۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

سکوت..زجه.....خفه

در وجودم نفس بکش......
تولدت را آغازی نیست...وجودت را پایانی نیست..تو از منی....جان منی....تو تنها مال منی
من از تو مراقبت خواهم کرد......در رویاهایم..........تو آرام بخواب
بخواب که امروز شروع پایانت خواهد بود...جان من....خون من
نامت را..........من.....می نهم
تو آمدی........تو میروی.......تو هم قلبم را با خودت میبری......
چگونه نفس بکشم.......
تو را تجسم میکنم......تو را دوست می دارم
از خودم دورت میکنم .......دور شو......قلبم با توست.....دور شو.......اینجا در امان نخواهی بود
اینجا جای فرشته ها نیست..........برو .....تا بخندی.....تا سالم باشی....تا فرشته بمانی.....اینجا در امان 
نخواهی بود
بدون قلب ماندم.......اما مهم نیست......قلبم امانت تو باشد....
مراقبم باش....!

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

کاکتوس کده



کاکتوس کده
کاکتوس کده به مکانی اطلاق می‌شود که در آن کاکتوس به آسانی به عمل آمده، رشد می‌کند، و به زندگی ادامه می‌دهد؛ اما همچین مکانی در سرزمین ما یافت نمی‌شود. البته دوستان محقق چنین نظری دارند؛ آنها کاکتوسهای تنومندی و زیبایی که در هرروزه از کنارشان رد می‌شوند را نمی‌بینند.
خودم دیدم، با همین چشام، یکشون داشت زار زار گریه می‌کرد و دنبال دلایل خداپسند می‌گشت واسه اینکه بفهمه این آبی که همه سال‌ تو خودش ذخیره کرده و هیچ رهگذر خسته و زیبایی تا به‌حال ازش استفاده نکرده رو از چه راهی تخلیه کنه. می‌گن اگه کاکتوس خودش، با دست خودش آب ذخیره شدش رو خارج کنه مورد آمرزش پروردگار قرار نمی‌گیره و در اسرع وقت توسط حادثه‌ای طبیعی قهر خدا بر اون نازل میشه، چون که رهگذری رو تشنه گذاشته. اما خوب چه کنه که دوستان رهگذر دیگه آب معدنی می‌نوشن و به جای تکیه زیر سایه کاکتوس دوست داشتی از ... بی‌خیال. زود می‌گذریم که برسیم به خارای کاکتوس؛ خارای کاکتوس بسیار درشت، زشت و خطرناک هستند، و جالب اینکه کاکتوسای ما این خارهارو ندارند تا رهگذرها بتونند به راحتی از اونا استفاده کنن. ولی باز هم امان از این رهگذرهای سیر دل...
اونی که زار زار گریه می‌کرد یه بار بهم گفت، «داداش کاش خار داشتم که دلم نمی‌سوخت، کاش آبم نمکی و مسموم بود که باز دلم نمی‌سوخت، کاش دل بلوریم از سنگ بود که این همه بی تفاوتی رو نمی‌دیدم». البته من به عنوان یه بی‌طرف بگم که تقصیر از خودشونه، کم کارن آقا، پرزنت نمی‌کنن خودشونو، وگرنه کاکتوس بی خار که نریخته تو خیابون، می‌خوان اما روششو بلد نیستن.
باز زار زار گریه می‌کرد که رفتم تو شکمش، حرفای بدی زد که گفتنی نیست...

۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

اگر امشب !

گر امشبِ آخرم است، بکوب با تمام سرعت.
مهم نیست، اتفاقی که در انتظار ماشین مقابل است، محکم بکوب.
ماشین مقابل شاید پدری باشد، وابسته به آینده ی خانواده اش.
دل شکسته ای شاید، با نیاز به فراموش کردن یا شدن.
شاید در طلب آزادی...
شاید نیاز، به جاده اش کشیده باشد.
مسافر یا مسافر کش، فرقی ندارد.
شاید حتی قاتلی در حال فرار...
مهم نیست، فقط بکوب.
گر امشبِ آخرم است. بکوب به هر مانعی که سر راه است.
...
مهم نیست تمام تجربه هایی که کردم...
            نکرده هاست که مهم است، پس بکوب تا کرده شود این تجربه...
بکوب.
...
جالب ترین تجربه ها،  احمقانه ترین هایم بود:
    شاید لمس های بی موقع در اشتباه ترین حالت ممکن...
    شاید روندی جذاب اما اشتباه...
    بوسه ای از سر حوس، از سر نیاز.
گر امشبِ اخرم است، چنان بکوب که شب اولم شود...
اتمام دلنشین انجام ندادن هایم...
اتمام تمام تمامشدن روز هایی که زندگی نکردم.
اتمام تمام لحظه هایی که بدون هیجان گذشت...
اتمام تمام لحظه هایی که لذت نبردم...
اتمام تمام نیاز دلچسب لمس کردن و لمس شدن هایی که بی جواب گذاشتم...
اتمام تمام حماقت هایی که نکردم و سوال ماند...
اتمام...
نوری که از مقابل می آید، روشنایی امید نیست،
نه این نور تلالو برق چشمان آن دختر هم نیست...
نور مقابل حتی...
ماشینی که به امید کوبیدنمان آمده باشد... هم نیست.
نور مقابل اما:
فقط روشنایی پایان این تونل تاریک است...
...
گر امشبِ آخر من است... همینجا بکوب.
حیف از اکسیژن هایی که بی توجه استنشاق کردم...
حیف از خورشیدی که درخشید... اما چشمکی ارزانیش نکردم.
حیف از ابر هایی که رفتند و بدرقه شان نکردم.
حیف از نیاز هایی که دیدم اما ارضائشان نکردم.
حیف از بوسه هایی که نکردم...
حیف از حماقت هایی که نکردم.
حیف از تمام رسوایی هایی که به بار نیاوردم...
حیف...
...
سرعت به نحایت رسیده.
   ماشین مقابل هم با آسودگی از پیچ جاده به سمت ما می آید...
هیچ صدایی نیست... اما:
دیگر امیدی هم نیست
خورشید اینجاست
...
وای بر من اگر امروز هم... 


   


۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

ریز و درشت


-این آسمان خاکستری بد عنق
-این ابرهای هر جاییِ بی ثبات
-رگبار صبح گاهی و آفتاب بی دعوت
-شبهای طولانی پر پشه
-زل زدن ماه در چشمانت وقتی نمیخواهی ببینیش
-اثبات ریاضی تنهایی آدمها با استفاده از قانونهای اثبات نشده بی مغز
-گم شدن در فاصله نا مشخص بین مستی و خواب و هذیان و صبحی که نمی آید
-خاطره گنگ و شیرین لمس گرمای محبت عمیق و تلفیق نا خوشایندش با نگرانی
-پناهندگی محدود به آشپزخانه ای که آشپزخانه ات نیست
-دست و نگاه مهربانی که درد دلت را تازه میکند
-گرفتن دل درد به دلیل دردِ دل نا به جا
-نسخه بهبودی و دارویی که مشابهش کار ساز نیست و خودش موجود
-سدی که میشکند در برابر سیل اشکهای فرو خورده
-ملقمه ای از احساسات مختلف که نمیتوانی اسم برایش پیدا کنی
-دل بستن به بی خوابی های استاد تازه ظهور یافته
-سری در آستانه انفجار، قلبی که با هیجان و ترس یک مافیایی پنهان شده در پوست شهروند می تپد، فکی که قفل شده بی دلیل، و مهره ی هفتم که نمی دانی کجاست
-دلخوری های ریز ریز به ظاهر بی خطری که درشت شده اند و زبانم لال بدخیم
-تکرار زندگی به همان شیوه که بلدیم
-و منی که منم
-تویی که تویی
-و دیگرانی که بسیار نزدیکند و بسیار دور
.
.
.

-به کسی برنخوره برنخوره
-من یکی پیش خودم می مونم

۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

خیلی دلم میخواد با یک فاحشه درد دل کنم...

البته از کلمه ی فاحشه خوشم نمیاد... ولی کلمه ی دیگه ای به ذهنم نمیرسه.
.
ارضاء نمیشم هر کاری میکنم. 
نمیدونم اونام مشکل من رو دارن یا نه. کار من هنره، من خلاقیت و هنرم را می فروشم، به چه قیمتی؟ هر قیمتی که بتونم. خیلی وقتا ارزون، خیلی وقتا گرون. قیمتش مهم نیست. برای من مهم خلق کردنه... هرچی سخت تر، جالب تر.
ولی با اینکه هر روز در حال خلق کردنم،  بازم احساس کمبود شدیدی دارم. یا بهتره بگم ارضا نمیشم. احساس خلق کردنم فقط زمان هایی ارضا میشه که چیزی برای خودم خلق می کنم.
چه فرقی داره؟ من دارم خلق میکنم، فقط با سلیقه مشتری هام. اتفاقا اینجاست که خلاقیت شدیدا قلقلک داده میشه. چون باید سلیقه و جهان بینی مشتری را در نظر بگیرم و اثری خلق کنم که هم کاربرد داشته باشه، هم اصول رعایت شده باشه و هم مشتری را راضی نگه داره. کار سختیه ولی جالبه. اصولا باید ارضا بشم. ولی نمیشم.
نمیدونم فاحشه ها هم همین حس را دارن یا نه؟ اونام برای ارضا کردن دیگران از ابزاری استفاده میکنن که معمولا انسان با همون ارضا جنسی میشه. ولی در نهایت خودشون ارضا میشن؟ یا خسته میشن؟
من که هنوز، نه از هنر خسته شدم نه از خلق کردن، فقط مشکل اینجاست که دیگه انرژی و زمانی نمیمونه اثری به سفارش خودم  با تفکرات خودم و برای ارضاء خودم خلق کنم.
تو این مواقع باید چیکار کرد؟
اونا چیکار میکنن؟

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه


هی ... کسی اینجا نیست؟!

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

فریاد بی صدا .......قلب دروغی .....توهم وجود

نمی دونم دارم چی میگم
حتی نمی دونم که خوبم یا نه زنده ام یامرده 
می خندم  خوشحالم ولی بعد نارحتم
سرگردونم  .........
دنبال خودم میگردم
شک میکنم نکنه دارم بیخود میگردم
شاید اصلا من وجود نداشته باشم
شاید من یه رویام برای خودم ....یه توهم و خیال
نکنه من نباشم
حس هارو گم کردم  یا شایدم من حسی ندارم
اینجا هنوز هست؟ اینجا وجود داره؟  نکنه دیولاخم مثل من یه دروغ بزرگ باشه؟
دیوااااش کجان پس؟
منص حتی تو نوشته هامم وجود ندارم
شماها هستین ولی من انگار نا مرعیم
نکنه من از اولشم نبودم؟ اولشو بیخیال الان چی
چرا نمیبینمتون؟ چرا آینه خالیه؟
آهای دیوار باید مقاوم سازی بشم ...دیوان کو دیوان عدالتت
این میردیو کجاست که حرف بزنه منم هیچی نفهممو مجبور نباشم که چرت و پرت بنویسم که حتی یه وزش کوچیکم از خودم تو  متنم از خودم نمیبینم
راستی من چه شکلیم؟
یکی باید از من دفاع کنه .....میردییییییییو
من عدله میخوام دیوااااااااا
بسه دیگه
چشمامو ببندین 

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

همفکری


2 تا مهمون دارم دختر که اهل سینما و تاتر نیستن دوست ندارن پیاده روی کنن. چند روزه که همه مراکز خرید تهران رو زیر پا گذاشتن یعنی احتمالاً دیگه خرید ندارن. نمیخوان تو خونه باشن. خیلی خوش خوراک نیستن. و باید امشب یه برنامه بذارم که بهشون خوش بگذره HELP

می دونی چیه؟! یه نفر باید بیاد یه چیزی اینجا بنویسه که منم بیام یه زری زیرش بزنم که بعد هی بیام از اول بخونم ببینم اون چی گفته من چی گفتم بقیه چی گفتن که شاید این روز لعنتی بدون اینکه لحظه هاشو بشمرم تموم شه یا شاید یه موضوعی پیدا کنم که بهش فکر کنم خواش می کنم یکی به داد من برسه :(((

۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

پیش کش

تاریک ترین جاست آنجا که تو را مال خود کنم. لب هایم را نثار پلک‌هایت می‌کنم بار ها و بارها تا ابد.
در آغوشم شکست شب را نخواهی چشید. هراسم از طلوع چشم هایت است.
تلاطم زندگی را به من آموختی و آرامش مرگ را پیش کش ات می‌کنم. چشم های لعنتی ات را باز نکن! نفرین چشم هایت قلعه شب را ویران می کند. دژخیم را از دیوارم دور کن!
سینه ات را به سینه‌ام بسپار، حلقه دستانم تعادل گرمای وجودت خواهد شد. پیشانی ات را به شانه ام هدیه کن. شانه هایم در تمنای خرد شدن است.
تاریکی ام را در رویارویی ات امیدی نیست، آرام بیا که چک چک آسمان بارانی ات شوم. ابر پیش رویت خواهم بود و قطره قطره خواهم چکید. خورشیدم باش که تاریکت کنم. ذره ذره وجودم را تسلیم زمین کن.
تو را خواهم برد. گور ابدی مان را خواهم کند. صبور باش که فردا می تواند اولین روز از باقی مرگمان باشد.