شگفتي از من و تو و ما كه چه تغافلي،به قول وحشي بافقي
چنگ انداخته به دامنمونو و بي خيال معركه نيست
(همون ول كن معامله است كه براي جلوگيري از سوء تعبير بكار رفت)
خلاصه اينكه به قول آدم فهميده ها تنها راه ِ برون رفت
از اين به خواب زدگي و سيب زميني مآبي و بي خيالي يه نيشگون جانانه از يه نقطه حساسه و نه هيچ چيز ديگه اي
راسته ي ِ برده فروشان.عصر.خارجي.گذشته
شلوغي گذري كه به نيم ميداني ميرسد.چند جا كنيزان يا غلاماني بر چهار پايه ايستاده اند آماده فروش.آن ته سراپرده اي و دور آن معركه ي ِ مردان.روي چهار پايه دلالي ديگران را به سراپرده بر ميانگيزد. دو دهقانزاده ي ِجوان در شلوغي به شتاب ميآيند
فردوسي: زيباست؟
همسايه:بي مانند
فردوسي:و خواستني؟
همسايه:چه قدر ميپرسي
فردوسي:مرا خواب گمشده ايست
همسايه:ميبيني
از سراپرده زني عشق فروش در ميآيد و خود را نشان ميدهد...غريو مشتريان در هم
همهمه:تبارك الله يا خورا.احسنت يا احسن العرائس
!ساقول.شاباش.چوخ ياخچي.مرحبا يا مطلوبه...انظرني يا مقبوله
فردوسي:(گيج) كجاييم؟؟
همسايه(آستين ِ او را ميكشد) بيا، فاحشه اي است، نام ِ او ايران
فردوسي:(ميماند بر جاي) نه نه ! اين خواب من نيست
همسايه كه ميرود روي بر گردانده
همسايه:از ترك و تازي عقب افتاديم.بجنب پسر.ما مثلا دهقانيم
فردوسي:(با خود) اين نام اينجا چه ميكند؟(مبهوت) اين گونه زني در اين گونه برزني
همسايه:ميكوشد در همهمه صداي خود را برساند.مهمان مني .بدو نوبت از دست ميرود ها
فردوسي:(روي بر ميگرداند) آري نيك ميبينم كه از دست ميرود
گزيده اي از فيلمنامه ديباچه نوين شاهنامه نوشته ي ِ بهرام بيضايي
بناهاي آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
پي افكندم از نظم كاخي بلند كه از باد و بارن نيابد گزند
۵ نظر:
چند روز پیش بود، دراز کشیده بودم و داشتم به جفنگیات منتشره از مغزم فکر می کردم که شاید بتونم یه اثر خوب خلق کنم. کنترل تلوزیون فرنگی تو دستم بود و دور خودش میچرخوندمش که دیدم یجا صحبت از حکیم بود
یه شاعره ی تاجیک که البته اسمش هم یادم نمیاد داشت در مورد فردوسی صحبت میکرد... بعد ییهو یارو صاحب برنامه به کلش زد که بره تو خیابون و از مردم در مورد حکیم بپرسه... اونجا بود که دیدم سالگرد خوب که نیست هیچ. تنها یک حرکت مذخرف در جهت بهبود گند کاری هاییه که معمولا ما ایرانی ها به تنها مستمسک دلخوشکنکمون با اسم فرهنگ ازدست رفتمون میزنیم...مگه تیر تخته های جمشید( تخت جمشید ) نیست؟ هر جوون خامی رو که می بینی تا میخواد به این عقب افتادگی فرهنگی کشورش اعتراض کنه میگه داریوش یا چمیدونم کورش... یکی نیست بگه وطن پرستی نقل این حکایات نیست که هر روشن فکر معابی رو ببینی یه هخامنشی بازی در بیاره و بگه خوب من کارم رو کردم دیگه... ( دیگه دست از سر فردوسی بردارید توروخدا ) اون بیچاره یه اشتباهی کرد خواست فرهنگ ایرانی رو باز سازی کنه. حالا کلی وقت از اون ماجرا میگذره. کسی که نفهمید چی میگه هیچی. خود فردوسی شد نماد فرهنگ ایران.بابا اگه ببینید چی گفته بهتر از اینه که سالی یبار براش جشن تولد بگیرید. آخه تولد به دردش میخوره وقتی کسی به حرفش گوش نمیده؟ ( البته این اتفاق نادری نیست. در مورد ادیان هم بعضی جاها این اتفاق افتاده. ) حالا چرا فرهنگمون درست نمیشه نمیدونم...
فردوسی؟ آدم بزرگی بود. اون از رستم گفته.. وای ببین چی گفته: به نام خداوند جان و خرد کزیین برتر اندیشه بر نگذرد..
یا مثلا فردوسی هفت خوان رو چه خوب به تصویر کشیده( اینجا بود که دلم میخواست بگم حد اقل 4 تا از خوان ها رو ازش بپرس ببینم چی میگه. اصلا دلیل این خوان ها چی بوده؟ فردوسی به چی اشاره کرده؟ همین که فردوسی آدم بزرگی بوده برای این خلق کافیه)
یکی نیست بگه اینقدر فردوسی فردوسی میکنید. یه آمار بگیرید ببینید چند درصد مردم حد اقل 30% شاهنامه رو خوندن؟
حالا کاری نداشته باشیم چند درصد خوندن... ببینیم چند درصد اصلا میدونن که توی اون اشعار چه خبره؟
حالا بزرگداشت دیگه به کدوم جرزمون میخوره نمیدونم. یه بزردگداشت و خیالمون راحت که حل شد دیگه بریم پی کارمون. اینجاست که من میگم این بزرگداشت هم نباشه بهتر.
توی این تفکرات بودم که یادم افتاد ای بابا... من مثلا داشتم به یه طرحی فکر می کردم که خوب باشه. حالا حساب کن بیای یه معجزه شبیه شاهنامه هم خلق کنی. میخواد بیوفته دست این بشرواره ی خنگ؟
اینجاست که بعضی وقتا فکر می کنم که چه اشتباهیه کار درست انجام دادن. کار بد انجام بدی یه نیشخندم به ریش این خلق میزنی و آخرشم میری میمیری. ولی کار درست انجام بدی یه عمر به ریشت میخندن و آخرشم نمیذارن مثل بچه آدم بمیری و راحت شی.
...
پرچونگی به این میگن ها...
راستی اینم بگم دیگه ختم کلام. این همه گفتم غافل از اینکه:
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان---
خرد را و جان را که یارد ستود و گر من ستایم که یارد شنود---
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود ازین پس بگو کافرینش چه بود
راستی میردیو... دلیل این پرچونگی و کلی خالی کردن عقده هام توی این متن این بود که به تو شدیدا بخاطر داشتن مقام مباحثه احترام قائلم...
فقط به این دلیل اینقدر پر چونه زدم
سلام فرامرز
ممنون از اينكه حساسيت نشون دادي و كلي لذت بردم از نقادي صريح و بي پرده ات...با تمام اونچه كه گفتي سر سوزني مخالفت ندارم و ميدونم كه ميدوني چه قدر از اين پرستيژ هاي روشنفكر مابانه و پز هاي وطن پرستانه كه هزار تاش يه غاز مرده هم نميارزه متنفرم و ذاتا از اين ادا و اطوار هاي ملي گرايي و نقل محفل كردن آدمهاي بزرگ بدم مياد...اما گمون نكنم اگه تو يه محفل خودموني كه آشنايي نسبتا زيادي بين آدمهاش هست از فردوسي گفتن و اونو به مباحثه گذاشتنش ايرادي داشته باشه؟؟ يا يادي كردن از بزرگي مثل حكيم طوس و امثاله ما رو شبيه به روشنفكر مابهاي ميان تهي بكنه؟؟
خلاصه اينكه من با هات همداستانم اما حيفم مياد يه روزي كه به نام (حد اقل يه اسم)فردوسي آذين بندي شده رو به سكوت برگزار كنم
اما يه اتفاق بد اين ميون ميوفته... برات ميگم حوصله كن
وقتي منو تو، جاهليت ها و داعيه ها رو
ميبينيمو صداي طبل هاي تو خالي ِفردوسي پرستي و وطن پرستي و اين چيز ها رو ميشنويم داغ ميكنيم و زبان به نقد همه اين لاطائلات باز ميكنيم. تمام انرژي ما صرف همين تو دهني زدن و نقد و بي محلي ميشه و ميدوني چه اتفاق بدي ميوفته؟؟ منو تو بي نياز ميدونيم خودمونو از دونستن. يعني يه جور داناي كل انگاري در ما رخ ميده و اين بعضا اصلا ارادي نيست .حتي اگه اين اجتماع لياقت و شايستگي نداشته باشه منو تو به عنوان جزيي از همين فرهنگ بايد چنته پري داشته باشيم يا نه؟؟
كلاهت قاضي... آخرين باري كه شاهنامه رو با عشق خوندي كي بوده؟؟
منو تو بيشتر داشته هامون بايد صرف بزرگ تر شدن بشه و بزرگي منو تو به بيشتر كنكاش كردن و تكليف ِ انتقال اين آگاهي(اگه بشه اسمشو گذاشت) به ديگرانه... هر چند گوشي تاب تحمل نياره و چشمي ياراي ديدن نداشته باشه و پس بزنه اما ما هم يه خورده تكليف قائل باشيم واسه خودمون
توجه:ذكر اين نكته رو ضروري ميدونم كه در متن بالا ،مقصودم رو از اجتماع، ديولاخ برداشت نكنين و اگه اين كارو كردين مسووليتش بر عهده خودتونه
ااااااااااي فرامرز! به اينجا كه رسيدم يه آهي از نهادم اوومد
جانكاه بود و نفهميدم چرا؟؟؟
همه اينارو گفتم كه دونسته باشي ميفهممت و ميفهمي منو
بازم ازت ممنونم فرامرز به خصوص از اون سه بيت پاياني كه خوش درخشيد و جلوه كرد
حكيما چو كس نيست گفتن چه سود
از اين پس بگو كافرينش چه بود
.....
دیوا میردیو...
ممنون از یاد آوری ات.
کاش من حداقل میتونستم سالی یکبار یادآور رویدادی باشم.
میدونی، خوبیش اینجاست که وقتی تقویم رو ورق میزنی پره از این یاد آوری ها.
و بدیش اینجاست که این تقویم ها هیچکدوم صحبت از امروز نمیکنند.
بقولی تقویم هم دفتر دیروز است نه امروز.
هر روز سررسیدم رو پر میکنم که امروز رو خالی نذاشته باشم.
خیلی وقت ها هم فردا و پس فردا و ماه بعد رو پر میکنم.
ولی بازم سال بعد چیز جدیدی به تقویمم اضافه نشده.
مثل تقویم پارسالمه.
اینه که بهم اجازه نمیده همون چیزایی رو که پارسال تو تقویمم خونده بودم ، امسال هم بخونم.
ایراد از تقویم نیست.
چاپخونه ها هم که هر سال طرح های جدید میزنن.
ولی من نتونستم حتی یک کلمه به تقویم امسال اضافه کنم.
ایرادی نداره ، امسال که تموم نشده.
ولی هنوزم تقویم رو نگاه میکنم بالاخره یه تغییری که ارزش نگاه کردن داشته باشه پیدا میشه.
میردیو...
صحبت هات رو چند روز پیش خوندم ولی متعسفانه اون موقع وقت نکردم ازت نشکر کنم... صحبت هات زیبا و دلنشین و کارآمد بود... مرسی...
الان کم نوشتنم دلیل بر بی علاقگی نیست. تنها دلیلم این است که باتو همداستان شدم و این جور موقع ها دلم میخواد عمل کنم تا حرف بزنم...
شاد باشی.
دیوا.
ارسال یک نظر