۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

گلی


واقعا نمی دونم از کجا شروع شد.
روز رو پشت سر گذاشته بودم و تصمیم داشتم بخوابم که احساس کردم گرسنمه ، یادم نمیومد غذا خوردم یا نه بهمین خاطر رفتم آشپزخونه تا یه چیزی بخورم و همونموقع بود که زندگیم برای همیشه عوض شد ، همونجا بود که گلی رو دیدم.
آره گلی ، من بهش می گفتم گلی ، اونم خوشش میومد.
گلی عزیزم ، گلی قشنگم ، نمی دونم اونشب اولین باری بود که می دیدمت یا قبلا هم دیده بودمت ، فکر می کنم تو همیشه اونجا منتظرم بودی و هنوزم به همین امید میرم اونجا.
انگار اولین بارم بود که غذا می خوردم ، انگار اولین بار بود که زندگی تو وجودم جریان پیدا می کرد.
با هر لقمه ای که می خوردم گلی لبم رو نوازش می کرد.
گلی گلی گلی
غذا خوردن با گلی یه چیز دیگه بود ،قبل از اونشب غذا خوردن بیشتر شبیه رفع تکلیف بود ، فقط برای اینکه زنده بمونم بدون اینکه بفهمم زندگی چه مزه ای داره، ولی غذا خوردن با گلی یه چیز دیگه بود.غذا خوردن تبدیل شده بود به یه مراسم ربانی .
دلم می خواست همیشه با گلی باشم ، همیشه یه بهونه ای جور می کردم که خودم رو برسونم پیشش. دیگه دست و دلم به غذاهای حاضری ، فست فود ، ساندویچ و این چیزا نمی رفت .
حرف اطرافیان هم برام اهمیت نداشت. وقتی متوجه شدن که من اینقدر به گلی وابسته ام سعی کردن مسخره ام کنن .
"حداقل یه قاشق اندازه دهنت انتخاب کن"
ولی این حرف ها روی من تاثیر نداشت. آره گلی ریزه میزه بود ولی بدن خوش تراش و لطیفی داشت.
گلی از اون قاشق های ضیافتی با روکش طلا و طرح های چشم نواز نبود. ولی لباس گل گلی ساده ای داشت که با دنیا هم عوضش نمی کردم.

دیوونه می شدم ، انگار دنیا رو سرم خراب می شد هر وقت گلی رو دست کس دیگه ای می دیدم. دیگه هیچی حالیم نمیشد.
دلم نمی خواست گلی مال کس دیگه ای باشه ، دلم نمی خواست کسی به گلی دست بزنه .
"ولی اون فقط یه قاشقه "
"اون یه قاشق نیست ، اون گلی منه"
گلی منه و همیشه گلی من می مونه.
فکر می کردم دنیا همیشه اینطوری می مونه ولی نموند ، آخه چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.
گلی
گلی
گلی

گلی کجارفتی ؟
گلی چرا تنهام گذاشتی گلی؟
گلی زندگی بدون تو دیگه معنی نداره. بعد از تو دیگه هیچوقت دلم نمی خواد غذا بخورم.
گلی بعد از تو همیشه با قاشق های یک بار مصرف غذا خوردم و بعدش هم انداختمشون دور.
دلم نمی خواد قاشق دیگه ای تو زندگیم باشه.
گلی بعد از تو دیگه نمی خوام زنده باشم.
گلی!

۲ نظر:

ديواطيفي گفت...

اميدوارم گلي تو
گلي تو كه همه لذت غذا خوردنت درون اون خلاصه مي شه
گلي تو كه بوسه هاش طعم هيچ بوسه اي رو نداره
گلي تو كه تك
فقط و فقط مال خود خودت
زودتر برگرده
باهم يه غذاي خوشمزه و با لذت بخورينو
بعدشم گلي تو بخاطره دلتنگي از اين مدتي كه نبوده
بپره يه بوسه به لبات بزنه
تا همه دلتنگياتون از بين بره

ميرديو گفت...

نگاه جالبی بود
هرگز نمیتوستم تصور کنم که یه آدم میتونه دلبسته یه قاشق هم بشه!
ولی واقعا گویا غذا خوردن با اون محبوب یه صفایی برای تو داشته ... ولی اگه گلی مال من بوود من با لیییس زدن مداومش خیلی لذت میبردم ... گرسنه ام شد