چند وقت پیش به یک سفر رفته بودیم و منظور از رفتن به این سفر استراحت مطلق ( البته برای من این استراحت با عکاسی کامل میشد)
توی سفر فلان و فلان و فلان اتفاق افتاد که به میزان لذت از فلان رنگ خوب بود
تا اینجاش مهم نیست.
چند روز پیش داشتم ورقه های پوشه ای که توی اون سفر همراهم بود رو جابجا میکردم تا یک طرح خاص را پیدا کنم. چشمم به متنی افتاد که یکی از همسفر ها نوشته بود. بدون هیچ اجازه ای متن رو برداشتم و خوندم.واقعا لذت بردم و دلم نیومد این متن رو کس دیگه ای نخونه/ اون منظور از سفر و این متن. عالی بود
الان هم بدون اجازه ی دیوی که متن رو نوشته، متن رو اینجا مینویسم. نویسنده ی اصلی اگه دوست داشت خودش اسمش رو اعلام میکنه.
...
"
گویا همیشه باید تمرین دلواپسی کرد، بی دلیل، بی سوال، بی بهانه...
اما از این همیشه ها، یک لحظه، بی دغدغه ترین ِ ثانیه هاست. جایی که دلیل و سوال و بهانه هست.
درست در اشباع ترین محدوده ی دلیل و سوال و بهانه، بی بهانه، بی سوال و بی دلیل...!
چه افسون غریبی است و چه سحر پر فریبی!
لحظه، لحظه ی تشویش است، نگران باش! دلواپس شو!
با منی؟ تهی ام از هر آنچه تشویش و دل ناگرانی ست... کنون گاه آسایش است!
عجب از تو که اینچنین گرداگردت را آشوب و دلواپسی فرا گرفته و تو بی ترس از" شب تاریک و بیم موج" و " گردابی چنین حایل" همچون " سبک بالان ساحلها" آرام و قرار گرفته ای.
اینک زمان پهلو گرفتن است ای مسخور آرامش ِ دروغین...!
...
ای زورق خود فریب آآآی تو ای محصول آمیزش لذت و غفلت...
"
.
متن تموم شد
میخوام دلیل خودم رو از آوردین این متن بنویسم:
توی اون سفر تنها چیزی که من نوشته متن زیر بود:
.
چه مرگته ؟
چرا هیچ حرفی برای گفتن نداری؟
بیخیال این همه...
--------دیگه حد اقل یکم راحت باشیم.
-------- . ------------------.
.
اینم دلیلم بود.
این پست را با یک عکس از آن سفر تمام میکنم:

۲ نظر:
پيش از اين براي درك مصداقي و عيني واژه نوستالژي بايد هزار جور خاطره مرور ميكردم و از دل خاطرات و ياد هاي سپري شده يكي يكي ياد آوري ميكردم تا بالاخره يكي از هزار تاي اون خاطرات در من حس نوستالژيك ايجاد كنه اما از سطر اول تا آخر اين متن، نوستالژي بود كه ميتراويد و چه لذتي بردم از اون خاطره شيرين و اون سفر دل انگيز و چه حس نابي دارم از ياد آوري اون لحظه هايي كه داشتم مينوشتم اونم بي اجازه صاحب قلم و دفتر
خوب اون بي اجازه نويسي با اين بي اجازه خوندن سر به سر شد
ممنونتم فرامرز... هم از اين يادآوري خاطره انگيز وهم از بابت عكس بي نظيرت
هم اون سفر رو دوست دارم و هم همسفرمو
دمش گرم و سرش خوش
به این می گن همکاری مسالمت آمیز دزد و دزد برای خلق لحظه ای پر مزد.
:)
سفرجالبی بوده ظاهرا. هرچند این لحظه ها معمولا پیچیده ترین لحظه ها هستند که رد واضحی حتی از شرایط لحظه ای هم ندارند.
ولی جالب میشد اگر حتی مختصر نوشته ای از دیگر همسفرهاتون هم بود.
به هرحال لذت بخش بود.
ارسال یک نظر