"امروز از اون روزهاست "
پیک صبح اینطوری تو گوشم وزوز کرد. .... آره، پیک همین امروز صبح... نمی دونم پیک دیروزی بود یا حتی قبلا پیشم اومده بود یا نه...
به هر حال دعوتش، دعوت ِ بیداری بود .. و چه گوارا دعوتی در چه نوشین صباحی ... بزاق صبحگاهی گلوی خشکم نثارت.
از اون روزها...
ولی واقعا کدوم روزها؟
خوب ببینم چند مدل روز داشتیم و این یکی از کدوماشه؟
ای تف تو این روزایی که وقتی اینطوری شروع میشه ، حتی روزای دیگه رو از یادت می بره.
"روزای دیگه؟؟؟"
نمیخوای بگی که منم دچار روزمرگی شدم؟
نمیخوای بگی که همش همین امروزه و روز دیگه ای نیست و نبوده؟
شرر و ورر به هم نباف عمو.
من خودم هرچی بافتنی بوده به هم بافتم.
من همونم که زمین رو به آسمون می دوخت.
من همونم که حتی وقتی می ریخت ، روز رو شب می کرد و شب تو تنهایی اش می سوخت.
منم که شب رو به روز می بافم تا روز دیگه ای ازتوش در بیارم.
الان رو نیگا نکن که روز تو بساط ندارم.
الان رو نیگا نکن که ملاط ندارم.
من همونم که وجودم ملاط و بساطه.
پس تف تو گورت ....
ساقی... ! یه پیک دیگه بریز.
۲ نظر:
كلام نخست
صبح آمده بود و من اندر خم كوي شب
مستو گم وگيج و منگ هم مهر به روي لب
گويي كه ندايي بود در صبحدمان جاري
از آن سوي هشياري يك دعوت بيداري
كلام بعدي
بيداري .... هوشياري ...چه وسوسه انگيز و فريبنده اند اين واژگان اما افسوس كه بهره اين واژه ها از راستي تنها هوايي است به هنگام ادا كردن اين كلمات از حنجره بيرون ميايد
ناله واپسين
مستي آيا روز ما را خواهد ساخت؟
مستي آيا ما را به ورطه فراموشي از روزمرگي خفقان آور خواهد برد؟
مستي آه مستي از تو هم كاري ساخته نيست
مستي آيا از من موجودي بيدار و هشيار خواهد ساخت؟؟
اما بيداري را چه حاجت آنجا كه خوشبخت ترين ها مرده ها و خوابها هستند؟
هان اي مستي! از تو هم كاري ساخته نيست اما باز هم به تو پناه ميجويم از هول و هراس ِبيداري و هشياري
اولنش که سلام دیوار و بقیه :)
بعدشم که خدارو شکر گوش شیطون بیچاره کر و چشمش کور امروز از اون روزای من نیست...
حالا چرا نیستم معلوم نیستا! یعنی من فهمیدم هیچوقت معلوم نیست! شاید این از اون روزام فقط میان که همین روزمرگی لعنتی که نه چش داریم ببینیمش، نه دل داریم خرابش کنیم بشکونه! نظرتون چیه؟
حالا من که دقیقاً نمیدونم روز دیوار چجوری شروع شده ولی میدونم چه حالی میدی تف کردن تو این مدل روزا :)
پس به نشانه ی همدلی با دیوار عزیز
یه تف دست جمعی لطفاً...
در ضمن من دلم واسه عرق خوری تو چهار دیواری شما تنگ شده، خیلی نامردین که همش برنامه مردونه میذارین ;)
در ضمن به نظر من غر زدن گاهی هیچم بد نیست اصلاً این روزمرگی ساخته شده واسه اینکه بزنیم تو سرش.
دیوار تو بهتر از من میدونی: اونایی که انقدر بافتنی و دوخت و دوزشون خوب نیست تو کل زندگیشون شاید اصلاً نفهمن روزمرگی چی هست!!! همونا که فقط تو روزمرگی هستن و اتفاقا از من و تو هم خوشحال ترن به مراتب
نجنگ با این روزمرگی بیچاره بذار خودش کم کم کوله بارشو جم می کنه میره
.
.
.
یه روزمرگی جدید میاد جاش ;)
ارسال یک نظر