۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

خالی


ظرفهای مستطیلی روی هم سوار شده اند
رنگارنگ
با ابعاد مختلف
جنسهای مختلف
چینی
بلوری
چدنی
لعابی
فلزی
چوبی!
این روزها ظرفهای غذا دیگر گرد نیست
گوشه دار است
گوشه های تیز بی معنی
گوشه های نرم و منحنی
بعضی کمی گود
بعضی کمی بیشتر
بعضی تخت تخت تخت!
بعضی ظرفها برای پخت غذاست و بعضی برای سرو غذا
بعضی برای سرو خوراکی های دیگر...

در خواب دیشبم
ما ظرف بودیم
همه مان ظرف بودیم
همین ستون رنگی بی ثبات که رو هم چیده شده
همه ی ما آنجا بودیم!
تک تک دوستان و آشنایانم را بین ظروف چیده شده تشخیص دادم.
می شناختمشان!
روی هم سوار شده بودیم بی نظم و نا استوار
از تواناییهامان با هم حرف می زدیم و برای هم شاخ و شانه می کشیدیم
از هر دری سخنی بود
گاهی یکی از آن بین سر میخورد و سرنگون میشد
گاهی یکی در حین سرنگونی بقیه را هم با خودش پخش زمین میکرد
بعضی شکستنیهای نازکتر می شکستند
برخی دیگر لب پر می شدند
بعضی آخ نمی گفتند
بعضی سر و صدای مهیبی به راه می انداختند.

ولی
جالبش این بود که
خالی بودیم!
هیچ غذایی
ته مانده ای
باقی مانده ای
هیچی!!

در تلاطم پر هیاهوی ایستادگی در ستون
یک آن از ذهنم گذشت

بدون غذا چقدر بی هویتم!
خالی خالی خالی

۸ نظر:

مردیوجان گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
مردیوجان گفت...

.
.
.
درست همین جا بود که سقوط کردم :)
از تخت
از خواب
از تختخواب

در ستونی باقی ماندن فکر نمیخواهد
کافی است با محیط همراستا شوی
هر گونه فکر اضافه
تو را از صف ات، ستون ات، راستایت جدا میکند

شاید اولینِ صف جدیدی شدی!!!
شاید تنها ماندی

شاید از خواب پریدی ;)

دیوار گفت...

ظرف های روی هم چیده شده.
با شکل های مختلف، با اهداف متفاوت و همه بر دوش همدیگر.
و خبری از غذا نیست.
هرچه هست هیاهوی بی هوده.
گم شدن در ستون.
سخت و نازک شدن بی هیچ سود.

دنیای غریبی به تصویر کشیدی مردیوجان.
به فکر میرم و یه بار دیگه متن رو می خونم و بازم به فکر میرم.
راه برگشتی نذاشتی.

با خودم فکر می کردم جنس من چیه و چه ریختی ام.
اگه بخوام تو ستونی باشم چیکار می کنم.
چطوری میتونم ظرفم رو پر کنم. ظرفیتم رو بشناسم.

همش سوال و هیاهو.
من اینجا چه می کنم؟
روی دوش کی ایستادم؟

تازه وقتی به نظرت رسیدم کمی خیالم راحت شد.

با خودم گفتم بشکن.
بشکن این ستون رو و بریز دور این هیاهو رو.
دیو باش.

مرسی مردیوجان :)
خوب بود. جالب بود، عجیب بود.

خان ديوه گفت...

این نوشته در نفی شکم پرستی بود؟
بود؟
بگزریم، اما خوب یه جامعه کوچیکو به ظرف های روی هم تشبیه کردی،اینقدر تاثیر گذار بود واسم که دوست دارم همرو به شکل ظرف ببینم.
خیلی خیلی دوسش دارم نوشتتو

مردیوجان گفت...

دیوار جان مدتیه اینجا کسی حرفی از دیو بودن نمیزنه!
نمیدونم بالاخره ما آدم شدیم یا آدما دیو شدن که دیگه زیاد اختلافاتمون به چشم نمیاد. شایدم پذیرفتیم همدیگه رو و پا رو دم هم نمیذاریم;)
خان دیوه:
نه نبود!
من 100% طرفدار شکم پرستی ام :)
واسه همینم از خالی بودن ظرفها دلخور شدم تو خواب :)
خوشحالم که خوابم رو دوست داشتی...

دیوار گفت...

و گویا م هنوز هم دارم فکر می کنم D:

امروز صبح نوشتم که:
مهم اینه که زندگی سرشار باشه، بتونیم نگاهش کنیم.
زمان میاد و میره، زندگی گذر زمان نیست. لحظه هاییست که ما درکش میکنیم.
ظرف ما ظرف زمانه، ظرفیتمون زمانیه که زندگی می کنیم.

و اینجا می نویسم که :
ریخت ما هم رو ظرفیتمون تاثیر داره. شکلی که از برخورد با هم می گیریم.
لحظه هایی که همدیگه رو دوست داریم. به همدیگه اهمیت میدیم. زندگی رو میسازیم.

مرسی مردیوجان، متن هات رو همیشه میشه بارها خوند و راجع بهش فکر کرد.
---
مردیوجان،
دیو بودن ما به بودنمونه ;)
به مرده و زنده شدنمونه.
به لحظه ها رو کنار هم چیدن و زندگی بین تولد و مرگ فعلی مون رو ساختن.
یه دیو، روزی متولد شده،
روزی صد بار میتونه بمیره.
صد بار دیگه متولد بشه.
ما تناسخمون تو دورانِ بودنمون اتفاق میوفته.
شاید این وسطا آدم هم بشیم.
شاید هیچی نشدیم.
شاید خدا هم شدیم. ;)

مردیوجان گفت...

"ظرف ما ظرف زمانه، ظرفیتمون زمانیه که زندگی می کنیم"

گاهی یه تک جمله هایی میگی، مو به تن آدم سیخ می کنه!!!!!!

دیوونه تم دیوار :)

دیوان گفت...

بعضی متن ها هست که احساس میکنی همه ی حرف ها توش گفته شده. دلت میخواد هیچی نگی و فقط بهش فکر کنی. این متن و تیاتری که هفته ی گذشته دیدیم دو مثال خوب برای من از این اتفاق بود.
مرسی