"من محکومِ شکنگجه یی مضاعف ام:
این چنین زیستن،
و این چنین
در میان شما زیستن
با شما زیستن
که دیری دوستارِتان بوده ام."
( سخن با انسانهاست)
"من از آتش و آب
سر در آوردم.
از توفان و از پرنده.
من از شادی و درد
سر در آوردم،
گّلِ خورشید را اما
هرگز ندانستم
که ظلمت گردان شب
چه گونه تواند شد!
-
دیدم آنان را بی شماران
که دل از همه سودایی عریان کرده بودند
تا انسانیت را از آن عَلَمی کنند-
و در پسِ آن
به هر آنچه انسانی ست
تف می کردند!
( خوب این هم که من بودم)
دیدم آنان را بی شماران،
و انگیزه های عداوتِ شان چندان ابلهانه بود
که مردگانِ عرصه ی جنگ را
از خنده
بی تاب می کرد؛
و رسم و راهِ کینه جویی شان چندان دور از مردی و مردمی بود
که لعنتِ ابلیس را
بر می انگیخت..."
( این را ندانستیم کیست)
---
پی نوشت: شعر از بامداد و کلمات داخل پرانتز از گیرخان دیو بود.
این چنین زیستن،
و این چنین
در میان شما زیستن
با شما زیستن
که دیری دوستارِتان بوده ام."
( سخن با انسانهاست)
"من از آتش و آب
سر در آوردم.
از توفان و از پرنده.
من از شادی و درد
سر در آوردم،
گّلِ خورشید را اما
هرگز ندانستم
که ظلمت گردان شب
چه گونه تواند شد!
-
دیدم آنان را بی شماران
که دل از همه سودایی عریان کرده بودند
تا انسانیت را از آن عَلَمی کنند-
و در پسِ آن
به هر آنچه انسانی ست
تف می کردند!
( خوب این هم که من بودم)
دیدم آنان را بی شماران،
و انگیزه های عداوتِ شان چندان ابلهانه بود
که مردگانِ عرصه ی جنگ را
از خنده
بی تاب می کرد؛
و رسم و راهِ کینه جویی شان چندان دور از مردی و مردمی بود
که لعنتِ ابلیس را
بر می انگیخت..."
( این را ندانستیم کیست)
---
پی نوشت: شعر از بامداد و کلمات داخل پرانتز از گیرخان دیو بود.
۳ نظر:
:)سلام من اومدم
من بازم نمیتونم این رو مطلب بذارم!!!! لعنت به هرچی تکنولوژی و آدم بی سوات!اگه نه براتون دریا آورده بودم!
جناب آقای گیر خان بنده شرمنده ام که از تریبون شوما سوء استفاده میکنم اما چاره ای نبود دیگه.
خوب می خواستم بگم سال نوتون مبارک(اینو باید با صدای بلند میخوندین و یه لبخند به وسعت از این گوش تا اون گوش :)
فرامرز جان
"بامویی خوش بامویی
دیمبل و دیمبول..."
ایشون اول یه شعر گیلکی بودن بنده بقیشو حفظ نیستم بعداً حضوراً با ریتمش خدمتتون عرض می کنم
منظورش اینه که خوش اومدی:)
دیییوار و میردیییومون چطورن؟
میبینم همگی با هم ترکوندین دیولاخو!!!
دیوای حاظر و غایب و مفقود و دور از جونتون مرحوم بهارتون مبارک باشه. دوستون دارم
دوستان این حاظر با اون حاضر خیلی فرق نداره ها اشتباه نکنین. همونه اصلاً. یکم عمقش بیشتره ;)
دیوا گیر خان دیو...
راست میگوید بامداد راجع به شکنگجه یی مضاعف .
گویی انسان را (همانگونه که میگویند) در رنج و عذاب آفریده اند و آرامش نیابد مگر با شکنجه هایی مضاعف.
گّلِ خورشید را اما، هرگز ندانستم که ظلمت گردان شب چه گونه تواند شد!
ارسال یک نظر