۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

افسانه جلقک - قادر/مقدور


می فهمم ، تو ایده آل هات رو از دست دادی، ولی اصلا همچین چیزی هیچوقت وجود نداشته.
ایده آل ها فقط نا امیدی می آورند، بخصوص اگه بتونی درک کنی که دست نیافتنی اند.

اما نگران نباش... نا امیدی پتانسیل تو رو آزاد می کنه. به تو قدرت میده.

کسایی که قدرت دارند نظم رو ایجاد می کنند. اون قدرت اگر سیاه و شیطانی هم باشه، وقتی به دیگران غلبه کنه رنگ عدالت می گیره.

و من این قدرت رو تو می بینم … بگیر … تو می تونی این کار رو بکنی ، تو می تونی به خودت غلبه کنی ، خودت رو از شر زندگی نکبت بارت خلاص کن ، خودت رو رها کن.







-عمری نمی تونه این کار رو بکنه، تلاش الکی نکن؟

-چرا، هرکسی قادره به خواسته هاش برسه … کافیه قدرت تصمیم گیری داشته باشه ... البته بعضی وقت ها باید بهشون کمک کنی که تصمیم بگیرند.

-آره مثلا با اون سخنرانی مسخره ات... یا با اون مرگ موشی که می خواهی بهش بدی؟

-اصلا هم مسخره نیست ، می دونی چقدر روش کار کردم؟

-سخنرانیت؟ من که می دونم از تو کدوم فیلم پیچوندیش.

-حالا اینش مهم نیست...

-به هرحال وقتی خودت تصمیمت رو اجرا می کردی بهتر بود... چیه دیگه نمی تونی ؟

-خفه شو! من هنوزم قادرم هر کاری که می خوام بکنم.



۱ نظر:

دیوان گفت...

كم كم نظرم داره عوض ميشه... كي اوس تئوري... اين متن ها... جوراب... خيلي جالب شد. جدي ميگم.