۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

گُم باشک


گم شدن یعنی نبودن؟! نه نه نه اشتباه نکن. گم شدن یعنی بودن و دیده نشدن. یعنی یه جای عجیب بودن. اگه اونجایی باشی که معمولاً نیستی ، تو اونجا که معمولاً هستی بهت میگم گم شده !

وقتی گم میشی اگه خیلی شانس بیاری و کسی بفهمه که گم شدی ممکنه دنبالت بگرده. تازه اگه این دقیقاً همونی نباشه که از قصد گمت کرده!! چون اون دیگه دنبالت نمی گرده.

حالا باید دید گم شدی که پیدا شی یا گم شدی که دیگه گم باشی. تو حالت دوم باید گفت که برو خوش باش چون اصلاً کسی هم دنبالت نیست که پیدات کنه. میتونی تا ته دنیا همین طور گم شی و گم باشی و گم بمونی. اما گفته باشم اگه یهو هوس کردی پیدا بشی این دیگه خارج از قانون بازیه ها. ولی بازم اشکال نداره، چون تویی میتونی هون طور که گم شدی خودت با زبون خوش پیدا شی. نهایتش بازی رو از اول شروع می کنیم اصلاً شاید این دفعه یکی دیگه رفت گم شد.

گم همون قایمه؟

خوب... یه موقع هایی اون وقتا که خودت میخوای گم شی یعنی میدونی که داری گم میشی ولی بی سر و صدا و حرف و سوال راهو ادامه میدی میشه گفت یه جورایی داری قایم میشی. این شاید همون مورد اول پاراگراف قبلی باشه. خوب آدم قایم میشه که یکی بیاد پیداش کنه دیگه وگرنه که میره گم میشه واسه خودش!!!

حالا حساب کن یکی دیگه قایمت کنه یا خودت نفهمی که قایم شدی! اون وقت احتمالاً گم شدی یعنی گمت کردن حتی اگه واقعاً گم نباشی. یعنی هستی ولی نیستی. حتی خودتم نمیدونی که نیستی. این ته داغونه!

...

مثلاً من الان اینجا گم شدم. هیچ کس اینجا دنبال مرجان نمی گرده. میدونی چرا؟! اصلاً کسی اینجا مرجانُ ندیده که دنباش بگرده خوب. اونیم که هست و همه می بیننش،هست دیگه ، گم نشده که کسی دنبالش بگرده!
وقتی دیگه هیچ امیدی به پیدا شدن نداری و به گم بودن خودت عادت کردی و یهو یکی اتفاقی میاد و پیدات می کنه که حتی دنبال کسی هم نمیگشته... جدی جدی ته عشقه! چون اون موقع اون درست "تو" رو پیدا می کنه نه کسی رو که دنبالش بوده یا اون مرجانی رو که یه روز گم شده. دقیقاً تو . خود تو. آخه اگه اون طوری باشه ممکنه بعد از یه مدت بفهمه که اشتباه کرده و تو اونی نیستی که باید باشی ولی اینطوری اگرم اشتباه کرده باشه هیچ کی نمیفهمه نه خودش نه تو!


مرجان
وقتی سال 84 گم شده بود ;)

۱۳ نظر:

خان ديوه گفت...

دیوجان باید بگم ذهنتون بسیار بسیار بسیار پیچیده تر از اونی که من فکر می‌کردم... عذر خواهی می‌کنم که تا به حال نفهمیده بودم.
باز هم می‌گم بسیار بسیار بسیار پیچیده.
و باز هم ...
نوشته عالی، اما موافق پاراگراف آخر نیستم:)و باز هم عذر خواهی می‌کنم..
و باز هم ...

خان ديوه گفت...

در ضمن یه دیو گمشده مونده این وسط که باید پیدا شه.
یا خودش خودشو گم کرده، یا یکی گمش کرده، یا غایم شده، یا غایمش کردن...
اما چه شده؟ در هر صورت من مشکوکم، من به دیوار خانه همسایه مشکوکم

مردیوجان گفت...

پیچیده نیستم که
پیچ خورده بودم اون موقع
...پیچ بودم
تو پیچ نبودما!
پیچیده بودم به خودم.

به هرحال اون موقع هم کسی ما رو پیدا نکرد.


اصل ماجرا این بود که تو یه شرکتی مشغول به کار شده بودم خارج از دنیای واقعیم. و عملاً اونجا کاره ای نبودم که هیچ، خیلی هم بیکار بودم و کسی هم کاری به کارم نداشت.

دیدی موضوع خیلی ساده بود ;)

مردیوجان گفت...

آخه کی دیده دیوارِ یه جا گم شه!!!!
مگه اینکه بخوان توش شبانه مغازه در بیارن!!! من فقط این مورد رو دیده بودم.

قایم شدنمش سخته والا. ممکنه بشه پشت دیوار قایم شد ولی دیوار پشت چی قایم شده ... !!!
نمیدونم والا

دیوان گفت...

اول بدون اینکه نظرات رو بخونم نظر میدم:
از اون متنایی بود که باید باهاش خوش بگذرونی و خیلی فکر نظر دادن نباشی.
قشنک یود.
حالا میرم تظر هارو بخونم

دیوان گفت...

خوب نظرم عوض نشد. هنوزم میگم ترجیه میدم فقط بخونمش و چیزی در موردش نگم.
چرا فقط یه دیو؟ ما هنوز اینجا کلی دیو داریم که قایم شدن... شایدم گم شدن... شایدم کم شدن.

خان ديوه گفت...

دیوای محترم، یکی دیگه از دیوا هم پیدا شد، مشکل تا اینجا حله، بقیشونو بعداً پیدا میکنیم.
از قدیم گفتن هیچ دیواری پشت ابر نمیمونه

دیوار گفت...

از آخر شروع می کنم.
مردیوجان بانو، اینجا شاید کسی مرجان رو ندیده باشه ولی جان جانان دیولاخ که گم نمیشه آخه. اصلا مگه جان گم شدنیه؟ قایم هم نمیشه که نمی تونه. نمیتونه قایم شه وقتی همه چشمها دنبالش می گردن.
شاید بخواد نباشه ولی وقتی جان نیست خوب تن هم نیست دیگه. نمیشه که.

به هر حال... می خوام حرفای خودت رو یه بار دیگه تکرار کنم. یعنی به نوعی بلند فکر کنم:

تا اینجایی که من فهمیدم گم شدن یعنی بودن و دیده نشدن (از این خوشم اومد) اما میدونی یه مفهومی تو همین گم شدن هست که خودشو قایم کرده.
وقتی گم شدی، پس حتما یکی داره دنبالت میگرده. یکی فهمیده هستی ولی نمی بیندت. اگه کسی نفهمه پس گم نشدی که.
اما تو قایم شدن کس دیگه ای نیست. خودتی و خودت که قایم شدی. هستی ولی می خوای دیده نشی. یا مسی پیدات کنه.

پس تو این دوتا واژه دو نفر دیگه هم هستند معمولا.
بعضی وقتا این دونفر میتونن یکی باشن. یعنی تو خودتو گم کنی. اینطوری یعنی هم قایم شدی و هم خودتی که می فهمی نیستی و باید پیدا کنی خودت رو.
الان که فکر می کنم میبینم تو این شرایط اگه کس دیگه ای پیدات کنه خیلی باحاله (به قول خودت ته عشقه) چون اون یکی دیگه از اول قراره خودت بوده باشی و اگه از قضا کس دیگه ای بشه چون نقش تورو بازی کرده به جورایی خودت میشه.
باحال بود.

اما اون سر قضیه که یکی دیگه گمت کنه واقعا داغونه. یعنی کسی که می فهمه نیستی و باید دنبالت بگرده نمی خواد بگرده. بی مزه است. تناقض دوست نداشتنی ایه.

خوب زیادی فکر کردم. دیوا. جالبه تفکراتت.

دیوار گفت...

اما درمورد گم شدن و قایم شدن تو دیولاخ.
دیوار که نه میتونه گم بشه و نه قایم بشه.
به قول مردیوجان خانم : آخه کی دیده دیوارِ یه جا گم شه!!!!

ولی خان، داشتیم؟ دیوار همسایه؟ ما از اون دیواراش نیستیم برادر. پام تو زمین این لاخ ریشه داره. ابری هم تو کار نیست به جون شما.

دیوار اینجاست. فقط یه کم غیر محسوس دورتون میشگت که حوصلتون سر نره.
آجرای دیوار مسخرش می کنن این روزا. فکر می کردی کلی آجر خفن واسه خودت داری و چیدیش رو هم گنده شدی. بعد چشت میوفته به رنگ رنگی های دیگه. یه کم میری تو خودت. آجراتو رنگی رنگی می کنی و بر می گردی بیرون.

دیوار اینطوریه دیگه، ممکنه ۱۵ ثانیه ممکنه ۱۵ سال دیر جواب بده :))
(از دیوان بپرس که عادت کرده)

اما مثل همیشه دیوار دورتون میگرده :)

خان ديوه گفت...

دیوار، دیو دوست داشتنی، اسشتباه متوجه نشو، این جمله "در هر صورت من مشکوکم، من به دیوار خانه همسایه مشکوکم" منظور تو نبودی، تو که دیوار خونه مایی، هیچ وقتم عوض نمی‌شی، دیوار خونه همسایه شخص سوم این داستانه :))
تمام این شلوغ بازی های منو دیوان واسه برگشتن شما دو تنا دیو بود که جواب داد، دیدی چه حسابی دیولاخ از سکوت درومد :)
همتونو دوست دارم

دیوان گفت...

اصلاح میکنم حرف خان دیوه رو...
شلوغ بازیا برای برگشتن همه ی دیو ها بود. هنوز چند تا دیو دیگه داریم که بدون ارائه ی دلیل، غیبت دارن.
خوشحالم که الان ۴ تامون هستیم ولی هنوز موندن دیو هایی که غایبن. دلیلشون محترمه ولی هرچی که هست قانع کننده نیست. مگر اینکه قانعمون کنن.

مردیوجان گفت...

نمیخوام اسم از دیو خاصی ببرم...
ولی جدا از دیوهایی که مدتیه کمتر اینجان،دیواطیفی حتی این اواخر هم بود ولی الان چند وقتیه ساکته!!!!
کجایی خانم دیوا طیفی جان ؟!
البته یادمه می خواست بره دنبال تحصیل علم و دانش حالا بعدش چی شد نمیدونم

مردیوجان گفت...

من به همین که با نوشته هام خوش بگذرونین هم راضی ام به خدا :))

راستی این جمله رو خیلی بعد از این نوشته خوندم ولی اگه بخوای کمی متن رو جدی بگیری تهِ تهِ تهِش یعنی اون تلنگری که باعثش شد همچین چیزی بود...

" تنها کسی که با من درست رفتار می کند خیاطم است که هر بار مرا می بیند اندازه های جدیدم را می گیرد، بقیه به همان اندازه های قبلی چسبیده اند"