نمی دونم دارم چی میگم
حتی نمی دونم که خوبم یا نه زنده ام یامرده
می خندم خوشحالم ولی بعد نارحتم
سرگردونم .........
دنبال خودم میگردم
شک میکنم نکنه دارم بیخود میگردم
شاید اصلا من وجود نداشته باشم
شاید من یه رویام برای خودم ....یه توهم و خیال
نکنه من نباشم
حس هارو گم کردم یا شایدم من حسی ندارم
اینجا هنوز هست؟ اینجا وجود داره؟ نکنه دیولاخم مثل من یه دروغ بزرگ باشه؟
دیوااااش کجان پس؟
منص حتی تو نوشته هامم وجود ندارم
شماها هستین ولی من انگار نا مرعیم
نکنه من از اولشم نبودم؟ اولشو بیخیال الان چی
چرا نمیبینمتون؟ چرا آینه خالیه؟
آهای دیوار باید مقاوم سازی بشم ...دیوان کو دیوان عدالتت
این میردیو کجاست که حرف بزنه منم هیچی نفهممو مجبور نباشم که چرت و پرت بنویسم که حتی یه وزش کوچیکم از خودم تو متنم از خودم نمیبینم
راستی من چه شکلیم؟
یکی باید از من دفاع کنه .....میردییییییییو
من عدله میخوام دیوااااااااا
بسه دیگه
چشمامو ببندین
سرگردونم .........
دنبال خودم میگردم
شک میکنم نکنه دارم بیخود میگردم
شاید اصلا من وجود نداشته باشم
شاید من یه رویام برای خودم ....یه توهم و خیال
نکنه من نباشم
حس هارو گم کردم یا شایدم من حسی ندارم
اینجا هنوز هست؟ اینجا وجود داره؟ نکنه دیولاخم مثل من یه دروغ بزرگ باشه؟
دیوااااش کجان پس؟
منص حتی تو نوشته هامم وجود ندارم
شماها هستین ولی من انگار نا مرعیم
نکنه من از اولشم نبودم؟ اولشو بیخیال الان چی
چرا نمیبینمتون؟ چرا آینه خالیه؟
آهای دیوار باید مقاوم سازی بشم ...دیوان کو دیوان عدالتت
این میردیو کجاست که حرف بزنه منم هیچی نفهممو مجبور نباشم که چرت و پرت بنویسم که حتی یه وزش کوچیکم از خودم تو متنم از خودم نمیبینم
راستی من چه شکلیم؟
یکی باید از من دفاع کنه .....میردییییییییو
من عدله میخوام دیوااااااااا
بسه دیگه
چشمامو ببندین
۱۲ نظر:
دیواطیفی جانم مشکل از آخرشه.
بسه دیگه
چشمامو واکنین
یا بذارین چشمامو واکنم
یا چرا چشای من باز نمیشه
یا ...
یه همچین چیزایی
چون اون موقع :
1- اینکه خوشحالی بعد ناراحتی بعد خوشحالی ... دقیقاً یعنی زنده ای. اتفاقاً خواب هم نیستی (مِی بی خودتو زدی به خواب)
2- اونی که داری دنبالش میگردی، اونیه که دوست داری باشی یا فکر میکنی هستی یا... به هرحال اینی که هستی نیست. وگرنه میدیدش چون گم نشده. میبینمش. فقط کمی ناراضیه (شاید از خودش شاید از بقیه یا هردو... نمیدونیم)
3- یک تجربه: تا وقتی تو کارِ دفاع از خودتی، کسی ازت دفاع نمیکنه. پس اگه میتونی از خودت دفاع کنی و در عین حال احساس خوبی به خودت داشته باشی دنبال وکیل نگرد (مخصوصاً میردیو ;) چون مدتیه معلوم نیست سرش کجا گرمه که اصلاً پیداش نیست!)
4- راستی تو شبیه سفید برفی هستی!
ولی نه به مظلومیت اون. و می دونم برای زندگی غیر از شاهزاده رویاها به هفت کوتوله هم نیاز داری (همه دارن) فقط ...
فکر کنم دارم تند میرم.
میخواستم بگم دوست دارم
و برای چندمین بار خواهش کنم وقتی خودت رو کاملاً محق میدونی بی خیال تایید طرفت شو. بذار اون هم خودش رو محق بدونه. فرصت تنهایی آدمها رو متعادل تر میکنه اون موقع همه میتونن غیر از خودشون به دیگری هم تا حدی حق بدن و درکش کنن. و لازم هم نیت بهش بگن. کافیه این اتفاق بیافته تا دیگه احساس نکنی یه دروغ بزرگی.
چون تو خودتی
نه یه دروغ بزرگ.
نه یه رویای قشنگ بدون ایراد.
نه یه صبای نا مرئی (این از اون چیزاییه که قبول کن نمیتونی باشی!)
چون خیلی طولانی شد نمیتونم بخونمش و اصلاح کنم. اگه دری وری بود ببخش
من مسالم همینه
نه خودمو محق میدونم و نه دنبال محق میگردم
حتی طرفیم ندارم شاید کور شدم واسه همین خواستم که چشمامو ببندین
منم دوستدارم
او کی
شاید باور نکنی... دقیقا 20 خط نوشتم... بعدش یه کنترل A و در آخر backspace. میدونی چرا؟
به 2 دلیل:
1-هیچ کدوم از چیزایی که نوشته بودم چیزی جدا از جواب مردیوجان نبود. پس زیاده گویی هام رو پاک کردم.
2- بعد از نوشتن، متوجه یک نکته شدم: احساس کردم هیچ کدوم از حرف هام به دردت نمیخوره چون ییهو احساس کردم این متن هارو زمانی نوشتی که سوالت رو پیدا کردی ( معمولا پیدا کردن سوال ِ خوب، مهم تر از پاسخه )و ذهنت درگیرشه. خودت مسلما به بهترین جواب میرسی. و این متن، نشانه ی خوبی از این کنکاشه.
کنکاشی که خودتم میدونی هیچ وقت تموم نمیشه، فقط ممکنه دوره هاش طولانی تر بشه.
...
مهمترین واقعیت، عدم وجود واقعیتی غیر از واقعیتیه که خودت میسازی. پس چه بهتر که با آرامش درون بسازی. ((( اینو استاد فاونگ گفت :)))
خوب!!! ؟؟؟
داخل پرانتز، فرض :
("آهای دیوار باید مقاوم سازی بشم" من این رو یه جمله ندایی خوندم و بنابراین بی تعارف ندا رو پاسخ میدم.)
اگه اینجایی هستی که من تو متن می بینم. باید بگم که همه شک هات درسته و هیچکدوم از سوال هات جواب نمی خواد. تصمیم می خواد.
اگر نمی تونی تصمیمی بگیری که پاش واستی. اگه نمی خواهی تصمیم بگیری. اگه می خوای برات تصمیم بگیرن. پس داری از متاسف بودن برای خودت لذت می بری و واقعا اونجایی که گفتی نیستی. در این صورت برو یه پارک، یه بستنی بخر و قدم بزن. به بچه ها نگاه کن و ببین چی پیش میاد. اتفاقی نیوفتاد شروع کن به دویدن. اونقدر که نفست بند بیاد و بیوفتی رو زمین.
اما اگر اینطور نیست که، خوش اومدی. فقط میدونی که «شک می تونه توقفگاه خوبی باشه اما به هیچ وقت جای گاه خوبی نیست».
خیلی دلم می خواست لطیف تر و روشن تر باشم و بهت دل بدم اما یه نقلی هست که میگه "مواظب باش چی می خواهی، شاید بدستش آوردی".
---------------------------------
---------------------------------
فرض دوم: (هیچ فرضی نمی کنم)
خیلی خوب احساساتت رو بیان کردی. از اون تعبیر "چرا نمی بینمتون؟ چرا آینه خالیه؟" خیلی خوشم اومد. با ظرافتی که مخصوص خودته جای ما رو خالی کردی و این در کنار کیفور شدن ادبی، حس خوبی بهم داد. اینکه جام شاید بتونه یه جایی خالی باشه.
ترتیب سوال ها و شک هات خواننده رو همراه می کنه و در آخرش طلب قضاوت عادلانه عملا روح جمعی رو فرا می خونه. فریادی که از دل خواننده هم بلند میشه.
فریادی که اونقدر معصومه که حتی نمی خواد ادامه اش رو ببینه. تقاضای بسته شدن چشم ها رو میکنه. چشم هایی که نمی تونه مثل چشمای قضاوت بسته باشه. چشمایی که زندگی توش جریان داره و طاقت دیدن یه نقطه کور رو هم نداره.
خیلی خوب بود دیواطیفی. مرسی از اینکه به اشتراک گذاشتی.
کاش قبل از نوشتن نظرم متن دیوار رو هم میدیدم... اگه دیده بودم دیگه کلا همین چند ولحرفی را هم نمینوشتم دیگه :))
مستر فاونگ مستقیما به دیوان میگه: وقتی جایی فقط 3 تا دیو عاقل هست، مطمئن باش تو شماره 1 و2 نیستی. شماره 3 هم که نیستی. در نتیجه هیچکدومش نیستی :)) پس برو به آرامش درون فکر کن.
الان نمی تونم چیزق بگم
................
دیوان
من در کل به این نتیجه رسیدم که کنکاشم بیخود چون دارم به خودی میرسم که یه دروغ بزرگ تلقی میشه
دیوار
ممنون از تعریفت
ولی شکم اینه که کجا وایسادم
اگه فرض کنیم تو دروغ باشی... از دروغ چیزی جز دروغ بر نمیاد. پس اگه تو میگی که تو دروغی پس داری دروغ میگی و تو دروغ نیستی.
تنها زمانی که تو واقعی باشی میتونی به خودت تهمت دروغ بزنی. که این هم فقط یه تهمته چون نو واقعی هستی که تونستی تهمت اشتباه بزنی. در خیال که اشتباه رخ نمیده... اشتباه فقط در واقیت اتفاق میوفته. ( فاونگ )
واقعیت تو عدله ای هم داره ؟
الان از یه جلسه مزخرف اومدم و خوشحالم که میبینم جمعتون جَمعه :)
یه چیز دیگه یادم اومد اینکه: من چقدر خنگم همین دیروز یه نتیجه گرفته بودم که البته تو چند روز قبلشم چند بار گرفه بودمش، ولی هی در میره: همیشه لازم نیست آدم درمورد حرفها و نوشته های کسی نظر بده یه موقع ها میشه شنید میشه فقط فهمید!
یه چیز دیگه:
یکی اینجا یه روی خیلی خیلی خیلی خیلی ... (میتونم همین طور خیلی هارو ادامه بدم )لطیف داره که تو دیوار سفت قایمش کرده! تو قطعاً یه شعبده بازی !
صبا شاید هنوز وای نستادی! تو حرکت سخته زمین زیر پا رو تشخیص دادن. شاید اصلاً نیازی هم نباشه که وایستی اینو فقط خودت میدونی (اگه بازم حدسم اشتباهه به روی خودت نیار. دلم میشکنه!الان تو موقعیتش نیستم.)
راستی: بزرگترین دروغی که تا حالا شنیدین یا گفتین چیه ؟ تا حالا بهش فکر کردین؟!
من الان باز باید برم تو صف تاکسی که واقعا دلم میخواست یه دروغ بزرگ بود ولی متاسفانه نیست
بزرگترین دروغی که شنیدم این بود ................(جاهای خالی)
بزرگترین دروغیم که گفتم ....بعدا میگم
ارسال یک نظر