پیش گفتار:
" منتقد ها در پی نقد کردن نقد از طریق نقد هستند..."
" هنر مدرن در پی نقد کردن هنر از طریق هنر است "
از اینجا آغاز می شود:
بار ها برای ما پیش آمده از خودمان بپرسیم چرا به وجود آمده ایم؛ چرا عمر را می گذرانیم، چرا درد و رنج را تحمل می کنیم و اصلا چرا زندگی می کنیم...!
اما مسلما کمتر پیش آمده فکر کنیم چرا ما از خودمان می پرسیم چرا !
خیلی از ما عادت کرده ایم زندگی خود را در پی مطرح کردن پرسش هایی بگذرانیم که به پاسخ آنها هیچ نیازی نداریم.
به عنوان مثال وقتی خبر زلزله ای را در گوشه ای از یک کشور آسیای دور میشنویم- که حتی ممکن است تا به حال اسمش را هم نشنیده باشیم- مسلما خواهیم پرسید چند نفر کشته شده اند یا شدت این زلزله به مقیاس ریشتر- که ممکن است اصلا تعریف درستی از این مقیاس اندازه گیری نداشته باشیم- را بپرسیم !
در مثالی دیگر، معمولا وقتی با کسی دوست میشویم میخواهیم بدانیم که آن فرد چند خواهر یا برادر دارد. یا متولد کجاست یا خیلی ها از هم نتیجه ی مسابقه ی فوتبال شب گذشته را می پرسند، البته در مواقع نادر، مقصودی از پرسیدن این پرسش ها وجود دارد. اما اگر از این موارد نادر بگذریم، معمولا وقت خود را به مطرح کردن سوال ها و یافتن پاسخ هایی برای چرا هایی میگذرانیم که به پاسخ آنها نیازی نداریم. یا حتی از آن بدتر، با اشتیاق به دیگران اطلاعاتی را میدهیم که آنها هیچ نیازی به آنها ندارند ولی اگر اطلاع ندهیم آنها از ما میپرسند، چرا !
معمولا این اتفاق می افتد !
در طول زندگی، زمان و توان کافی برای یافتن پاسخ های هر چرا یی که سر راهمان قرار میگیرد را نداریم. پس پیشنهاد من این است که فضای در اختیارمان را با پاسخ های بی مصرف پر نکنیم.
یک خاطره:
من یک دیو را میشناسم که هر روز، صبح زود از خواب بیدار میشود و تا شب کوهی را میکند. شب ها خسته و خمود به رخت خواب میرود و می خوابد. در طول روز موقع کندن کوه ذهنش پر است از چرا های مختلف. مثلا چرا زندگی اینجنین سخت است. یا چرا انسانها درآمدشان از کار، بیشتر از دیو ها است با اینکه تواناییشان کمتر است، یا چرا تیم ملی دهکده اش در مسابقات پرتاب گوسفند شکست خورد. جالبیش اینجاست که اعتقاد دارد دیو متفکری است چون خودش با اشتیاق این تفکراتش را برای من تعریف کرده و احساس می کند در طول روز دارد فکر میکند؛ اما همیشه به ساختن چرا های جدید فکر میکند نه جواب چرا ها ( که این نیز مشکلی دیگر در باب چرا است. خیلی از ما ذهنمان را با ساختن چرا ها پر میکنیم و عمر را میگذرانیم.)
همان دیو خیلی وقت ها به این فکر میکند که چرا تا این سن کسی استعداد هایش را کشف نکرده- بی آنکه بداند چه استعدادی دارد- یا این سوال که کی میتواند از روستایش خارج شود بی آنکه فکر کند چرا خارج شود ؟ یا ذهنش را پر کرده از اطلاعات آب و هوایی و موقعیت تحصیلی در روستا های دیگر. بی آنکه بداند اصلا به تحصیل چه نیازی دارد. ولی او به خوبی میداند چرا "دیویل میرزا زاهد شکوهوندی" در کنسرت آخرش تفنگش را به سمت "شمسالود دیو دشتستان زاده ی پروتولاییایی" پرتاب کرد. یا حتی چرا فلان کوسه ی سیاه پای مرد سفید آفریقایی را در ساعت شش عصر کند.
جالب اینجاست که آخرین باری که دیدمش ازش پرسیدم تو کوه کنی؟
- پاسخ داد: آری. مگر کوری؟ چرا الان این سوال را از من پرسیدی؟
با تعجب نگاهی کردم و گفتم چطور؟ مگر زمانش فرقی دارد؟
- پاسخ داد: مسلم است. الان همه ی هم سن و سال های تو پای اینترت دارند به دنبال نتیجه ی مسابقه ی گوسفند پراکنی* می گردند. فکر کنم سی ثانیه پیش مسابفه ی ده بالا با ده پایین تمام شده. جوابش را فهمیدی به من هم خبر بده.
آها... تا 20 ثانیه پیش 400 به 4 ده بالا جلو بود... نتیجه معلوم است. این از جواب شما... حالا میرسیم به ادامه ی سوال من؛ مطمئنی که کوه کن هستی؟
- جواب دادم. آره. کوه کن هستم و در این کار بسیار ماهر. حتی از کوه کن های روستای "مرگبر اسقاچیل" هم ماهر ترم...
گفتم: چه جالب آنها را از کجا میشناسی؟ مگر آنجا رفتی؟
- نه نرفتم ولی "شستافیل دیو قوزجیوانی" برایم تعریف کرد...
پس مطمئینی که کوه کن ماهری هستی !
- صد بار... آری
پس چرا بجای بیل و کلنگ از قاشق و بشقاب استفاده میکنی؟
- هه... چه جالب. عجب سوال دوست داشتنی ای پرسیدی.. چرا تابحال به این فکر نکرده بودم... من دیو متفکری هستم... . حتما باید دلیلش را پیدا کنم که چرا این چرا برای من پیش نیامده بود... باید دلیلی داشته باشد... حتما تا بحال انرژی فوتون های نور زرد جلوی رسیدن این چرا را به من گرفته اند... شاید هم با توجه به حرکت "نئو سبزیخور های عسل گرا" روی امواج این چرا نویز انداخته اند تا...
همینطور که زیر لب با خود زمزمه میکرد ضربات قاشق را به کوه ادامه داد تا شب شد و خسته و خمود به سمت رخت خوابش رفت و من هم بی جواب به سمت سوال بعدی خودم رفتم...!
تمام شد...
این یک شعر نیست: جمع بندی است:
ما که همه عمر در پی آن بودیم که بفهمیم چرا !
افسوس نفهمیدیم؛ می گردیم که بیابیم چه را؟
...
گله ی ما مرد و هنوز، می پرسیم چرا؟
باید این گله ی گرسنه را برد چرا !
ختم کلام:
" نویسنده ی این متن در پی نقد چرا از طریق چرا بود..."
۵ نظر:
نقد چرا از راه چرایی گفتن به چرا، ایده بسیار خوبیه اما خود این چرا هم شاید به چراهای بی انتهای ما باری افزون کنه و بازم حکایت درگیری و تل انبار شدن چراهای زیاده...
"پس پیشنهاد من این است که فضای در اختیارمان را با پاسخ های بی مصرف پر نکنیم"
این هم ایده بسیار جالبیه اما خوب کی میگه که بعضی ایده ها بی مصرف هستند و برخی دیگه کاربردی و مهم؟یا یه سری جوابها ارزش دارند و بعضی نه؟
میدونی تسلسل این سوال به کجا ختم میشه؟
شاید بخندی اما به مباح شدن ِ همه عملکرد بشری می انجامه!
مثلا همین تروریسم ! باوری وجود داره که ترور رو نتیجه منطقی تحقیر و تخدیر شدن میدونه و اینطوری مباحش میکنه ... یاد دیالوگهای نقش تروریست فیلم غیر قابل تصور میافتم که با ساموئل جکسون رد و بدل میشد...
پس با این روده درازی نتیجه من هم این میشه که قطعا برخی ایده ها بی مصرف و بعضی بارور هستن و مسلما برخی کار ها بیهوده و برخی هم سودمند تلقی میشن اما یه جای کار میلنگه... خوب حالا دعوا سر اینه که کدوم کارها سودمند و کدوم یک بی مصرف و چرندن؟
و جالبتر اینه که بعد پاسخ دوباره میپرسیم چرااا فلان کار سودمنده و دیگری بی مصرف و بیهوده؟؟!!! بازم چرا و چرا چرا این چراها دست از سر ما بر نمیداره؟ و اصلا چرا باید این چراها دست از سر ما بر داره؟ و چرا
؟
چرا؟
اینقدر چرا چرا کردم حرفم یادم رفت
خیلی خرسندم کردی برای تغییر محیط دیولاخ!
من واقعا باور کردم که تو یکی از تخصصهات انجام دادن یه کارهایی درست سر وقت خودشه
من درست به یه همچین فضای نو و دگرگون شده ای توی دیولاخ نیاز داشتم که برآورده کردی دیوااااااااان نازنین
یادمه چه قدر من از این قاب زیبای تو لذت بردم وقتی توی فتو وبلاگت گذاشتیش و الان کهاینجا توی دیولاخ میبینمش لذتم دو چندان میشه...
خیلی خوشحالم از این اتفاق و ممنونم ازت فرامرز عزیزم
می دونی که عاشق این عکستم :)
راستی این مترسکه چرا اینجا واستاده؟ احتمالاً ما میدونیم...ولی خودش بعید میدونم بدونه. نظرت چیه؟
اصلاً چرا باید به این فکر کنیم که چرااز خودمون می پرسیم چرا؟!! تازه معمولاً از بقیه می پرسیم گاهیم از خودمون...
راستی تو دقیقاً میدونی چی تو زندگی به دردت میخوره؟
یعنی دقیقاً میدونی دردت چیه؟
من میگم... نمیدونی!
"چرا" هم نداره :)
حالا که زمان و مکان کافی برای پاسخ دادن به چرا های بی مورد خودمون و بقیه نداریم به نظرت با زمان و توانمون چی کار کنیم که دسته کم یه چرای جدید تولید نکنیم...
آقا من یه نتیجه گرفتم همین الان
ما اصلاً واسه همین "چرا" اینجاییم
احتمالاً یکی اولش به یکی گفته:"چرا؟"
اونم جواب داده:چرا نه؟"
بعد چون هیچ کدوم جواب به درد بخوری پیدا نکردن یا وقت نداشتن دنبالش بگردن... اینجاییم دیگه :)
اصلا چرا نقد چرا؟
همه در پي جواب اين چرا هستيم
به نظرم زندگي با همين چرا ها ميشه زندگي
اصلا اگه اين كلمه چرا نبود ما چجوري روزمونو مي گذرونديم
نصف وقت آدما در طول روز صرف فكر كردن به جواب اين چرا ها ميشه
تا حالا فكر كردين كه اگه اين چرا ها نبود به احتمال زياد همه آدما افسردگي مي گرفتن ، البته كمتر از افسردگي كه دچارشن
به نظرم بايد به جاي انسان اسم چرا رو انتخاب مي كردن چون اين ما منشااين چرا ها هستيم
و خودمونم جوابش
يه چيز باحال يادم افتاد
توي دوران مدرسه دقت كرده بودين كه جواب هر سوالي كه با كلمه چرا شروع مي شد
جوابش چيزي نبود به جز خود صورت مساله فقط به اين صورت كه اومده بودن اون يه خط رو توي يه صفحه توضيح داده بودن
پس به قول تو ديوان عزيزم حيف از اين عمر قشنگ كه در پي يافتن جواب اين چراها بگذره
چون اگه جواب داشت كه اسمش چرا نبودD:
ایده جالبی بود و نوع نوشتارت هم بسی با نمک.
از این ها که بگذریم ارزش دیگه ای نداشت.
(حالا جرات داری بپرس چرا؟ :) )
شوخی کردم....
انصافا لذت بردم ، شدید. بی چون و چرا.
بدون شرح.
ارسال یک نظر