امسال را سال برون گرایی و احتمال رسوایی های مرتبط احتمالی نامگذاری می کنیم. سر را از لاک بیرون کشیده و بی پروا بیرون میریزم آن چه تا کنون محتاتط نگه داشته ایم... برویم ببینی چه خبر است. از ماشین مهدیو شروع شد.
حالا من سر قولم نموندم و شنبه دیزاین سایت رو عوض نکردم. ولی چرا هیچکس چیزی نگفت؟ اهااااااااای دیو ها کوشین؟ میدونم همه سرتون شلوقه و درگیر روزمرگی هاتونید. ولی ازتون صدا میخوام. حرف میخوام. من از درون به بیرون اومدم. بذارید بشنوم. بریزید بیرون . بیاید لخت بچرخیم چرا پنهان میکنید؟ حرف بزنید.
اگه راست میگی حالا که از درون به بیرون اومدی بگو ما بشنویم . شاید وسوسه شدیم اومدیم بیرون ;) من که اخیراً یه کله غیر کچل پیدا کردم افتادم به رنگ بازی... خیلی خوبه :) خدای دیوها نصیب شما هم بکناد شلوغ روزمره درگیر رو خوب اومدی. البته ترتیبش هی عوض میشه
به به به بهععع بعععععع ... ( ذوق کردم. دقیقا انگار کاهو دیدم ) چی بهتر از صدایی آشنا؟ چه عججبببب. دست و جیغ و هوراااا به افتخار مردیوجان. بابا مردیم از بس دیولاخ ساکت موندبود. من دلم حرف زدن و حرف شنیدن میخواد ( نه از هر کسی، دیولاخیا ، حد اقل اونایی که موندن قطعا ارزش شنیدن و گفتن دارن ) ببین این برون گرایی عاالیه ها. انگار چند تا سطل رنگ برداشتم پاشیدم رو لحظه هام. رنگارنگ شده.. جالبیش میدونی چیه؟ هر کاری میکنم حتی بدون فکر قبلی، آخرش یه چیز خوب ازش در میاد. :D حد اقل برای خودم. مهم نیست چی ندارم و چجوری نیست. فقط سعی میکنم تو لحظه سوژه ی زندگیم رو پیدا کنم. بی برنامه نیستم، در مورد لحظه حرف میزنم. حدف سر جاش، از وصیله هم لذت میبرم. نمیدونم تا الان چی من رو محدود کرده بود! احتمالا شناخت کمم از اطراف. الان ادعا نمیکنم اطرافم رو کامل میشناسم ولی همینکه دیگه خودم رو با اون عدم شناخت درگیر نمیکنم، یادگیریم و شناختم سریع تر شده. یعنی کیف میکنم ؛) دیگه شل بودن برام لذتبخش نیست. یجورایی وقتی تو خیابون راه میرم، خرید میکنم، تاکسی سوار میشم و... حتی مشتری ها. دیگه هیچکس غریبه نیست و آشنا های قدیمی برام با ارزش تر شدن.... با خیال راحت میشینم تو تاکسی با راننده در مورد هزارتا چرت و پلا صحبت میکنم. بدون اینکه من بدونم اون چی میگه و اون بفهمه من چی میگم. بعضی وقتام سوژه های بانمکی از توش در میاد. مثلا امروز سر صحبت با یه راننده در مورد یه بیلبورد تبلیغاتی باز شد، تبلیغ موبایل بود. آخرش متوجه شدم که راننده های تاکسی شناخت بالایی نسبت به علم ارتباط صرفا بصری دارن . چون دیدم هرگز نمیخونن رو بیلبوردا چی نوشته و فقط تصویر رو میبینن. خود راننده با تابلوی راهنمایی برام مثال زد. گفت از هر تابلویی بترسم اونجا خوب رانندگی میکنم :)) ( تابلویی که بترسه منظورش تابلویی بود که پایش یه پلیس زنده باشه !!! ) میبینی؟ قبلا چون فکر میکردم اون آدم رو نمیشناسم سر صحبت رو باز نمیکردم. گذشته از اون. یک روز معنی یک روز رو داره و دیگه فقط یک روز نیست که باید بگذرونمش. میگیری؟ وقتی بیرون رو دیدم، فهمیدم گذشته و آینده هیچی جز همین الان نیست. منظورم این نیست که بیخیال گذشته و آینده. منظورم اینه که گذشته که الانم رو ساخته و آینده همین الان داره اتفاق میوفته. پس چرا برای به آقوش گشیدن حسی که از به آقوش کشیدنش لذت میبرم تا فردا!!! صبر کنم؟ اون حس های ناب که باید بقلشون کنی کم یابن پس وقتی میدونی کجاس چرا از دست بدیش؟!! نمیگم دیگه ناراحت نمیشم. نمیگم بعضی وقتا بی حوصله نمیشم. نمیگم شکایت نمیکنم، ولی دیگه بیشتر روزم رو با این کارا حدر نمیدم... میذارم برای وقتی که بتونم با کسی بشینم قر بزنم که حتی از قر زدن هم لذت ببرم. دیگه زنده بودن رازیم نمیکنه، دارم زندگی میکنم. :) خیلی حرف دارم واسه گفتن. ولی طولانیتر بشه دیگه کسی نمیخونه پس میذارم واسه دفعه های بعد که میکروفون بیاد دستم ؛) بذارید دیگه از غلط های املاییم معذرت نخوام، اگه میخواست درست بشه تا الان شده بود :)) مشکل از من نیست، کلا املا ایراد داره. :))))) d:
راستیی مردیوجان، اون کله تا زمانی که تو کم نیاری کم نمیاره ها ؛) میدونیکه رنگ بازیو دوست داره فقط نگران از کت و کول افتادنته.
هورررررررررررا :)))) پسر جلو زدی ها!!!!!!! من تازه تصمیم گرفتم خوب باشم. تو رسماً خوبی :) 100% هستم. رنگ بازی رو چون هر روز هفته دستم به سرت نمی رسه رو کله ی خودم ادامه میدم :)) البته سهم تو رو گذاشتم کنار ;) منتظرم یه نتیجه ای اینور بگیرم بعد بیام اونجا پیاده کنم ! از کت و کولم نمی افتم:) شدیداً به " آنچه بر خود می پسندی برای دیگران هم بپسند " معتقدم . میدونی که من می میرم واسه اینکه یکی با موهام ور بره. حالا میخواد رنگ کنه کوتاه کنه بشوره بکشه ... ادامه ندم هان؟! خلاصه که اینکارو دوست دارم.
من همینجام ( البته الان باید دانشگاه باشم اتفاقی سر از خونه در آوردم ;) ) تا دلت بخوادم گوش دارم واسه شنیدن، چشم واسه خوندن ... این میکروفون تحویل شما !
اصلا دیو جماعت کیف میکنه وقتی انقده انرژی میگیره :دی خوب بودم به سومین مرحله از خوبتر شدن هم رسیدم. تکخوری نکنیا... رنگ بازی یه طرفه نمیشه. حد اقل میذاشتی یکم من رنگ مالی میکردم جبران کت و کول میشد. راستی اون ماجرای کشیدن و کوتاه کردن و شستن و ... که من اینوریش رو شدیدا دوست دارم. یعنی به ور رفتن بیشتر از ور رفته شدن علاقه دارم ( در مورد مو صحبت میکنم ) حیف که فرهنگ سنتیمون کت و کول مارو بسته. ( مار؟ کت و کول نداره که!!!! بگذریم ) اصن این مو یه راه ارتباط مستقیم با مغز دیگرانه. لمسش که میکنی انگار کانکت شدی به مغزشون. یعنی جواب میده ها. برای همینه که. ترجیح میدم کانکت بشم تا کنترل اطلاعات دست خودم باشه. آخه زیاد دیده شده فرد مورد نوازش واقع شده ییهو خابش میبره بعد ممکنه حک بشه دیگه. امنیتش بالا نیست خیلی. :)) واسه همین روی نوازیدن سرمایه گذاری کردم. شما هم مراقب باش دست نا اهلش نیوفتی که تخلیه اطلاعات میشی. راستی یه نکته جدید در مورد برون گرایی پیدا کردم. جون من قبل از اینکه مسخرم کنی امتحان کن جواب میده. صبح ها که بیدار میشی سعی کن یه ۳۰ دقیقه زودتر پاشی کل اون مدت رو توی دستشویی و حمام سپری کن ( خانوما توجیح بهتری دارن ولی برای من که آرایش نمیکنم یکم سخت بود قبولوندنش به اطرافیان ) خلاصه که از اون ۳۰ دقیقه ۱۰ دقیقش رو به بیرون روی معده بپرداز با آرامش کامل ( اینجاست که من دست این فرنگیارو با اختراع توالت فرنگی میبوسم . ) به جون خودم بیرون روی معده به بیرون گرایی ارتباط مستقیم داره. حالا اگه مسخره هم کردید ایراد نداره ولی بهش توجه کنید. هنوز کشف نشدم من. بعدشم که مسواک و دوش و ... حالا چه عجله ایست؟ دیوار میتونه یکم بیشتر منتظر من بمونه نه؟ ولی این روزا اگه سر حال نباشی حیفه دیگه... سپاسگزارم از گوش گرامی، یا همون چشم مبارکتون. میکروفون خدکت شما. من در حال کنترلم هنوز. با این میزان برون گرایی من ممکنه کم کم ازم فراری بشید. واسه همین دارم ورزش میکنم که نفس داشته باشم دنبالتو بدوم :)) پس قبل از اینکه فرار کنید نوبت صحبت را تحویل میدهم. معدبانه.
خب :) سر مساله کانکت شدن و کنترل یه جورایی موافقم باهات. البته من جفتشو در مورد مو و نوازش دوست دارم ولی نهایتاً اگه کسی بتونه کنترلم کنه ... مخالفتی هم ندارم! فقط لازمش اینه که هی نفهمم دارن کنترلم میکنن ;) وقتی می فهمم خراب میشه. خر درونم لگد میزنه! اینه دیگه... من مدتیه فهمیدم جای کودک درون یه خر چموش درونمه که خره دیگه :)) و سر برون گرایی صبح... با همه تفاصیلی که گفتی حال کردم :) کلشو قبول دارم فقط اینکه کسی صبحا اینجا منتظر من نیست که حرص بخوره یکم از لذت ماجرا کم میکنه ;) خدا-همون که مسئول بر آورده کردن آرزوهاست- به دیوار صبر و به شما لذت مضاعف عطا کنه. تازه میتونی یه 10 دقیقه ای هم با گل هات چاق سلامتی کنی.تازه تو مسیرم که ایده واسه کش اومدن زمان (از نوع خوبش) حسابی فراوونه. حالا سر فرصت لیست می کنم برات. حالا که میکروفون دست منه همینجا تولد همزمان دو دیو گران قدر را خدمت جامعه دیوان تبریک و تهنیت عرض کرده و بووووووس :)
به.. خبر نداری. روزایی که دیوار منتظرم نیست معمولا اون ۳۰ دقیقه به ۵۰ تا ۶۰ دقیقه میرسه. کلی مراعات میکنم وقتی منتظرمه. راستی اون کنترله که گفتی... خیلی چیز مذخرفیه. اتفاقا اینم تازگیا کشف کردم که حد اقل واسه من هیچ کاربردی نداشته. تا همین چند وقت پیش حتی یکی که میخواست بهم محبت کنه سعی میکردم کنترل کنم که یوقت نمیدونم چی نشه.. واقعا نمیدونستم قراره چی نشه. تازگیا آزاد گذاشتم کلی هم کیف میکنم. اصلا معنی محبت دیدن رو تازه تازه دارم درک میکنم. قبلنا فقط بلد بودم محبت بکنم بلد نبودم محبت ببینم. در مورد موارد دیگم همینطور که در اماکن عمومی جای گفتنش نیست... محبت که جای خودشو داره، الان حتی کسی میخواد سوار هم بشه بهش اجازه میدم. ولی وقتی سوار شد دیگه کنترل نمیکنم که از روم نیوفته. من که نگفتم سوار بشه. نهایتا خیلی حواسم جمع باشه سعی میکنم موقع اوفتادن روی پل خیلی بلندی نباشم. بهش خبر میدم سفت بشینه ؛) ولی بعد پل دیگه ممکنه یورتمه برم. راستی به اون جیگر درونت برس. بهش برسی جفتک که نمیندازه هیچ، کلی بانمک میشه ؛) گفتی تولد. مباااارکه؟ کی میگه مبارکه؟ ازونجایی که جفتشون کم لطفی میکنن و خبری ازشون نیست ( اینجا ) منم اینجا بهشون تبریک نمیگم. ( حالا کی معطل تبریک گفتن من مونده نمیدونم ) اونور تو دنیای آدما تبریک میگم بهشون. میکروفون خدمت شما...
بده من .. بده من. بیده. بییده. :)))))))) خوب خنده هم پشت میروفون میچسبه. یعنی من بودم که آب میشدم. شما آب نشید فقط خجالت بکشید بیاید یاید اید ید.. با اکو گفتم تاثیرش بیشتر شه رشه.. شه.. هه.. خاموش کنید او اکو رو تموم شد تاثیر گذاریم.. ریمم.. مم .. م. م م . بیاید دیگه.. یهدقیقه وایسا الان تحویل میدم. مردیوجان. فکر کنم منم درگیر جا گذاشتگی گوشی موبایل شدم. فکر کنم یجور بیماری حساسیتی باشه. فصلیه نه؟ . در طول هفته گذشته ۵ بار گوشیم رو جا گذاشتم و برگشتم برداشتم. حالا یا دفتر یا خونه. شما تجربت بیشتره میدونی دلیلش چیه؟ درمان داره یا باید باهاش بسازم؟ بفرما میکروفون. د؟ چرا نیشگون میگیری؟. ( شما نبودی؟ ... آها دستم لای سیم گیر کرد )
مردیوجان؟ الو... بیا سیم میکروفون وصل شد. دیوار داشت سعی میکرد بیاد تو فکر کنم پاش گیر کرد به سیم.. سیم قطع شده بود درست کردم ولی دیوار خورد زمین آجراش پخش شد. یکم طول میکشه سر هم بشه دوباره. اگه صحبت نکنی ممکنه دیوار انگیزشو از دست بده دیگه سر هم نشه ها. تلاشش رو دارم میبینم.
چند صباحی نبودیم و چند وقتی نگفتیم و چند دوری گذشت، و چه زود می گذرد این قافله بی ساربان. شتر سر بر بالین گذاشته و خواب می بافد پنبه پنبه و روزگار را به گاری بسته اند. و سرِبریده با پنبه، بر دار مانده، بی کار. بی عار. دیوار.
و دیوار همانجاست که بود. کنار. همان کناری که گر کسی بخواهد دیوار را یابد به آنجا می رود : کنارِ دیوار. اما اینبار دیوار است که کنارِ کنارش ایستاده بود. بر چوبه دار.
D: خزعبل بس :)
راستش حالا که بعد از یه بی کلامی طولانی به حرف اومدم، نمی تونم جلوی چرت و پلا گفتنم رو بگیرم و ظاهرا امسال هم که سال برون ریزی است.
حالا یکی بیاد به من بگه درون و بیرون دیوار کجاست؟ میدونی، سیستم ما همیشه این ور و اون وری بوده. یا اینور دیوار، یا اونرش. درون دیوار که خبری نیست. مگر اینکه خونوادگی دور هم جمع شیم و یه چهار دیواری ای چیزی بشیم و اندرونی بسازیم. و از شما چه پنهون که هر وقت این کار رو کردیم همون بخش اولش موند و از درون خبری نبود. D:
به هر نحو. خوشحالم که دیولاخیان هستند و اینجا هستیم و دیولاخ پاینده.
۱۸ نظر:
حالا من سر قولم نموندم و شنبه دیزاین سایت رو عوض نکردم. ولی چرا هیچکس چیزی نگفت؟ اهااااااااای دیو ها کوشین؟ میدونم همه سرتون شلوقه و درگیر روزمرگی هاتونید. ولی ازتون صدا میخوام. حرف میخوام. من از درون به بیرون اومدم. بذارید بشنوم. بریزید بیرون . بیاید لخت بچرخیم چرا پنهان میکنید؟ حرف بزنید.
اون کامنت قبلی از طرف من بود. اکانت اشتباهی بود. ؛)
اگه راست میگی حالا که از درون به بیرون اومدی بگو ما بشنویم . شاید وسوسه شدیم اومدیم بیرون ;)
من که اخیراً یه کله غیر کچل پیدا کردم افتادم به رنگ بازی... خیلی خوبه :) خدای دیوها نصیب شما هم بکناد
شلوغ روزمره درگیر رو خوب اومدی. البته ترتیبش هی عوض میشه
به به به بهععع بعععععع ... ( ذوق کردم. دقیقا انگار کاهو دیدم ) چی بهتر از صدایی آشنا؟ چه عججبببب. دست و جیغ و هوراااا به افتخار مردیوجان. بابا مردیم از بس دیولاخ ساکت موندبود. من دلم حرف زدن و حرف شنیدن میخواد ( نه از هر کسی، دیولاخیا ، حد اقل اونایی که موندن قطعا ارزش شنیدن و گفتن دارن )
ببین این برون گرایی عاالیه ها. انگار چند تا سطل رنگ برداشتم پاشیدم رو لحظه هام. رنگارنگ شده.. جالبیش میدونی چیه؟ هر کاری میکنم حتی بدون فکر قبلی، آخرش یه چیز خوب ازش در میاد. :D حد اقل برای خودم.
مهم نیست چی ندارم و چجوری نیست. فقط سعی میکنم تو لحظه سوژه ی زندگیم رو پیدا کنم. بی برنامه نیستم، در مورد لحظه حرف میزنم. حدف سر جاش، از وصیله هم لذت میبرم.
نمیدونم تا الان چی من رو محدود کرده بود! احتمالا شناخت کمم از اطراف. الان ادعا نمیکنم اطرافم رو کامل میشناسم ولی همینکه دیگه خودم رو با اون عدم شناخت درگیر نمیکنم، یادگیریم و شناختم سریع تر شده. یعنی کیف میکنم ؛) دیگه شل بودن برام لذتبخش نیست.
یجورایی وقتی تو خیابون راه میرم، خرید میکنم، تاکسی سوار میشم و... حتی مشتری ها. دیگه هیچکس غریبه نیست و آشنا های قدیمی برام با ارزش تر شدن.... با خیال راحت میشینم تو تاکسی با راننده در مورد هزارتا چرت و پلا صحبت میکنم. بدون اینکه من بدونم اون چی میگه و اون بفهمه من چی میگم. بعضی وقتام سوژه های بانمکی از توش در میاد. مثلا امروز سر صحبت با یه راننده در مورد یه بیلبورد تبلیغاتی باز شد، تبلیغ موبایل بود. آخرش متوجه شدم که راننده های تاکسی شناخت بالایی نسبت به علم ارتباط صرفا بصری دارن . چون دیدم هرگز نمیخونن رو بیلبوردا چی نوشته و فقط تصویر رو میبینن. خود راننده با تابلوی راهنمایی برام مثال زد. گفت از هر تابلویی بترسم اونجا خوب رانندگی میکنم :)) ( تابلویی که بترسه منظورش تابلویی بود که پایش یه پلیس زنده باشه !!! ) میبینی؟ قبلا چون فکر میکردم اون آدم رو نمیشناسم سر صحبت رو باز نمیکردم.
گذشته از اون. یک روز معنی یک روز رو داره و دیگه فقط یک روز نیست که باید بگذرونمش. میگیری؟ وقتی بیرون رو دیدم، فهمیدم گذشته و آینده هیچی جز همین الان نیست. منظورم این نیست که بیخیال گذشته و آینده. منظورم اینه که گذشته که الانم رو ساخته و آینده همین الان داره اتفاق میوفته. پس چرا برای به آقوش گشیدن حسی که از به آقوش کشیدنش لذت میبرم تا فردا!!! صبر کنم؟ اون حس های ناب که باید بقلشون کنی کم یابن پس وقتی میدونی کجاس چرا از دست بدیش؟!!
نمیگم دیگه ناراحت نمیشم. نمیگم بعضی وقتا بی حوصله نمیشم. نمیگم شکایت نمیکنم، ولی دیگه بیشتر روزم رو با این کارا حدر نمیدم... میذارم برای وقتی که بتونم با کسی بشینم قر بزنم که حتی از قر زدن هم لذت ببرم. دیگه زنده بودن رازیم نمیکنه، دارم زندگی میکنم. :)
خیلی حرف دارم واسه گفتن. ولی طولانیتر بشه دیگه کسی نمیخونه پس میذارم واسه دفعه های بعد که میکروفون بیاد دستم ؛)
بذارید دیگه از غلط های املاییم معذرت نخوام، اگه میخواست درست بشه تا الان شده بود :)) مشکل از من نیست، کلا املا ایراد داره. :))))) d:
راستیی مردیوجان، اون کله تا زمانی که تو کم نیاری کم نمیاره ها ؛) میدونیکه رنگ بازیو دوست داره فقط نگران از کت و کول افتادنته.
هورررررررررررا :)))) پسر جلو زدی ها!!!!!!! من تازه تصمیم گرفتم خوب باشم. تو رسماً خوبی :)
100% هستم.
رنگ بازی رو چون هر روز هفته دستم به سرت نمی رسه رو کله ی خودم ادامه میدم :)) البته سهم تو رو گذاشتم کنار ;) منتظرم یه نتیجه ای اینور بگیرم بعد بیام اونجا پیاده کنم !
از کت و کولم نمی افتم:) شدیداً به " آنچه بر خود می پسندی برای دیگران هم بپسند " معتقدم . میدونی که من می میرم واسه اینکه یکی با موهام ور بره. حالا میخواد رنگ کنه کوتاه کنه بشوره بکشه ... ادامه ندم هان؟! خلاصه که اینکارو دوست دارم.
من همینجام ( البته الان باید دانشگاه باشم اتفاقی سر از خونه در آوردم ;) ) تا دلت بخوادم گوش دارم واسه شنیدن، چشم واسه خوندن ...
این میکروفون تحویل شما !
اصلا دیو جماعت کیف میکنه وقتی انقده انرژی میگیره :دی
خوب بودم به سومین مرحله از خوبتر شدن هم رسیدم.
تکخوری نکنیا... رنگ بازی یه طرفه نمیشه. حد اقل میذاشتی یکم من رنگ مالی میکردم جبران کت و کول میشد.
راستی اون ماجرای کشیدن و کوتاه کردن و شستن و ... که من اینوریش رو شدیدا دوست دارم. یعنی به ور رفتن بیشتر از ور رفته شدن علاقه دارم ( در مورد مو صحبت میکنم ) حیف که فرهنگ سنتیمون کت و کول مارو بسته. ( مار؟ کت و کول نداره که!!!! بگذریم ) اصن این مو یه راه ارتباط مستقیم با مغز دیگرانه. لمسش که میکنی انگار کانکت شدی به مغزشون. یعنی جواب میده ها.
برای همینه که. ترجیح میدم کانکت بشم تا کنترل اطلاعات دست خودم باشه. آخه زیاد دیده شده فرد مورد نوازش واقع شده ییهو خابش میبره بعد ممکنه حک بشه دیگه. امنیتش بالا نیست خیلی. :)) واسه همین روی نوازیدن سرمایه گذاری کردم. شما هم مراقب باش دست نا اهلش نیوفتی که تخلیه اطلاعات میشی.
راستی یه نکته جدید در مورد برون گرایی پیدا کردم. جون من قبل از اینکه مسخرم کنی امتحان کن جواب میده. صبح ها که بیدار میشی سعی کن یه ۳۰ دقیقه زودتر پاشی کل اون مدت رو توی دستشویی و حمام سپری کن ( خانوما توجیح بهتری دارن ولی برای من که آرایش نمیکنم یکم سخت بود قبولوندنش به اطرافیان ) خلاصه که از اون ۳۰ دقیقه ۱۰ دقیقش رو به بیرون روی معده بپرداز با آرامش کامل ( اینجاست که من دست این فرنگیارو با اختراع توالت فرنگی میبوسم . ) به جون خودم بیرون روی معده به بیرون گرایی ارتباط مستقیم داره. حالا اگه مسخره هم کردید ایراد نداره ولی بهش توجه کنید. هنوز کشف نشدم من. بعدشم که مسواک و دوش و ... حالا چه عجله ایست؟ دیوار میتونه یکم بیشتر منتظر من بمونه نه؟ ولی این روزا اگه سر حال نباشی حیفه دیگه...
سپاسگزارم از گوش گرامی، یا همون چشم مبارکتون.
میکروفون خدکت شما. من در حال کنترلم هنوز. با این میزان برون گرایی من ممکنه کم کم ازم فراری بشید. واسه همین دارم ورزش میکنم که نفس داشته باشم دنبالتو بدوم :)) پس قبل از اینکه فرار کنید نوبت صحبت را تحویل میدهم. معدبانه.
خب :) سر مساله کانکت شدن و کنترل یه جورایی موافقم باهات. البته من جفتشو در مورد مو و نوازش دوست دارم ولی نهایتاً اگه کسی بتونه کنترلم کنه ... مخالفتی هم ندارم! فقط لازمش اینه که هی نفهمم دارن کنترلم میکنن ;) وقتی می فهمم خراب میشه. خر درونم لگد میزنه! اینه دیگه... من مدتیه فهمیدم جای کودک درون یه خر چموش درونمه که خره دیگه :))
و سر برون گرایی صبح... با همه تفاصیلی که گفتی حال کردم :) کلشو قبول دارم فقط اینکه کسی صبحا اینجا منتظر من نیست که حرص بخوره یکم از لذت ماجرا کم میکنه ;) خدا-همون که مسئول بر آورده کردن آرزوهاست- به دیوار صبر و به شما لذت مضاعف عطا کنه. تازه میتونی یه 10 دقیقه ای هم با گل هات چاق سلامتی کنی.تازه تو مسیرم که ایده واسه کش اومدن زمان (از نوع خوبش) حسابی فراوونه. حالا سر فرصت لیست می کنم برات.
حالا که میکروفون دست منه همینجا تولد همزمان دو دیو گران قدر را خدمت جامعه دیوان تبریک و تهنیت عرض کرده و بووووووس :)
به.. خبر نداری. روزایی که دیوار منتظرم نیست معمولا اون ۳۰ دقیقه به ۵۰ تا ۶۰ دقیقه میرسه. کلی مراعات میکنم وقتی منتظرمه.
راستی اون کنترله که گفتی... خیلی چیز مذخرفیه. اتفاقا اینم تازگیا کشف کردم که حد اقل واسه من هیچ کاربردی نداشته. تا همین چند وقت پیش حتی یکی که میخواست بهم محبت کنه سعی میکردم کنترل کنم که یوقت نمیدونم چی نشه.. واقعا نمیدونستم قراره چی نشه. تازگیا آزاد گذاشتم کلی هم کیف میکنم. اصلا معنی محبت دیدن رو تازه تازه دارم درک میکنم. قبلنا فقط بلد بودم محبت بکنم بلد نبودم محبت ببینم. در مورد موارد دیگم همینطور که در اماکن عمومی جای گفتنش نیست...
محبت که جای خودشو داره، الان حتی کسی میخواد سوار هم بشه بهش اجازه میدم. ولی وقتی سوار شد دیگه کنترل نمیکنم که از روم نیوفته. من که نگفتم سوار بشه. نهایتا خیلی حواسم جمع باشه سعی میکنم موقع اوفتادن روی پل خیلی بلندی نباشم. بهش خبر میدم سفت بشینه ؛) ولی بعد پل دیگه ممکنه یورتمه برم.
راستی به اون جیگر درونت برس. بهش برسی جفتک که نمیندازه هیچ، کلی بانمک میشه ؛)
گفتی تولد. مباااارکه؟ کی میگه مبارکه؟ ازونجایی که جفتشون کم لطفی میکنن و خبری ازشون نیست ( اینجا ) منم اینجا بهشون تبریک نمیگم. ( حالا کی معطل تبریک گفتن من مونده نمیدونم ) اونور تو دنیای آدما تبریک میگم بهشون.
میکروفون خدمت شما...
منم اینجا تبریک گفتم بلکه خجالت بکشن.. ;)
دِ!!!!
نکِش آقا!
میکروفون خودمه .
دعوا نگیرین باهم!!
دیو کنده که پا نمی کوبه!
باشه بابا... اصلاً این میکروفون دست شما
من که میدونم آخرش فقط میخواین فوت کنین توش
...
دست کم فوت کنین شاید خاموش شد! ;)
بده من .. بده من. بیده. بییده.
:))))))))
خوب خنده هم پشت میروفون میچسبه.
یعنی من بودم که آب میشدم. شما آب نشید فقط خجالت بکشید بیاید یاید اید ید.. با اکو گفتم تاثیرش بیشتر شه رشه.. شه.. هه.. خاموش کنید او اکو رو تموم شد تاثیر گذاریم.. ریمم.. مم .. م.
م
م
.
بیاید دیگه..
یهدقیقه وایسا الان تحویل میدم. مردیوجان. فکر کنم منم درگیر جا گذاشتگی گوشی موبایل شدم. فکر کنم یجور بیماری حساسیتی باشه. فصلیه نه؟ . در طول هفته گذشته ۵ بار گوشیم رو جا گذاشتم و برگشتم برداشتم. حالا یا دفتر یا خونه. شما تجربت بیشتره میدونی دلیلش چیه؟ درمان داره یا باید باهاش بسازم؟
بفرما میکروفون.
د؟ چرا نیشگون میگیری؟. ( شما نبودی؟ ... آها دستم لای سیم گیر کرد )
مردیوجان؟ الو...
بیا سیم میکروفون وصل شد. دیوار داشت سعی میکرد بیاد تو فکر کنم پاش گیر کرد به سیم.. سیم قطع شده بود درست کردم ولی دیوار خورد زمین آجراش پخش شد. یکم طول میکشه سر هم بشه دوباره.
اگه صحبت نکنی ممکنه دیوار انگیزشو از دست بده دیگه سر هم نشه ها. تلاشش رو دارم میبینم.
دیوا دیولاخ و دیولاخیانش :)
چند صباحی نبودیم و چند وقتی نگفتیم و چند دوری گذشت، و چه زود می گذرد این قافله بی ساربان.
شتر سر بر بالین گذاشته و خواب می بافد پنبه پنبه و روزگار را به گاری بسته اند.
و سرِبریده با پنبه، بر دار مانده، بی کار. بی عار. دیوار.
و دیوار همانجاست که بود.
کنار.
همان کناری که گر کسی بخواهد دیوار را یابد به آنجا می رود : کنارِ دیوار.
اما اینبار دیوار است که کنارِ کنارش ایستاده بود.
بر چوبه دار.
D:
خزعبل بس :)
راستش حالا که بعد از یه بی کلامی طولانی به حرف اومدم، نمی تونم جلوی چرت و پلا گفتنم رو بگیرم و ظاهرا امسال هم که سال برون ریزی است.
حالا یکی بیاد به من بگه درون و بیرون دیوار کجاست؟
میدونی، سیستم ما همیشه این ور و اون وری بوده.
یا اینور دیوار، یا اونرش.
درون دیوار که خبری نیست. مگر اینکه خونوادگی دور هم جمع شیم و یه چهار دیواری ای چیزی بشیم و اندرونی بسازیم.
و از شما چه پنهون که هر وقت این کار رو کردیم همون بخش اولش موند و از درون خبری نبود. D:
به هر نحو.
خوشحالم که دیولاخیان هستند و اینجا هستیم و دیولاخ پاینده.
دلم جدی براتون تنگ شده بود.
اومدم که دورتون بگردم.
:)
دیدی؟
دیدی سکوت جواب داد !
حالا تو بگو سکوت زورکی. بالاخره یکی باید پاشو رو سیم میذاشت...
دیوان جان من رنگ واسه موهام کم آوردم D:
ساکت نیستما... میکروفون رفته تو حلقم... زودی میام.
دیوان...
نگرانتم! :(
مردیوجان نگران نباش. میکروفون رو بیکار دیدم باهاش رفتم تو سالن صحبت کردم. ؛)
ارسال یک نظر