردم، خیلی وقته که مردم. کی میگه مرگ یه دفعه اتقاق میوفته، مرگ اصلا اتفاقی نیست. حداقل اتفاقی نیست که یه دفعه ای باشه. جاریه مثل مهتاب.
امید: "چه ربطی داشت؟"
من :"من که چیزی نگفتم"
امید : "نگاه کن، یه هلی کوپتر داره میاد"
من : "یعنی برای نجات ما اومده؟"
امید : "من تیر خوردم، نمی تونم تکون بخورم، تو خودت رو نجات بده"
من : " من تنهات نمی گذارم، این چیزا اصلا تو مرام من نیست، کی گفته هلی کوپتر وسیله مناسبی برای امداده؟"
من نیاز به یه امداد ضروری و سریع ندارم. می خوام آروم باشه.
امید: "پس یه گهی بخور"
پامیشم. سخته، ولی از پسش بر میام. من از پس همه چی برمیام. ازپس خیلی چیزا براومدم، این یکی که چیزی نیست.
راه طولانی ای در پیش دارم، چرا هیچ راهی کوتاه نیست؟ حداقل برای من که هیچ راهی کوتاه نبوده.
سرابی می بینم.
من : "تو کی هستی؟"
سراب : "تو قسمت بعدی خودم رو معرفی میکنم".
من : "مسخره بازی درنیار شادی، امید داره میمیره. یه کم آب می خوام"
سراب/شادی : "من خوشگلم؟"
من :"گِلی که ناخالصی داشته باشه، خوشی و ناخوشی اش به درد من یکی نمی خوره!"
شادی : "هر هر هر"
پوتینم رو از پام در میارم.
من : "امید، برات آب آوردم"
امید : " چقدر سریع برگشتی"
همیشه احساس می کنم خلاف جاذبه حرکت می کنم. برگشت کار راحتیه.
لعنت به این جاذبه که بعضی وقت ها از هر شش طرف می کشه.
امید : "هر هر هر ... می دونستی کسی با علف اور دوز نمیکنه؟"
من : سکوت.
من: "امید ، من مردم!"
امید: "خوش بحالت، از کجا فهمیدی؟"
من: "مرگ اونقدرها هم که فکر می کردم جذاب نیست، یعنی خوب و کامله، شکایتی ندارم، اما فکر می کردم بهتر باشه. من طاقت این همه کمال رو ندارم."
امید: "چطوری مردی؟"
من : "چطوری مردم؟ یادم نیست. همه چی خالی شد. آروم شد. اولش خوب بود."
آره، اولش خوب بود. همه چی اولش خوبه. یه انرژی ای تو اول همه چی هست که از سکون جدات می کنه. هولت میده. می برتت حتی بدون اینکه خودت بخوای. لذت می بری. زندگی می کنی. حتی اگه مرده باشی.
من :"امید، تشنمه"
امید: "طبیعیه"
هیچ چی تو طبیعت، طبیعی نیست. حداقل این یه مورد طبیعی نیست. آرامش اصلا یه چیز طبیعی نیست.
من: "امید، پس تو به چه درد می خوری؟"
امید:"درد؟ من خود دردم، اصلا سعی نکن درد هات رو با من آروم کنی"
من: "خاک بر سرت کنم. نه، خاک بر سر من که امید من تویی"
امید: "می خوای چیکار کنی؟ خودت رو بکشی؟"
من مردم، خیلی وقته که مردم. کی میگه مرگ یه دفعه اتقاق میوفته، مرگ اصلا اتفاقی نیست. حداقل اتفاقی نیست که یه دفعه ای باشه. جاریه مثل مهتاب.
امید: "چه ربطی داشت؟"
من :"من که چیزی نگفتم"
امید : "نگاه کن، یه هلی کوپتر داره میاد"
من : "یعنی برای نجات ما اومده؟"
امید : "من تیر خوردم، نمی تونم تکون بخورم، تو خودت رو نجات بده"
من : " من تنهات نمی گذارم، این چیزا اصلا تو مرام من نیست، کی گفته هلی کوپتر وسیله مناسبی برای امداده؟"
من نیاز به یه امداد ضروری و سریع ندارم. می خوام آروم باشه.
امید: "پس یه گهی بخور"
پامیشم. سخته، ولی از پسش بر میام. من از پس همه چی برمیام. ازپس خیلی چیزا براومدم، این یکی که چیزی نیست.
راه طولانی ای در پیش دارم، چرا هیچ راهی کوتاه نیست؟ حداقل برای من که هیچ راهی کوتاه نبوده.
سرابی می بینم.
من : "تو کی هستی؟"
سراب : "تو قسمت بعدی خودم رو معرفی میکنم".
من : "مسخره بازی درنیار شادی، امید داره میمیره. یه کم آب می خوام"
سراب/شادی : "من خوشگلم؟"
من :"گِلی که ناخالصی داشته باشه، خوشی و ناخوشی اش به درد من یکی نمی خوره!"
شادی : "هر هر هر"
پوتینم رو از پام در میارم.
من : "امید، برات آب آوردم"
امید : " چقدر سریع برگشتی"
همیشه احساس می کنم خلاف جاذبه حرکت می کنم. برگشت کار راحتیه.
لعنت به این جاذبه که بعضی وقت ها از هر شش طرف می کشه.
امید : "هر هر هر ... می دونستی کسی با علف اور دوز نمیکنه؟"
من : سکوت.
۱ نظر:
خيلي خوب بود... طنز جالي داشت. و حرف هايي كه باز هم نياز به تفكر زياد داشت كه اينكي از من ساخته نيست.
من: "خاک بر سرت کنم. نه، خاک بر سر من که امید من تویی" اين جمله براي يك روز كامل فكر كردن كافيم بود :))
و شاهكار زماني بود كه:
من : "تو کی هستی؟"
سراب : "تو قسمت بعدی خودم رو معرفی میکنم".
من : "مسخره بازی درنیار شادی، امید داره میمیره. یه کم آب می خوام"
داشتم قهقه ميزدم كه به خودم اومدم ديدم هنوزم اميد آب ميخواد.
ميدونم خيلي بده اينهمه حرف بزني و حرفات اينهمه حرف براي گفتن داشته باشه اونوقط يكي بياد بگه حال فكر كردن ندارم پس با خيال راحت ميگم از طنز هاش لذت بردم. تقصير من نيست حرف هاي حرف هات زياده.
ميدوني معمولا ٢ نوع حرف زدن رو بيشتر از همه ميبينيم. يكي كه اونقدر حرف بي معني ميگه كه هوصله ي مخاطب سر ميره و نميرسه به جايي كه معني حرفش رو بفهمه.
نوع بعدي هم اونقدر معني تو حرف هاي كمش داره كه كلا مخاطب نميكشه و بازهم از حرف ها راحت ميگذره. تواز نوع دومي.
ارسال یک نظر