وقتی دلت از همه دنیا گرفته...
وقتی هر دری حتی باز ترینش برات بسته مونده...
وقتی سررسیدت هر روز خط میخوره بدون هیچ تیکی...
وقتی میخواهی ولی نمیشه...
وقتی دیگه نمیدونی چی باید بخواهی...
وقتی دل میببندی و از دلبندت بد میخوری...
اونجاست که باید دستت رو رو به آسمون دراز کنی...
آفریدگار رو نشونه بگیری و بگی...
لعنت به آفرینش.!
وقتی با تمام عشقت کار میکنی و کارت رو دور میندازن...
وقتی میدونی ولی نمیتونی...
وقتی حتی نمیدونی...
باید دستت رو به آسمون بلند کنی و بگی...
ً!
وقتی گریه تو گلوت جلوی نفست رو میگیره...
ولی چیزی رو پیدا نمیکنی که ارزش اشک ریختن داشته باشه...
وقتی مستقیم درد تو دلت ریشه کرده...
باید دستت رو رو به خودت بگیری و بلند بگی...
لعنت
لعنت به آفرینش..
آخ اگه میشد چی میشد...
کاش دیگه وقتی وجود نداشت...
کاش وقت ها پر میشد...
ولی وقتی کاش ها تو ذهنت بچه گانست...
لعنت به آفرینش...
اما !
وقتی یکی رو میبینی که حاضره برات اشک بریزه...
وقتی یکی رو میبینی که به لحظه های تو فکر میکنه...
وقتی یکی هست که اشکات رو پاک کنه...
وقتی یکی هست که رو صورتت دست میکشه...
وقتی جز انسان خالقی نیست.
باید باز هم بلند شی...
باید بخاطر اون هم که شده بازم تلاش کنی...
باید بگی...
عزیزترینم...
گلم.
مهربونم:
چشم های زیبای تو مرا نجات خواهد داد...
از آینه، چشم مپوش...
اگر خودت نمیفهمی جوابت در آینه است، خودت را در آینه ی چشمانش ببین.
چشمانش آفرینش را نجات خواهد داد...
وقتی هر دری حتی باز ترینش برات بسته مونده...
وقتی سررسیدت هر روز خط میخوره بدون هیچ تیکی...
وقتی میخواهی ولی نمیشه...
وقتی دیگه نمیدونی چی باید بخواهی...
وقتی دل میببندی و از دلبندت بد میخوری...
اونجاست که باید دستت رو رو به آسمون دراز کنی...
آفریدگار رو نشونه بگیری و بگی...
لعنت به آفرینش.!
وقتی با تمام عشقت کار میکنی و کارت رو دور میندازن...
وقتی میدونی ولی نمیتونی...
وقتی حتی نمیدونی...
باید دستت رو به آسمون بلند کنی و بگی...
ً!
وقتی گریه تو گلوت جلوی نفست رو میگیره...
ولی چیزی رو پیدا نمیکنی که ارزش اشک ریختن داشته باشه...
وقتی مستقیم درد تو دلت ریشه کرده...
باید دستت رو رو به خودت بگیری و بلند بگی...
لعنت
لعنت به آفرینش..
آخ اگه میشد چی میشد...
کاش دیگه وقتی وجود نداشت...
کاش وقت ها پر میشد...
ولی وقتی کاش ها تو ذهنت بچه گانست...
لعنت به آفرینش...
اما !
وقتی یکی رو میبینی که حاضره برات اشک بریزه...
وقتی یکی رو میبینی که به لحظه های تو فکر میکنه...
وقتی یکی هست که اشکات رو پاک کنه...
وقتی یکی هست که رو صورتت دست میکشه...
وقتی جز انسان خالقی نیست.
باید باز هم بلند شی...
باید بخاطر اون هم که شده بازم تلاش کنی...
باید بگی...
عزیزترینم...
گلم.
مهربونم:
چشم های زیبای تو مرا نجات خواهد داد...
از آینه، چشم مپوش...
اگر خودت نمیفهمی جوابت در آینه است، خودت را در آینه ی چشمانش ببین.
چشمانش آفرینش را نجات خواهد داد...
۵ نظر:
پس درود بر آفرینش!
آفرینشی که مرا ساخت تا آیینه را بسازم!
سلام دیوان عزیزم
میدونی بعضی از حرفها و تیکه کلام ها به مرور زمان گرد و غبار فراموشی و یکنواختی میگیره و تکرارشون موجب سردرد میشه اما...
این عبارت "چشمان قشنگ تو آفرینش را نجات داد" از اون دست عباراتیه که به نظرم هرگز روزمره نمیشه و تو هیر چی تکرارش میکنی من آغوش بیشتری باز میکنم برای هضم و درکش
بازم منتظر این عبارت دلپذیر تو نوشته های بعدیت هستم
راستی سفر خوش گذشت؟؟
برامون یه چند خطی بنویسین از اونچه گدشت .
ما همراه و همسفر نیمه راه بودیم و
حسرت به جا موند از همراهی نکردنتون.
به بانوی نیمه شب:
باز هم سپاسگزارم که وقت گذاشتید و متن من رو خوندید...
خوشحالم که بعد از متن من دیدم نوشتید درود بر آفرینش.
به میردیو:
خوشحالم که هنوز این جمله رو اعصابت نرفته... آخه من جدا با این جمله درگیرم الان... نه درگیری به معنای جدال. درگیری به معنای مشغله ی ذهنی.
در مورد سفر:
خیلی جات خالی بود ولی متاسفانه برای من اونجوری که انتظار داشتم نبود... امیدوارم باقی همسفر ها لذت کامل را برده باشن. ( البته همه چیز خوب بود و اگر من مشکلی داشتم بخاطر یک اشتباه کوچک از خودم شروع شد- اینم از بچه بازی های من که دلم میخواد قر بزنم... اگر از قر زدن بگذریم همه چیز خوب بود) جمعیت زیاد و همسفر های فوق العاده. ( اینجا لازمه از شهرداری و قصاب سر کوچه و باقی هم تشکر کنم ;) )
همسفر ها، آب و هوا، محیط، همه و همه خوب بودن و تنها ملالی که بود نبودن تو بود ( یکم بود تو جمله کم بود که با بود ها کامل شد). حتی هومن هم از روز دوم به ما پیوست. و حیف که تا آخر تو نپیوستی... ( خوب بابا حد اقل میومدی طلبت از سفر قبلی رو میگرفتی ;) نمیگم جاسیگاریمو برام بیار)
راستی... یه نکته ی مهم اونم مصرف 15 لیتر آب گوارا در مدت 4 روز.
و اگر از عکس هام بپرسی فقط و فقط 1 شات زدم اونم که تو فوتوبلاگم هست.
http://faramarz.aminus3.com/
میتونی از این عکس و کامنت مرجان حال و هوای من رو تو این سفر کامل بفهمی.
آخر سفر هم که به لطف ماموران عزیز نیروی انتظامی مورد بازپرسی قرار گرفتیم و به لطف زبان دوستان و نداشتن جرم -بجز مصرف آب گوارا و حضور چندین نفر از خواهران و برادران مذهبی به مدت چند روز زیر یک سقف- بدون پرداخت وجه و استفاده از امکانات دولتی نظیر نازشگر های تعزیری و هتل های زنگوله دار، به صلح و سلامت عازم منزل شدیم.
وقتی تموم این وقت ها گذشت ، دیگه وقتی نمونده !
پس قبل از اینکه بگذزه به آینه نگاه کن.
چشمانت ،خود آفرینش است.
ارسال یک نظر