همه گره ها شاید باز شدنی نباشه .. اصلا شاید گره همه لطفش به باز شدنش نیست . همه ذاتی گره به این گره خوردگی و قفل بودنشه شاید ... دیدی آدم قفل میکنه و هر تلاشی از طرف خودش و اطرافیانش واسه بیرون آوردن زورکیش ناخوشایندی و ای بسا نتیجه معکوس بیشتر قفل کردگی رو به همراه میاره؟ خوب حق داری ندیدی شاید ولی باید ببینی ... همیشه خدا به هر قفلی نباید کلید فرو کرد... ای بسا کلیدت بشکنه و ناگزیر شی از التماس و منت کلید ساز بد عنق و تعویض قفل ...آخی قفل بیچاره به خاطر کلید فرو کردن بی جای من و تو باید به درد نخور بشه ... آخه چرا؟ دیدی کلید میکنی به یه قفلی سخت تر بسته میشه و هرگز باز نمیشه ... خوب ندیدی شاید ولی باید ببینی... این جور وقت ها کلیدت رو که تا دسته به قفل فرو کردی بیرون بیار و اصلا پرتش کن یه گوشه . بشین روبروی قفل و خوووووب نگاهش کن .. اگه ناراحت نمیشه باهاش حرف بزن. از بسته بودن ها بگو و گره خوردن ها و باز نشدن ها. اصلا بهش بگو که یکی از روزهای هفته مثل شش روز بقیه اش قفله... نه تعطیله... این همونه؟ تعطیل قفله؟ آره یادمه تعطیلی ها همه جا قفل بودن ... حالا شاید تو ندیده باشی ولی باید ببینی...وقتی یه گوشه توی خودت قفل کردی... خوب تعطیلی و توی اون لحظه هیچ نگاه و صدا و حرکت مزاحمی کمک که نمیکنه هییییچ تو رو بسته تر نگه میداره... یادم باشه هر وقت هر جا هر کی توی خودش قفل کرده بود جای اطوار ریختن و کلید فرو کردنها و زخمی کردن قفلش آروم نگاه کنم و بی تماشای مزاحمی همنوای ناله قفل کردگی هاش بشم ...شاید تو ندیده باشی ولی خوب باید ببینی...
۶ نظر:
قفل شدن هم حدی داره آخه. قفل کردن هم حدی داره، اصلا اگه به منه که برای همش باید حد جاری بشه.
خوب حداقل راجع به قفل های خودم که اینطوریه، قفل های دیگران رو نمی دونم.
می دونی، روش های مسالمت آمیز و گفتگو و این شعور به خرج دادن ها برای قفل های دیگران خوبه... لنگش کن دیگه...
ولی مساله قفل های شخصی یه چیز دیگه است. هر چی شعور خرجشون کردم که پر رو تر شدن. تازه کار به جاهای باریک تر هم داره می کشه کم کم ...
هی این قفل می کنه، هی اون قفل می کنه، هی این به اون می کنه و خلاصه دیگه افتادن به زاد و ولد، ولدزنا ها...
چی دارم می گم؟؟؟؟؟؟
----
آره حق با توست ای میر...
گره ها و قفل ها خیلی وقت ها راحت تر از اونچیزی که فکرش رو می کنیم باز میشن. شاید حوصله می خواد، بهتره بخواد.
آره بهتره حوصله بخواد، اگه نخواست حوصله اش رو سیرابی می کنم. می گیری چی می گم؟
چی دارم می گم؟؟؟
----
صحبت از گره و قفل کردی و گره ها و قفل هایی دارم که دیگه حتی جرات نمی کنم بهش دست بزنم ... بنابراین مهم نیست چی می گم...
من از اون هایی ام که از قفل کردن های تو نه تنها بدش نمیاد که گاهی خیلی هم خوشش میاد
حرف آخرت خوب نبود! اگه قفلهایی داری که هرگز بهش دست نزدی حتما با دست نوازش سراغشون برو. نه نه نه برای باز کردنشون که اساسا شاید باز شدنی نیستن نه... فقط برای نوازش و تماشا گاهی ... شاید نگاه بازشون کنه و اصلا هم مهم نیست اگر نگاه بازشون نکنه مهم نگاه توه که به قفلهات تلاقی میکنه ... این خیلی مهمه... خیلی مهمه
هیچی
خیلی
مهم
نیست
خیلی
هیچی
مهم
است
یادم باشه هر وقت هر جا هر کی توی خودش قفل کرده بود جای اطوار ریختن و کلید فرو کردنها و زخمی کردن قفلش آروم نگاه کنم و بی تماشای مزاحمی همنوای ناله قفل کردگی هاش بشم...
...
عالی... عالی...
البته اینجا با تاکیدم روی یک جمله قصد بی ارزش کردن باقی متن با من نبود. بدون شرح کامل متن، اختتامیه اینچنین برایم شیرین نمیشد.
میر دیو جان:
اینکه تو چرا قفل کردی و چرا هر روز به قفلهات زنجیر می بندی و هر شب به اونها دزدگیر به من مربوط نیست . به من مربوط نیست اگه کلیدها گیر می کنن توی قفلت و می شکنن و باعث می شن هیچ کلید دیگه ای هم نتونه بازت کنه . نگاه آروم و دست نوازشگر هم ندارم دیگه ببخشید اما رک بهت بگم مثل یک سوهان!: اینکه اگه نتونی قفلت رو باز کنی زنگ می زنه و اگه این زنگار ادامه پیدا کنه در نهایت می پوسه ممکنه سالها طول بکشه این پوسیدن ولی ته تهش با یه تلنگر متلاشی می شه بدون کلید و هیچ زور زدنی!مراقب باش قفلت زنگ نزنه که یا باید زنگارش رو سوهان و سنباده بزنی یا باهاش حال کنی تا پوسش! از ما گفتن . خود دانی داداش
ارسال یک نظر