۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

میر دیو رو زلال تر بشناس

بی مقدمه سراغ چیزی میرم که داره خفه ام میکنه و اینقدر پر توان
گلوم رو فشار میده که هر بغضی در برابرش بی مقداره و ناچیزه ...ترس
آره از ترس حرف... میزنم آشنا نیست برات؟
از ترسی حرف میزنم که جونم رو از هر چیزی عزیزتر میشمره
ترس مولد عافیت طلبیه... مولد اباحی گریه... زائوی به من چه مربوط های کثیف ِدنیای ماست...
من میترسم و داره حالم از وجود نکبتم به هم میخوره...
دارم بالا میارم روی شخصیت متشخص عوضی دوزاریم
من میترسم و هراس از تمامیت تن و جانم هر چیزی رو برام مباح کرده
چندی پیش... اصلا دیگه چه اهمیتی داره که کی بود؟ یه موتور سوار
که ترکش یه آشغالی رو _مثل من آره درست مثل من ِ آشغال _سوار کرده بود
جلوی یه دختر معصومی رو گرفت و چون من قدم های
لرزان ترسوی آشغالم رو تند تر کردم بی خیال شد اما ادامه این ماجرا خیلی با مزه است
رفت سر خیابون و دور زد و اومد دوباره سمت دختر
من حالا درست مقابلش بودم و دخترک توی پیاده رو رفته بود
زرششششششششششششک زرررررشششک
خیلی احساس خفگی داره بهم دست میده از یاد آوریش
اومد از جلوی من رد شد و من ِمدعی ِتوخالی ِهارت و پورتی چه کردم؟؟؟
وااای خدای بزرگ ...یه نگاه خشمگینی بهش کردم و اون هم خشم تحویل من داد
و گازش رو گرفت و رفت به همین سادگی دست مریزاد بابا چه قیصری ام من و خودم بی خبر!
من خشمگین نگاهش کردم ...خشم؟؟
تو باور میکنی؟
اون خشم نبود اون یه صورت ِ ناقص و تهوع آور و لجنی از تررررررررس بود که در
هیات خشم جلوه گری میکرد.. یه تظاهر به خشم بود و بس!
من کم آوردم... من ترسیدم... من گه زیادی تناول میکنم و دم از بی ترسی میزنم
در حالی که سراپای من روترس فراگرفته بود
آهااااااااااااای دیواااااااااااار
با توام میشنوی یا نه؟؟
اون ترسوهای بی تفاوتی که توی انقلاب از کنار موتور سوار های سارق موبایلت رد شدند
و نگاه شگفت زده به توی مال باخته میکردند که انگار چیزی نفهمیده بودند و خودشون رو به خریت میزدند
اون ترسو ها اونهااا نبودن... اینها بودند ایناهاش اینجاست ... من بودم خود من
نه هیچ کس دیگه... میر دیوِ ترسوی اباحی گر ِ به درد نخور
که نهایت ِ عافیت و مرادش، حفظ تن و جان بی ارزششه
من گذشته ی ِ شجاع تری داشتم... نمیدونم چی داره بهم میگذره
اگه تا به حال از چیزی یا کسی متنفر و بیزار بودی حس من رو نسبت به خودم خوب درک میکنی
چه مرگمه و کجا میخوام برم ؟؟؟خدایا اگه وجود ِ محرک وقدرتمندی داری نشونم بده چه گهی هستم
این همه تمرین ِ مرگ و اینهمه تلاش برای کاستن ترس از مرگ کجا رفت؟
ثمره اینها چی بود؟
امروز ِ ترسناکی دارم و از فرداهای خودم وحشت میکنم... کسی هست که
بی ادعایِ طبابت و بی اطوارِ نصیحت از سر همدردی و دوستی
راهی پیش پای من بزاره؟؟؟ من اصلا حال خوبی ندارم رفقا
بیهودگی و ترس به جونم رخنه کرده
این اتفاق به ظاهر ساده مجروحم کرده و مثل سگ تیپا خورده دارم به خودم میپیچم

من که دارم چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک سلامم را نمیخواهید پاسخ گفت؟

کم سویی چشمام مال بی خوابی و مرارت ِ درس خوندن نیست... وحشت ِدیدن ِواقعیت ها چشمامو تنگ کرده




۱۴ نظر:

مردیوجان گفت...

اُی ... چته تو؟!!
غریب گیر آوردی هر چی عشقته بارش می کنی؟!

ديواطيفي گفت...

خوندن اين متن امروز واسه من خيلي جالب بود
ديروز روز خوبي نداشتم و حالم كلي بد بود،داشتم با خودم فكر مي كردم كه چي شدم من؟ به كجا رسيدم؟ چيكار كردم؟خسته شده بودم از اينكه به هر طرف نگاه كردم و خودمو ديدم
شايد واسه همينه كه بيشتر وقتا با خودم به مشكل بر مي خورم
واقعيت اينه كه ميرديو عزيزم من از خودم مي ترسم
ترس از خود بعضي وقتا انقدر به ما چيره مي شه كه حالمون از قيافه خودمونم وقتي كه تو آينه نگاه مي كنيم به هم مي خوره
چون توي اون لحظه من تو يا هر ديو ديگه خود واقعيشو نمي بينه داره خودشو با ترس از هر چيزي كه ممكنه وجودشو بلرزونه مقايسه مي كنه و دقيقا تو همون لحظه ترس انقدر قدرتمند عمل مي كنه كه ما بازم اون ديوي رو كه بايد نمي بينيم
حالا مي بينه كه چقدر قدرت داره!
مي دوني بهترين قسمتش كجاست ؟ اين كه همه مي گن مي توني بهش غلبه كني، ولي من مي گم از ديدن اين قدرت كه اينجوري تورو به جوش مياره لذت ببر
چون باعث مي شه كه ميرديو اينجا واسه ما از ترسش بگه و دليل اين بشه كه ما ها همه ديوا ترساشون رو كنن مثل من كه هميشه از خودم مي ترسم
اين ترس هميشه بدم نيست
مي دوني ترس يه هشداره بعضي وقتا بايد به بعضي از هشدارها توجه كرد
شايد اگه يه ذره ديدمونو نسبت بهش عوض كنيم...
خود منم خسته شدم از اين همه ترس كه باعث شد خيلي چيزا رو از دست بدم ولي حد اقلش مي دونيم كه بايد با خودمون روراست باشيم
سخت نگير اين ترس قشنگه چون تورو به اين نقطه رسونده چون باعث شد كه تو در موردش حرف بزني خشمتو به زبون بياري حتي در مورد خودت
همينه كه ميرديو رو ذلال تر مي كنه

مردیوجان گفت...

من می ترسم پس هستم

سرويسِ جهانی - طرح پيشنهادی آقای مهندس تَرسگين جايزهء جهانی مبتکرين و مخترعين را با اختلاف زيادی نسبت به شرکت کنندگان ديگر از آنِ خود نمود.

آقای مهندس ترسگين پيشنهاد خود را بر اساس قانون اولِ ترسو ديناميک طراحی و اجرا نموده است که مطابق آن تمام موجودات متحرک در جهان فقط به سمت همان چيزی حرکت می کنند که از آن می ترسند. طبق اين قانون شتاب و کيفيت حرکت به سمت هر هدفی با ضريب وحشت جسم متحرک از هدف مربوطه نسبت مستقيم دارد.

آقای مهندس ترسگين پس از سالها ترس و وحشت با بکارگيری پيشرفته ترين روشهای ترسناک و خوف انگيز فرمول دقيق محاسبهء ضريب وحشت هر هدفی را برای هر متحرکی به دست آورده و جدول ساده ای را برای استفادهء عموم در امور روزمره به جهانيان ارائه کرده است. گفتنی است طبق اين جدول هدفهايی از قبيل تنهايی، بدبينی و عدم اعتماد به نفس دارای بالاترين ضرايب وحشت می باشند که به خوبی واقعيت حرکت ناخودآگاه تمام جهانيان را به سمت انزوا و خودآزاری توجيه می کنند. در قعر همين جدول ضريب وحشت اهدافی از قبيل آسايش و آرامش و رضايت درونی ناچيز فرض شده اند، و بدين ترتيب سرعت حرکت جهانيان به سمت چنين اهدافی قابل چشمپوشی است.

در پاورقی اين جدول در تعريف ضريب وحشت چنين آمده است : ترس عبارت است از انگيزهء باطنی هر جسمی برای تغيير وضعيت فعلی. ضريب وحشت عبارت است از معکوس اين انگيزه در جهت مخالف، که هر حرکتی در جهان مادی را توجيه می کند. گفتنی است اجسام متحرک اگر چه اندازه حرکت خود را به درستی درک می کنند، ولی عموما با چشمپوشی از طبيعت منفیِ ضريب وحشت در جهت مخالف ميل باطنی خود به پيش می روند.

آقای مهندس ترسگين در پايان سخنرانی خود در پاسخ سؤال خبرنگار ما مبتنی بر آيندهء علم ترسودينامیک گفت تيم تحقيقاتی وی معتقد است قدم بعدی اثبات رياضی قضيهء کلاسيک ترسيدگی است، که طبق آن موجوداتی که از چيزی نمی ترسند به هيچ جايی نمی رسند.

واحد مرکزی خبر - ترساباد.

آقای هالو گفت...

و خدا ما را شاخ آفرید ! تا آنکس که به اکانتمان تعرض کند بیابیم !

چاکر داش امیر

بانوی نیمه شب گفت...

درود میر دیو جان
دو روز من نبودم چرا یاتاقان زدید؟
همه چیز رو به ترس ربط ندید به خیلی چیزهای دیگه هم مربوطه و عمومیت داره.
آنلاین شدید براتون توضیح میدم

غصه نخورید!

دیوار گفت...

من می گم بدنت ، یه کم طاقت هیجان رو نداشته. همین. حقم داره.
آخرین باری که به فکرش بودی کی بود؟
گمون کنم همون باری بود با هم تو دزدآب دنبال یه توپ می دویدیم.

تو که اینقدر جرات داری که راجع به یه آسیب جای تو وجود خودت که ممکنه خیلی مسخره جلوه کنه، می نویسی ، چرا تا حالا راجع به ترس های حقیقی ات چیزی ننوشتی؟
چون باهاشون کنار اومدی ، چون شناختیشون . اما واقعیت ربطی به شناخت نداره، نیاز به تجربه داره.

راستش این قسمت از وجود من خیلی وقته داره خاک می خوره ولی دارم سعی می کنم برگردم رو زمین، پایه باشی اونقدر خشت خام دارم که ببندم به پات با هم بیوفتیم .

نجات غریق ، دفعه بعدی که داشتی میزدی به دریا ، خبرم کن باهات بیام.
یاد گذشته ات افتادی... ها ؟
-------------------
یه چیز دیگه:
"این همه تمرین ِ مرگ و اینهمه تلاش برای کاستن ترس از مرگ" تلاش برای یه مفهوم غیر واقعی بوده ، رو راست بگم خواب و خیال بوده.
ببینم تا حالا کسی رو دیدی که بمیره؟
ندیدی رفیق ، نهایتش یه جنازه دیدی.
تو صورتش ترس خوندی؟
اشتباه خوندی، چون اون صورت دیگه حرفی واسه گفتن نداشته.

دیوار گفت...

خطابه ها :

مردیوجان:
فوق العاده ای. باور نکردنی ای.

بحثی بر قضیه کلاسیک ترسیدگی :
موجوداتی که از چیزی نمی ترسند، ممکن است بر اثر وزش بادهای موسمی به هر سو کشیده شوند و لذا با توجه به خاصیت شخمی بودن جهان واقع ، مقصد های بی معلومی در انتظار آنهاست. از طرفی با توجه به اصل انتخاب می توان مجموعه ای از این مفصد های نامعلوم تشکیل داد و همین تشکیل، می تواند مصداقی بر معلوم بودن باشد فلذا رسیدن به جایی محتمل خواهد بود.
--------------
دیواطیفی:
تااونجایی که من دریافتم ، پروردگار در آفرینش سرکار سنگ تمام گذاشته است، لطفا آیینه خود را عوض کرده و از تخیلات خود برای یافتن موجودی ترسناک پرهیز بفرمایید.
----------------
آقای هالو:
آقای عزیز با توجه به تهی بودن وبلاگ های شما از شناختتان محروم ماندیم.
ولیکن سوالاتی از حضورتان دارم.
تراوین که بازی نمی کنی ؟ می کنی؟
--------------
بانوی نیمه شب:
هر از گاهی به وبلاگتان سر می زنم و آنرا جالب یافتم .
خوشحالم که نیازی به نظرهای کیلویی بنده ندارید.
-------------
دیوار:
مستی هم درد تو رو دیگه دوا نمی کنه.
خودتو مسخره نکن و عرق ها رو هم حروم نکن.

ناشناس گفت...

یه وقتهایی منم می ترسم،عافیت طلب میشم،شاید همه براشون پیش اومده باشه.کاش نبود ولی هست اینم یکی از نقصهای این اشرف مخلوقات دیگه.یکی دیگه از نواقصمونم فراموشیه.یادت نره.

دیوان گفت...

اعتراف:
متن اصلی را که خواندم کلی حرف برای گفتن داشتم ( البته فکر میکردم که حرفی برای گفتن دارم ) ولی در پی آن پس از ورود به صفحه ی نظرات با خواندن متن های دیگر عزیزان رسما اعتراف میکنم که کم آوردم و حرفی برای گفتن برام نمونده... ( ولی خوب منم نیاز به ابراز وجود دارم )
...
شاید کاملا بی ربط به متن اصلی:
خیلی برام جالب بود خواندن متن اصلی و جالب تر نظرات افراد. چند روز وقت گذاشتم فقط برای اینکه کشف کنم چرا این متن را اینجنین پر مخاطب یافتم. ( شاید هممون دنبال نقطه ضعف میگردیم و خوشحالیم که پیدا کردیم. شایدم هممون دلبسته به کمک به همنوع هستیم ولی در هر دو صورت یک نتیجه ی بهتر نصیبم شد. فکر کنم تبلیغ خود شخص میر دیو موثر بوده ) خوشحال میشم که نویسندگان در حل این مساله به این حقیر " دیوان " یاری برسانند. ( منظور از تبلیغ، تبلیغ مستقیم یا غیر مستقیم است.
...
پی نوشت:
خطاب به میردیو: برام مهم نیست که ترسیدی... برام مهم نیست که هیچ کاری نکردی... حتی برام این اتفاق هم مهم نیست. ولی خلاقیتت برام مهمه. شاید خلاقیت ذاتی باشه ولی قشنگ بود. از یک اتفاق مذخرف یک متن پر مخاطب ساختن قشنگه. و قشنگ تر اینکه میدونم افراد با نوشتن نظراتشون کلی لذت بردن چون فکر کردن دارن کمک میکنن.. در نتیجه:
میردیو تو کمکت رو به جامعت بعد از این اتفاق کردی... این آرزوییه که من دنبالشم
( گرفتن ماهی از آب گل آلود )

ميرديو گفت...

به همه درود به همه سلام

به دیوار
تو میگی این ترس واقعیه و جدای از ترسهای حقیقیه ... من میگم بشریه ! چه واقعی و چه حقیقی ! میدونی وقتی یه چاقو توی سینه ات فرو بره احتمال مرگت خیلی زیاده و درست وقتی این احتمال مورد بررسی قرار میگیره که تو در برابر ِیه همچین تهدیدی هستی.
این که جسم یا بدنت تو رو از مواجهه با تهدیدی بر حذر بداره تاثیری بر حقیقی بودن ترست نداره... این ترسه !
اگر چه من هنوز تعریفی از ترس حقیقی و واقعی ندارم و تمایزی هم نمیبینم چه اگر تمایزی هست، ماهیت ِترس رو تغییر نمیده!
اما دست آخر اینکه کلام پایانیت عجیب به دل نشست... آره از بین بردن ترس از نابودی و مرگ آب در هاون کوبیدنه شاید!
جان کلام همینجا بود... هیچ متد تمرین شده ای برای از بین بردن یا حتی ترس از مرگ وجود نداره و اگر هم وجود داره وجود ِبی بخاریه!
باید باهم کمی مرگ اندیشی کنیم دیواااار

به مردیوجان
این اثبات ریاضی قضیه کلاسیک ِ ترسیدگی قضیه عجیبیه! آخه من تا به حال اینجوری فهمیده بودم که کسانی که نمیترسند و ریسک میکنند شاید به جایی برسند چون اصولا ترس مانع حرکته و ریسک و خطر کردن مولد جنبش ... خوب ساده است اگه من نرم که به جایی نمیرسم و نهایت فواصل طی شده ام میشه فاصله بین مستراح تا رختخواب یا کتابخونه ام تا محل کارم!شایدم چون نیک بنگریم این فاصله کمی نباشه! این همه گفتم ولی از اینکه دلم برای دیدنت تنگ میشه حرفی نزدم

به دیوا طیفی
پیرامون سخت گرفتن به خود نکته ها هست!
اینکه اصولا کسی که به دیگران خرده میگیره و اصطلاحا مچ گیری میکنه نخستین جانداری که باید در برابر این به اصطلاح رذایلش بشوره خود ِ جانورشه. پس سخت گیری در مورد خویشتن کار ِ جالب انگیزناکیه!
دویم اینکه ترس، قشنگش خوبه. بچه، زرنگش خوبه. گل همه رنگش خوبه. تو کتابا نوشته ترسیدن کار ِزشته.. اینا دیگه...همینا

به آقای هالو
نازنینا ما به شاخ ِ تو چه سر ها داده ایم... با جوانان شاخ بازی کن دگر با ما چرا؟

به بانوی نیمه شب
بانو ما دوباره به دگردیسی ِ روانی پساعقب مانده دچار گشته ایم و از گذر این همه وادی ِسیر و سلوک وطی ِ طریق هیچ نیافتیم جز این که "دانش مولد ترس است" و در حال حاضر عمیقا باور داریم که دانش زاینده ی ِ ترس است و جز این نیست.
حالا من ارزش یابی نمیکنم... فقط راوی ِ حال کنونی خودم هستم... اونش با شما!

به ناشناس
در این که این بنده نا چیز بی مقدار(البته این صفات نسبیت داره چون من ِ افلاطون زده ی ِ بی بخار همواره با کمال انسان خود رو قیاس میکنم در برابر اون اتوپیااینطور به نظر میرسم... آخ یه شیشکی جانانه برای خودم زدم جاتون خالی) فراموشکار و بی معرفت هستم تردیدی نیست و البته در اینکه ناشناس ها هم ترسو هستند شکی نمیکنم!
کجا دیده بودین حاشیه داخل پرانتز از متن پرمایه تر باشه؟؟؟ به این میگن انشای پست مدرن!
حال میکنین میخندونمتون ها!

ميرديو گفت...

عطف به خلاقیت شماره...مورخ...

سلام به دیوان ِ نازنین
این که در نگاه ِکسی چیزی پیدا کنی که هیچ مخاطبی اون رو نیافته، منتهای خلاقیته البته بدون داوری راجع به درست یا غلط بودنش!

ماجرای من کاملا مستند بود و بی تردید نیازمند بودم به گفتنش و گرفتن انعکاس
این به قول تو تبلیغ، اساس و انگیزه هر نوشته ایه و خوب من هم مینویسم تا بخشی از "خودم" رو به داوری بگذارم یا شایدم "خودم" رو تبلیغ کنم... در هر حال من چیزی توی این مستند نگاری برای تبلیغ "خودم" نیافتم جز تبلیغ ِ ترس "خودم" و البته شاید هم تبلیغ ِ صداقت و جسارت "خودم" در سخت گیری و راستی با "خودم"! بدون هیچ تواضه متهوعی به این بخش از "خودم" میبالم! چه قدر "خودم" داشت این جمله ما!
ببین دیوان ِ خیر ندیده یه دیو رو به چه کار ها که وا نمیداری ! واسه تطهیر ِ "خودم" چه قدر "خودم" نوشتم... خدا ازت نگذره!
راستی خلاقیت هنوز تموم نشده
بیا این ور بازار...گزاره "خودم" یه گزاره فلسفیه و توی لاتین همون "اگو" میشه یعنی یک گه.

دیوان گفت...

میردیو جان... سوء تفاهم شده.
من نگفتم با این متنت تبلیغی بر خودت داشتی.. حدس زدم که میتونه دلیل پر مخاطب بودن متنت تبلیغ باشه. یعنی در اثر تبلیغ های قبلی نویسنده ها به خواندن متن تن داده اند. ( من اینجا ناشناس دیدم- آقای هالو دیدم- و بانوی نیمه شب عزیز. خوب این عزیزان رو من درست نمیشناسم و فکر کنم به لطف تبلیغات شما در مورد دیولاخ به اینجا سری زده و مارا خوشحال کرده اند )
...
خلاصه تر میگم. بابا کار من تبلیغاته همه چیز رو آخرش به تبلیغات میچسبونم خوب. مسلا فکر میکنی اگه تبلیغات نبود چه دلیلی داشت ما اکسیژن مصرف کنیم؟ میرفتیم یه جنس دیگه جاش مصرف میکردیم. ( شوخی بود )
...
و در مورد " خودم" های جانانت... جدا یه اتفاقایی افتاده ها ;) معمولا عادت ندارم از تو " خودم " بشنوم
...
بیا این ور بازار...گزاره "خودم" یه گزاره فلسفیه و توی لاتین همون "اگو" میشه یعنی یک گه. ( اینجاشو بیشتر نازدارم توضیح بشنوم- چیه خوب خنگ که شاخ و دم نداره )
...
راستی یه کوچولو یه چیزی بگم برم.
شبیه به ماجرای تو حدود 5-6 ماه پیش تو خیابان جمهوری نبش سعدی سر من پیش آمد و ... ( روده درازی نمیکنم ) خلاصه در اثر یک حرکت احمقانه بنده جلوی دزد ماجرا را گرفتم. البته فقط جلوش رو گرفتم چون در نهایت بازم فرار کرد. حالا بگذریم که خیلی شانس آوردم که این دزد عزیز چاقو نداشت ولی بدون چاقو هم تا یک هفته دست راستم از فعالیت افتاده بود... این رو گفتم که بگم (((( بخدا ترس خیلی چیز خوبیه )))).

مردیوجان گفت...

میر دیو جان برای حرکت به سمت چیز هایی که ازشون میترسی بر خلاف خیلی حرکتای دیگه تصمیم نمیگیری. شاید حتی انرژی خود خواسته زیادی هم صرف نکنی ;) چون اونا خودشون به سمتت میان!
...........

ولی کلاً جدای از این قضیه و این نوع نگاه: "ترس" مثل یه سوپاپ تضمین حیاته که تو وجودت کار سازی شده ولی متاسفانه فقط حیاتتو حفظ میکنه و گاهی اعتماد به نفستو میاره پایین
و در نهایت باعث میشه یه موقع های اون کارایی که خودمونی تر بهش میگیم "خریَت" انجام ندی! چون برای رسیدن به هر جایی گویا لازمه اول وجود داشته باشی ... اونقدرا هم خجالت آور نیست!!!!

ناشناس گفت...

در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .ناپلئون بناپارت

كمتر رخ می دهد كه ترس، عمل عاقلانه ای را باعث شود و بیشتر منجر به عملی می شود كه آن خطری را كه ترس از آن برخاسته افزایش می دهد. برتراند راسل

هراس، تیره بختی است، اما شهامت را نمی توان نیكبختی دانست؛ نهراسیدن سعادت است. فرانتس كافكا

گرفتاری این دنیا از این است كه نادان از كار خود اطمینان دارد و دانا از كار خود مطمئن نیست. برتراند راسل

«سه قدرت بر جهان حکومت می‌کند:۱-ترس ۲-حرص ۳-حماقت.»آلبرت انیشتن

در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .صادق هدایت

شکست خوردن ناراحتی ندارد.آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد! چارلی چاپلین

تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند . جبران خلیل جبران

ترس هست باید باشه اما چطوری باهاش روبرو شدن مهم تره. فقط خودت میتونی بگی که کار درستی کردی یا نه؟ و هیچ کس نمیتونه اگه اشتباه کردی کمکت کنه, تقصیر خودت بوده!
گاهی اتفاقات و حوادث زندگی انقدر به سرعت از مقابلت عبور میکنند که تو فقط نقش یه تماشاچی اجرا میکنی, تماشاچیی که دستش به پرده سینما نمیرسه و نمی تونه کاری بکنه جز نگاه کردن.
وقتی در اوج ناباوری دوستت رگ های دستش رو مقابل چشمات میزنه و تو مبهوت فقط نگاه میکنی و بعد که بخودت میای اونو بی جون غرق در خون میبینی
حس نفرت حس بی ارزشی حس حماقت حس بدرد نخوردن حس عذاب وجدان, شاید این احساس واقعی تو باشه نه ترس!!! چون فقط تماشاچی بودی!!
symorgh*