چند روزی میگذره از آغاز بهار و بنا به عادت همیشه ،من این بار نتونستم شعرِ ترِ نغزی برای آغاز بهار توی دیولاخ بگذارم
شاید شما به این نتیجه رسیدین که هر چیزی فصلی داره و فصل دیولاخ به پایان رسیده یا تاریخ انقضای دیولاخ فرا رسیده .خوب حرفی نیست اما شاید یکی هم باشه که تو این تصمیم گیری با شما موافق نباشه که نیست ... شاید یکی باشه که هنوز باور داره این فضای دوست داشتنی قاب تصاویر به یاد موندنی از خودش و دوستاشه! شاید باشه یکی که فکر میکنه اینجا اساسا تاریخ انقضا نداره ... یعنی مثل صفحه زندگی تاریخ انقضای اون مرگ اعضاشه! شاید یکی هست که تصور میکنه اینجا بهترین جای عرضه فکرهاشه تصویرهاشه غر و لند هاشه نق نق کردن هاشه ! من خیلی تلاش کردم نه نه خیلی صفت دروغینی یه کمی تلاش کردم برای رونق این کارخانه ئ باور دارم که این میتونست یه بهونه بزرگی باشه برای کوچکی مثل من که روزنه ارتباط کم سوش رو با دیگرانی که دوسش داره گشاد تر کنه و نه اصلا این باریکه رو با همین قطر کمش حفظ کنه و به فکر بلند پروازی نباشه!
من اون یکی هستم که هنوز گمان میکنه اینجا یه جورایی خونه اشه و محفل انسشه و یه صمیمیتی داره با این فضا !
من همون یکی هستم که تصور میکنه اینجا منقضی نشده و مثل صفحه زندگی خزون داره و زمستونو بهار و تابستون!
من همونم که مخالفه با اعلان مرگ دیولاخ !میگی بابا شلوغش کردی کدوم اعلان مرگ؟ میگم آره اعلان مرگ اون هم رسمی چون موجودی که کسی کاری به هیچ کارش نداره خودِ مرده است و در مرگش شک نباید کرد!
من بارها از شما خواستم که به هر بهونه ای چراغ این خونه رو روشن نگه داریم و باز هم این خواسته تکراریم رو مکرر میگم و باز هم امیدوار به اجابت دست کم زبانی و شفاهی شما که به همین هم دلخوشم!
شاید در شگفتین از این که ای بابا این یارو چرا اینقدر سماجت میکنه واسه نگه داشتن بنایی که شاید اصلا نباید به زور نگهش داشت اما میگم که این سماجت مثل زور زدن برای حیات میمونه و در نظرم ارزشمنده شاید کمی مبالغه آمیز به نظرتون بیاد اما این راست راستکی باورِ منه!
در قناری ها نگه کن در قفس تا نیک دریابی ، کز چه درآن تنگناشان باز، شادی های شیرین است
اینجا شادی شیرین منه ! جای جیک و پیک و گفت و شنفته و خیلی دلگیرم از این گرد فراموشی که جای واژه هامون نشسته روی سینه اش... گرد و غبار روبی پیشنهاد منه و اصلا هم هیچ هزینه ای نداره جز اینکه دیولاخ رو زنده بپنداریم ... یاد اون شعار قشنگ به خیر چی بود؟؟ آره پاینده باد دیولاخ ... حالا زمانیه که باید پای پایندگی و زندگی این فضا وایساد ... اگه هستین گرد و غبار نشسته رو سینه دیولاخ رو با واژه هاتون پاک کنین।
میر دیوِ کوچک
من اون یکی هستم که هنوز گمان میکنه اینجا یه جورایی خونه اشه و محفل انسشه و یه صمیمیتی داره با این فضا !
من همون یکی هستم که تصور میکنه اینجا منقضی نشده و مثل صفحه زندگی خزون داره و زمستونو بهار و تابستون!
من همونم که مخالفه با اعلان مرگ دیولاخ !میگی بابا شلوغش کردی کدوم اعلان مرگ؟ میگم آره اعلان مرگ اون هم رسمی چون موجودی که کسی کاری به هیچ کارش نداره خودِ مرده است و در مرگش شک نباید کرد!
من بارها از شما خواستم که به هر بهونه ای چراغ این خونه رو روشن نگه داریم و باز هم این خواسته تکراریم رو مکرر میگم و باز هم امیدوار به اجابت دست کم زبانی و شفاهی شما که به همین هم دلخوشم!
شاید در شگفتین از این که ای بابا این یارو چرا اینقدر سماجت میکنه واسه نگه داشتن بنایی که شاید اصلا نباید به زور نگهش داشت اما میگم که این سماجت مثل زور زدن برای حیات میمونه و در نظرم ارزشمنده شاید کمی مبالغه آمیز به نظرتون بیاد اما این راست راستکی باورِ منه!
در قناری ها نگه کن در قفس تا نیک دریابی ، کز چه درآن تنگناشان باز، شادی های شیرین است
اینجا شادی شیرین منه ! جای جیک و پیک و گفت و شنفته و خیلی دلگیرم از این گرد فراموشی که جای واژه هامون نشسته روی سینه اش... گرد و غبار روبی پیشنهاد منه و اصلا هم هیچ هزینه ای نداره جز اینکه دیولاخ رو زنده بپنداریم ... یاد اون شعار قشنگ به خیر چی بود؟؟ آره پاینده باد دیولاخ ... حالا زمانیه که باید پای پایندگی و زندگی این فضا وایساد ... اگه هستین گرد و غبار نشسته رو سینه دیولاخ رو با واژه هاتون پاک کنین।
میر دیوِ کوچک
۶ نظر:
من که هیچ وقت از گرد گیری خوشم نیمود اماآب بازیو تا دلت بخواد هستم. حیاطو بدین من بشورم :)))
آقا میردیو جان کجا بودی شما؟!!! غیبت داشتی شدیداً...
اینجا بودی ناقلا ?! ;)
میدونی چقدر سوال تل انبار شده که موندیم بیای جواب بدی؟! بیا :)
دیوا میر!
راستش خیلی از یکی باشه هات می تونه دوتا باشه...
فقط با یه تفاوت که اون یکی اش اینقدر ننه من غریبم بازی در نمیاره :)) - که البته بعضی وقت ها لازمه ...
به هر حال، حالا که اینقدر مصممی می خوام یه لطفی بهت بکنم تابفهمی برای زنده موندن چه بهایی باید پرداخت.
راستش چندین پرده بسته شده و نیم بسته و باز نشده دارم که یا بازیگری براش نمونده یا اینکه بیننده ای ...امروز یکیش رو انتخاب کردم...
فکر کنم ارسالش بعد از این پیام تو ، توجیه خوبی از جانب من باشه
بیا طعم زنده موندن رو با هم بچشیم... :))
آب ولرم دلچسبی از بالا، روی سرم میریخت...
بدون توجه به قیمت بالای آب و تقاصِ پس دادن قبض، با چشم های بسته فقط از آرامش و تنهایی حمام لذت میبردم...
چشمم را که باز کردم، در کج و پیچ طرح های منقوش، روی بافت کاشی های حمام، نقشی آشنا دیدم...
((از همان طرح ها که معمولا وقتی به بافت کاشی هانگاه می کنیم -با وجود اینکه طرحی وجود ندارد- بسته به تصورات آن لحظه- چیزی می بینیم ( معمولا تصویری محو از یک چهره )...
این بار من طرحی دیدم شبیه به یک دیو... یک دیو گنده با کلی اضافه وزن و مو های بلند... ااااای واای... اشتباه کرده بودم...جایی که خیره شده بودم کاشی نبود !
بله. داشتم به آینه ی قدی بخار کرده ی داخل حمام نگاه میکردم؛ خودم بودم!!!.
اون لحظه شدید یاد دیولاخ کردم. دلم میخواست همون لحظه بیام و یکم بچرخم تو سرزمینمون.
با خبری که دیوار داد، متوجه شدم که اینجا دوباره سر و صدایی برپاست.. خوب منم اومدم....دیواااا دیولاخ.. .
.........
بابت پر حرفی معذرت...
گفتید زنده بمونه... خوب منم آنقدر حرف زدم که اگه کسی هم خواب بوده... الان دیگه بیدار شده و درحال فحش دادن است... ( میدونم صدای من شبیه لالایی نیست ;)
... صبح بخیر :)
مرسی میر دیو.
به همه تون سلام
اولین پرده اینقدر بهم چسبید که بی صبرانه در انتظار پرده های بعدی هستم
غیبت که مهم نیست آدم باید دلش صاف باشه ...فارت... این چی بود ؟ بابا شیشکی بزنین ترحما ! این دیگه سیشماخ بود والا!
لالا لالایی لالا لالایی لالا لایی... نه بابا اینا که تو گفتی بیشتر به یه نیشگون جانانه شبیه بود دیوان نازنین ...اضافه وزن و چهره بخار گرفته ... تازه بازم دست مریزاد تو دیوی هستی که بخاری ازت بلند میشه من که دیگه مثل یه سسسیییب شدم مثل همون سیبی که آبجی حوا یا نه ننه حوا گازش زد و ولش کرد
آهان داره میاد... شعر رو میگم ها عزیزان !
بی بخارم دوستان در من بخاری بر دمید
یا نه در من یک بخاری جا دهید_(همون فرو کنیدِ خودمون)
ممنون از اینکه اجابت کردین و خیلی خیلی ممنون از اینکه طرح بهار، زمینه دیولاخ نازنین شد که دوسش دارم زیاد. هر دیوی لونه اش رو دوست داره دیگه این ذاتی هر دیویه.
لالایی رو خوب گفتی
ولی باید به من میگفتی
خوبه که یه دیوی هست که یادم بندازه دیوم
گرد و غباراینجا نبود
گرد و غبار رو من نشسته بود
جرات اومدن تو سرزمینمونو نداشتم
این غبار یه قفل گنده زده بود رو دهن حرفام
که مردیوجان با آب بازیش می خواد پاکش کنه (بجه ها منم بازی...!)
دروغ چرا ؟
دلگیر بود این دیو کوچیک تازه وارد!!!
تو میدون اصلی دیولاخ میگیم چرا
منم میخوام زنده بمونم
مرسی از دیوان که بیدارمون کرد
مرسی میردیو جان
هورااااااااا......دیولاخیا
دیوا میر دیو... جدی جدی دوباره دیولاخو حال دادی... دمت دیوی...
ارسال یک نظر