تابستان- دقیقا، سرِ ساعتِ مزخرفِ روز، 12 و خرده ای از ظهر...
بخاطر ساعاتی که از دست رفته احساس ناراحتی میکنم.
کلافه ام، سرم را که سنگینیش روی اعصابم لنگر انداخته را به سمت اطاق میچرخانم. نگاهم به خطوط کم رنگ خورشید می افتد! اصلا حالشان را ندارم... ولی حرکت مواج دودِ پیپ در میانشان توهم جالبی دارد... دیگر بس است باید از جایم بلند شوم.
تمام سعیم را میکنم تا بهانه ای برای ماندن در تخت کشف کنم:
- ام... چقدر امروز گوشام دارز شده....
نه فایده ای نداشت. بهانه ی خوبی نیست.
- ام... دمم درد میکنه.
اینم دلیل موجهی نیست.
-ام... یونجه ی دیشب بهم نساخته
ای بابا...
فایده ای ندارد... بهانه ای به ذهنم نمیرسد. پس سعی میکنم بلند شوم...!
...
همان فصل- همان روز- عصر... ساعت 6 و خرده ای...
- ام... آبشخور خراب بود پام تو سطل گیر کرد از وسط تا شدم رفتم تو گل، تا از اونجا در بیام دیگه شب شده بود و دیر رسیدم خونه، نشد دنیا رو فتح کنیم دیگه... باشه واسه فردا صبح زود از خاب پامیشم میرم حال دنیا را میکنم تو قوطی تا شب برمیگردم.
قرار بود از جایم بلند شوم... اما همه چیزم بلند شد جز خودم.
- ام... یه هویج بود گازش زدم از قضا هویجه میل گرد بود... نامردا رنگ نارنجی زده بودن روش.. دندونام شکست. تا دندونام را بچسبونم طول کشید دیر شد...
خدااای من... این بهانه هم بدرد نمیخورد...
- ام... شب بود کوچه خالی بود... ستون رو ندیدم پام رفت روش، با صورت رفتم تو سطل آشغال، دستگاه نظارت بخاطر عمل غیر اخلاقی دستگرم کرد. فکر کردن میخواستم سطل را ماچ کنم.
اگر بمیری هم یک بهانه ی درست از تو بر نخواهد خاست.
شبش- ساعت پر لذتِ خاب. 12 و خرده ای...
ام... دیگه خابم میاد. باشه فردا صبح زودِ زودِ زود پامیشم. سرحال و آماده از جام بلند میشم. میشینم پشت میز و با دقتِ تمام فکر میکنم که چه بهانه ای پیدا کنم... !
تمام شد.
....
این شعر نیست: نتیجه گیری است.
ما که جان در پی یافتن بهانه دادیم به باد...
کاش به بهانه ای نام ما آرند به یاد...
بخاطر ساعاتی که از دست رفته احساس ناراحتی میکنم.
کلافه ام، سرم را که سنگینیش روی اعصابم لنگر انداخته را به سمت اطاق میچرخانم. نگاهم به خطوط کم رنگ خورشید می افتد! اصلا حالشان را ندارم... ولی حرکت مواج دودِ پیپ در میانشان توهم جالبی دارد... دیگر بس است باید از جایم بلند شوم.
تمام سعیم را میکنم تا بهانه ای برای ماندن در تخت کشف کنم:
- ام... چقدر امروز گوشام دارز شده....
نه فایده ای نداشت. بهانه ی خوبی نیست.
- ام... دمم درد میکنه.
اینم دلیل موجهی نیست.
-ام... یونجه ی دیشب بهم نساخته
ای بابا...
فایده ای ندارد... بهانه ای به ذهنم نمیرسد. پس سعی میکنم بلند شوم...!
...
همان فصل- همان روز- عصر... ساعت 6 و خرده ای...
- ام... آبشخور خراب بود پام تو سطل گیر کرد از وسط تا شدم رفتم تو گل، تا از اونجا در بیام دیگه شب شده بود و دیر رسیدم خونه، نشد دنیا رو فتح کنیم دیگه... باشه واسه فردا صبح زود از خاب پامیشم میرم حال دنیا را میکنم تو قوطی تا شب برمیگردم.
قرار بود از جایم بلند شوم... اما همه چیزم بلند شد جز خودم.
- ام... یه هویج بود گازش زدم از قضا هویجه میل گرد بود... نامردا رنگ نارنجی زده بودن روش.. دندونام شکست. تا دندونام را بچسبونم طول کشید دیر شد...
خدااای من... این بهانه هم بدرد نمیخورد...
- ام... شب بود کوچه خالی بود... ستون رو ندیدم پام رفت روش، با صورت رفتم تو سطل آشغال، دستگاه نظارت بخاطر عمل غیر اخلاقی دستگرم کرد. فکر کردن میخواستم سطل را ماچ کنم.
اگر بمیری هم یک بهانه ی درست از تو بر نخواهد خاست.
شبش- ساعت پر لذتِ خاب. 12 و خرده ای...
ام... دیگه خابم میاد. باشه فردا صبح زودِ زودِ زود پامیشم. سرحال و آماده از جام بلند میشم. میشینم پشت میز و با دقتِ تمام فکر میکنم که چه بهانه ای پیدا کنم... !
تمام شد.
....
این شعر نیست: نتیجه گیری است.
ما که جان در پی یافتن بهانه دادیم به باد...
کاش به بهانه ای نام ما آرند به یاد...
۵ نظر:
چه احساس بدی، اگر روزهای قشنگ زندگی رو با این کسالت بگذرونیم.
زندگی رو زندگی کنیم.
داره حالم به هم میخوره از خودم
این نوشته من رو به من معرفی میکنه
دست مریزاد
خودم رو بهتر بشناسم بهتره تا در مورد شناخت هر چیز و هرکسی زر زیادی بزنم
ممنونم از تو فرامرز
خوب نیشتری بود و ای کاش جای این نیشگون تا مرگ بمونه
جالب بود.
نخود های آش کشک خاله را شمردن بی فایده است ، هرچند که یک وجب روغنش ماسیده باشد.
آش را باید خورد ، بی بهانه، بی جون و جرا. نهایت می توانی انتخاب کنی که با قاشق بخوری یا زهر مار که توفیرش توهمی است بر وجود خودت.
سپاسگزار از همه ی عزیزانی که لطف کرده و نظرشان را گفته اند.
به آزاده:
ممنون عزیز جمله ی بسیار زیبایی بود. حقیقتا لذت بردم.
زندگی را زندگی کنیم.
به میردیو:
اتفاقا منم حالم داره ازت بهم میخوره. نه بخاطر شخصیت دوست داشتنیت و نه بخاطر اینکه از هم صحبتی و نشت باهات لذت میبرم. نه بخاطر اینکه قدرت محکوم کردن خودت بدون ذکر دفاعیات اضافه را داشته باشی... فقط بخاطر اینکه خواستم باهات همراهی کنم ;)
به بانوی نیمه شب:
مرسی
به دیوار:
ام... ترکیدم.
میدونم که میگن مهم نیست کی گفته، ببین چی گفته ولی شنیدن این جمله فقط از طرف خودت میتونست من رو به فکر وادار کنه و این نتیجه را به من بده که ... نمیدونم!
میدونم اگه بیتر توضیح بدی گند میخوره به متنت ولی من که برداشتم از نظرت شبیه به فحش بود.
ارسال یک نظر