چشمام به صفحه ی مانیتور دوخته شده... دارم به سایت هایی که طراحی کردیم نگاه میکنم... با سایت های دیکه ی ساخت کشورم مقایسه میکنم... وای بر من... آخه من کی میتونم به مشتریام بفهمونم که براشون چیکارا کردیم و در عوضش چقدر کم ازشون پول گرفتیم. اینا از من میخوان که در سطح این سایت های ایرانی کار کنم... آخه چرا؟ کیا دارن سلیقه ی این جامعرو تعریف میکنن؟
خسته شدم... میرم تو سایتی که دارم نقاشی هام رو میذارم... انجمن بین المللی نقاشان رایانه ای... من 7 ساله دارم سعی میکنم... اینا کجان و من کجا؟ فکر کنم 20 سال دیگه وقت آزاد نیاز دارم که به سطح اونا برسم...
عکسام... چرا نمیتونم عکسای خوبی که دارم نمایش بدم؟ چون توشون یک انسان رو بدون لباس استفاده کردم؟؟؟؟؟
گرافیک؟ آخه من تو اون دوره های دانشگاه چرا تمام وقتم رو صرف کردم که گرافیک رو بشناسم؟ اینجا اصلا خریدار نداره... خدای من اینجا هیکچس نمیدونه گرافیک چیه... میگی گرافیک میگن نفاشی... توضیح میدی میگن گرافیک بازی های کامپیوتری؟؟؟؟
تاحالا بالای 50 تا لوگو طراحی کردم... بیشترین کارمزدی که گرفتم 150.000 تومن... تعرفه ی انجمن طراحان گرافیک؟ 1.000.000 تومن؟؟؟؟؟ این قیمت را کی پرداخت میکنه آخه؟؟؟؟
مدیریت؟ باشه. دارم مطالعه میکنم... میخونم. سعی میکنم... امتحان میکنم.... بابااااااااااااااااا ... اونایی که تو کل دنیا جواب داده اینجا یه شوخیه....
نمایشگر رایانه را از روی میز پرت کردم و صفحه کلید را بامشت تبدیل به صفحه خرابه کردم...
سمت آتلیه رفتم و تمام نور هام رو به زمین کوبیدم... دوربین رو از پنجره به بیرون پرت کردم...
در تمام سایت هایی که فعالیت میکردم یک صفحه ی جدید باز کردم و نوشتم: fuck picaso
دفتر تلفن رو برداشتم و دونه دونه به مشتری هام زنگ زدم:
جناب مدیر عامل تشریف دارن؟
- چند لحظه:
...
سلام
- سلام فرامرز جان خوبی؟
عزیز... غرض از مزاحمت: لعنت به تو و این فجایع مدیریت مذرخرفت که دهن من و باقی همکارات رو...
گوشی رو کوبیدم و دوباره لیست تلفن هارو برداشتم...
تمام همکار های بازاریابی و تبلیغات، گرافیست ها، و چاپچی ها:
الو سلام... عزیز اینجا ایرانه که باشه... ای گور بابای تو و نوع کارتون که هیچ غلطی نمیتونید بکنید... توف به روتون
تاپ...، دوباره گوشی رو کوبیدم... و تلفن رو هم پرت کردم به کنار پنجره...
امروز قراره پروژه ی بروشور آرکوپال رو ببندم... موبایلم رو برمیدارم و به وارد کننده زنگ میزنم...
الو:
-سلام... به جناب بلاغی. خوبی آقا؟ آقا این کار ما چی شد؟ بیام دنبال جعبه ها ببرم؟ لازمشون دارم. بروشور رو بستید؟
هی مرتیکه: لعنت به تو و این نوع فعالیتت... آخه احمق تو چجوری داری کار میکنی؟ مرتیکه اول پروژه تو 40 تا ست 38 قطعه تا 58 قطعه داشتی.... بعد از 2 ماه که دارم رو پروژه ی تو کار میکنم الان من 60 ست از محصولاتت رو عکاسی کردم و قراره هنوز اینارو تو 40 صفحه A5 جا بدم.... آخ اگه من بفهمم تو از کدوم قبرستون داری پول در میاری... طبق همه ی محاسبات من با این مدیریت احمقانت تو باید تا الان 100 بار ورشکسته میشدی...
میرم برای یکی از دوستان نامه میزنم:
متن نامه...
- هه هه... فلان جای متن رو غلط املایی داری...
ایییییی تو روه این قواعد احمقانمون که من N سال توی مدارس عمرم رو حدر دادم... شاگرد اول دانشگاه شدم... بورس شدم برای ادامه ی تحصیل ولی آخرشم نفهمیدم چرا باید بنویسم خواهر و ننویسم خاهر. ای خدااااا...
کو...لقت. من اشتباه مینویسم. خواستی بفهم من چی مینویسم نخواستی نفهم. ت...مم...
از در دفتر در میام... در رو پشتم میکوبم و میرم تو خیابون...
...
چهار راه اول:
یه نگاه تو چشم این اشانتیون ها که تو خیابون دارن راه میرن...
خداااااای من... بابا تو این مملکت به نوک شستت هم گیر میدن و همه شاکین که چنینه و چنانه... همه دارن میچرخن و هیچ غلطی نمیکنن. حیف. جدا حیف زیبایی انسان ها نیست؟ اون خالق میلیون ها سال تحقیق کرده تا تونسته اینارو بسازه... بعد باید این بیچاره ها از هزار و یک چیز بترسن که نکنه زیبایی هارو نشون بدن... خیلی هام که دنبال دردسر نیستن خودشون رو زیر 100 تا لچک قایم کردن... بیچاره خالق. الان داره به چی فکر میکنه!... احتمالا اونم تا الان کل دفترش رو ریخته بهم و مثل من زده بیرون...
گوشیم زنگ میخوره... دوست دخترمه:
- من دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم... مامان و بابا برام خواستگار آوردن. آخه من فقط تورو میخوام. چرا تو نمیتونی بیای جلو؟؟؟
هیچی نمیتونم بگم... بیچراه حق داره. ولی...
در سبز رنگ... آخیش... خونه
Home... sweet home
در رو باز میکن... من 25 ساله که از اینجا لذت بردم... چرا به من وعده ی بهشت میدید؟ اینجا خوده بهشته... از حیاط و همه ی خاطراتش میگذرم... میرم سمت راهرو و آشپز خونه... مادرم داره آشپزی میکنه ( حتی دیگه یادم نمیاد معمولا من رو که میدید چی میگفت) ولی دیگه مادر اونجا نیست... به یادگارش سلام میکنم... لبخندش همیشه دیوونم میکنه... خواهرم.
سلاااااام... امروز یکم زود تر اومدم یکم استراحت کنم.
میرم بالا... همین که میام طبقه بالا... پدر رو میبینم که با اون لبخند آرومش همیشه هوام رو داره... همیشه شاد باشه... ولی الان تو خونه نیست.
میرم تو اطاق...
چاقو رو بر میذارم و میکشم رو دستام... دراز میکشم رو تخت... همه جا داره سفید میشه...
زیییینگ... دیلینگگگگگ... زیننننگگگگ....
چشام رو بازمیکنم: پشت میزم تو دفتر نشستم... پروژه ها جلوم بازه رو نمایشگر مانیتور
بله بفرمایید...
- سلام: آقا من اطلاعات پروژه رو براتون ارسال میکنم... چیز دیگه ای که لازم نیست؟ پروژه تا کی آماده میشه..
لطف میکنی عزیز... دارم رو پروژتون کار میکنم... اگه اطلاعات برسته تا یک هفته دیگه کار انجام میشه...
یه نگاه به دورو ورم میکنم... ساعت 12 و تا چند دقیقه دیگه مدل برای عکاسی میرسه... باید برم آتلیه رو آماده کنم...
یه لبخند به بچه های دفتر: بچه ها من میرم تو آتلیه کار هارو انجام بدم.
اتاق خالیه... چراغ ها خاموش... در حال تنظیم دوربین به این فکر میکنم که چه عکس های خوبی امروز میتونم بگیرم...
اگه این عکس ها خوب در بیاد... میتونم ازشون برای تبلیغ دفتر استفاده کنم... همه چپز رو به بهبوده.. فقط یکم باید بیشتر تلاش کنم...
مشتری ها دارن هر روز بیشتر میشن و من تو کارم حرفه ای تر از همیشه. برای دفتر دارم کارمند های جدید میاریم که میتونه پیشرفت رو سریعتر کنه. این عالیه...
یاد تفکراتم میوفتم... هرازگاهی لازمه این خیال پردازی های احمقانه.
نه هنوز اونقدر ضحیف و بی منطق نشدم که بخوام واقعا با اون تفکرات درگیر بشم. الان وقت پیشرفته... باید بتونم.
سالهای آینده میاد جلو چشم... ولی هیچی نمیدونم از اون سالها... شبیه یه نقشه ی سفید که تازه داره ساخته میشه...
...
...چشمان قشنگ تو بود که آفرینش را نجات داد...
۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه
۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه
شدن یا نشدن مسئله اینست!
از اینجا می آغازم درست اینجا! خوب نگاه کن! اگر نمیبینی و میپرسی کجا خوب ما قدم نخست را درست برداشته ایم البته برخی قدم برداشتن ها موجب پارگی خشتک میشوند و برخی دیگر فرجامهای ِ خونینی دارند!
در همان عنفوان ِ کودکی همیشه فکر و ذکرم این بود که باید سری توی ِ سرها در بیاورم و برای ِ خودم کسی شوم این آتش ِ اشتیاق ِ پخی شدن تا کنون در من زبانه میکشد و از آتش نشانها هم کاری ساخته نیست در این هنگام مغز من اعداد یک، دو و پنج را از اعداد طبیعی خذف میکند.
در مقطع ِ ابتدایی به یمن ِ نسوان ِ آموزگار ِ مشنگمان دیکته و املاء پر ارج ترین دروس به شمار میرفت و آموزگاران ِ لووس مان بصورت دسته جمعی این آیه را تلاوت میکردند بصورت ِ تواشیح شیحه میکشیدند:
هر آنکس که املاء و دیکته خوب و بی غلط بنویسد بی شک همانا او در زمره رستگاران است... باشد تا سایرین عبرت گیرند
در مقطع راهنمایی و در روزگاری که تمیز و تشخیص نر از ماده برای چون منی به ناممکنی ِ حل ِ مسئله فیزیک ِ کوانتوم بود
انشایی نوشتم مشحون از لب و بوس و کنار و معشوق و یار ... آموزگار انشای ما که اندام ِ قشنگی داشت ومانند آبگرمکنی بود که شیر ِ اطمینان دارد خیلی متشرع بود و متدین اما اصلا متمدن نبود و از هیمن رو گوشمالی سختی به من داد کای پسر ِ خیره سر کاغذ بیت المال را با این مزخرفات و محرمات سیاه وتباه میکنی که چه؟ انشای مرا جلوی همه جر داد که خدایش از وسط جر دهاد ان شاء الله . نام ِ منحوسش را نیز از خاطر برده ایم بحمدالله.
در همین مقطع ِ راهنمایی ،دو آموزگار ِ نازنین داشتم که همره و رهنمایم بودند و درد و بلای هردوی ایشان بخورد بر فرق ِ سر استاد ِ راهنمای ِ گمراهم نام ِ نامی این دوبزرگوار را هم نیک به یاد دارم تا چشم ِ چپ ِ اون یارو گامبو ِ در بیاد از حدقه.
تحسین و ترغیب ِ این دو بزرگوار بود که من عمیقا شیفته و عاشق جهان ِ پر رمز و راز ِ شعر و ادبیات شدم درست در بزنگاهی که میخواستم عاشق دختر ِ همکار ِ مامانم بشوم عجب چشمهای ِ نازی داشت خاک بر سرم با این انتخابم . نمیدانم چرا من همیشه در دوراهی انتخاب بوده ام خدا نیامرزد آن را که همچون منی در دوراهی انتخابش باشم و مرا برگزیند.
در دوران ِ دبیرستان نشریه ای راه اندازی کردم به نام ِ طلیعه که چه بی اندازه دوست داشتم دوست دختری به این نام میداشتم اما از آنجاییکه شمایل و تمثال ِ من در آن روزگار به عمه زاده اسامه بن لادن میمانست، نه طلیعه که حتی سکینه سکته ای و ملیحه چپول هم به من رغبتی نداشتند. باری در این نشریه مینوشتیم و خوانده نمیشد هی مینوشتیم و هی خوانده نمیشد تا روزی به سرمان زد و همین ماجرای نوشتن و خوانده نشدن را به داستانی پر و پیمان در آورده ایم و در این راه از اعماق ِ تهمان خلاقیت خرج کردیم. همین شد که ما را به هیات ِ تحریره یا شورای نویسندگان نشریه بچه های ِ مسجد دعوت نمودند .برای ِ نویسنده های ِ دانش آموزنام ِآشنایی است.
ما سرخوش و مست بودیم از این به اصطلاح پخی شدن و باید اعتراف کنم تا کنون، آن زمان تنها لحظه ای بود که احساس کردیم چیزی شدیم و خود غلط بود آنچه میپنداشتیم.
نویسنگان ِنشریه بچه های ِ مسجد دو طیف بودند ... مداحان و بچه خوشگل ها... البته ما رو کشتن ... غالب ِطیف ِ مداحان همان جوجه فیلسوف های ِ آینده هاروارد ِجمهوری اسلامی (دانشگاه ِ امام صادق) بودند. البته ما این را خیلی بعدتر ها فهمیدیم
ما از مداحی شروع کردیم و پیش رفتیم و مینوشتیم و دلگیر بودیم تا جایی که دیگر کار داشت به جاهای ِ باریک و تاریک میکشید و ما از ترس ِ لکه دار شدن دامان ِِ عصمت و طهارتمان فرار کردیم . برای تنویر ِ اذهانتان منظومه موش و گربه عبید زاکانی را تورق بفرمایید.
ما خیلی به این در و آن در زدیم تا از آن به بعد نویسنده بشویم و برای خود کسی باشیم و قلممان شناسنامه داشته باشد و اما هنوز هم هیچ پخی نشدیم . شاید این نارسیسیم، نتیجه استحمارِ من توسط آن دو آموزگار ِ بزرگوار باشد که انشای ِ مرا نسخه درس ِ املاء میکردند
چه لذتی داشت وقتی در امتحان دیکته متنی که خوانده میشد قسمتی از انشای ِ خودم بود . این لذت ِ جنسی است؟ بس که من بی تربیتم!
القصه اگر دوای ِ درد ِ ما پیش ِ شماست سوگندتان میدهیم مثل ِ دلال های دارو تو ناصر خسرو دولا پهنا حساب کنین اما دارو را بدهید
ما گناه داریم آخر ما میخواهیم یه چیزی بشویم و افسوس نشده ایم.
شکسپیر در ترازدی ِ هاملت خیلی سطحی نگر و کوته بین بود که این دیالوگ را در دهان ِ هاملت ِ جوان گذاشت
افسوس و حرمان انسان بودن یا نبودن نیست که اساس ِ این دو خیلی انسانی نیست و به انسان مربوط نمیشود
شدن یا نشدن مسئله این است... این انسانی ترین دغدغه انسان است .
به قول ِ دوستم ته دیگ (پی نوشت): به قول ِ خودم وجود قائم به ضرورته و اگه بی هیچ ضرورتی هستی خدا بیامرزتت
پس لطف کنین اگه دوای ِ دردمو ندارین یه فاتحه سر قبر ِ نداشتم بخونین ثوابشم برسه به روح ِ پر فتوحم ان شاء الله
در همان عنفوان ِ کودکی همیشه فکر و ذکرم این بود که باید سری توی ِ سرها در بیاورم و برای ِ خودم کسی شوم این آتش ِ اشتیاق ِ پخی شدن تا کنون در من زبانه میکشد و از آتش نشانها هم کاری ساخته نیست در این هنگام مغز من اعداد یک، دو و پنج را از اعداد طبیعی خذف میکند.
در مقطع ِ ابتدایی به یمن ِ نسوان ِ آموزگار ِ مشنگمان دیکته و املاء پر ارج ترین دروس به شمار میرفت و آموزگاران ِ لووس مان بصورت دسته جمعی این آیه را تلاوت میکردند بصورت ِ تواشیح شیحه میکشیدند:
هر آنکس که املاء و دیکته خوب و بی غلط بنویسد بی شک همانا او در زمره رستگاران است... باشد تا سایرین عبرت گیرند
در مقطع راهنمایی و در روزگاری که تمیز و تشخیص نر از ماده برای چون منی به ناممکنی ِ حل ِ مسئله فیزیک ِ کوانتوم بود
انشایی نوشتم مشحون از لب و بوس و کنار و معشوق و یار ... آموزگار انشای ما که اندام ِ قشنگی داشت ومانند آبگرمکنی بود که شیر ِ اطمینان دارد خیلی متشرع بود و متدین اما اصلا متمدن نبود و از هیمن رو گوشمالی سختی به من داد کای پسر ِ خیره سر کاغذ بیت المال را با این مزخرفات و محرمات سیاه وتباه میکنی که چه؟ انشای مرا جلوی همه جر داد که خدایش از وسط جر دهاد ان شاء الله . نام ِ منحوسش را نیز از خاطر برده ایم بحمدالله.
در همین مقطع ِ راهنمایی ،دو آموزگار ِ نازنین داشتم که همره و رهنمایم بودند و درد و بلای هردوی ایشان بخورد بر فرق ِ سر استاد ِ راهنمای ِ گمراهم نام ِ نامی این دوبزرگوار را هم نیک به یاد دارم تا چشم ِ چپ ِ اون یارو گامبو ِ در بیاد از حدقه.
تحسین و ترغیب ِ این دو بزرگوار بود که من عمیقا شیفته و عاشق جهان ِ پر رمز و راز ِ شعر و ادبیات شدم درست در بزنگاهی که میخواستم عاشق دختر ِ همکار ِ مامانم بشوم عجب چشمهای ِ نازی داشت خاک بر سرم با این انتخابم . نمیدانم چرا من همیشه در دوراهی انتخاب بوده ام خدا نیامرزد آن را که همچون منی در دوراهی انتخابش باشم و مرا برگزیند.
در دوران ِ دبیرستان نشریه ای راه اندازی کردم به نام ِ طلیعه که چه بی اندازه دوست داشتم دوست دختری به این نام میداشتم اما از آنجاییکه شمایل و تمثال ِ من در آن روزگار به عمه زاده اسامه بن لادن میمانست، نه طلیعه که حتی سکینه سکته ای و ملیحه چپول هم به من رغبتی نداشتند. باری در این نشریه مینوشتیم و خوانده نمیشد هی مینوشتیم و هی خوانده نمیشد تا روزی به سرمان زد و همین ماجرای نوشتن و خوانده نشدن را به داستانی پر و پیمان در آورده ایم و در این راه از اعماق ِ تهمان خلاقیت خرج کردیم. همین شد که ما را به هیات ِ تحریره یا شورای نویسندگان نشریه بچه های ِ مسجد دعوت نمودند .برای ِ نویسنده های ِ دانش آموزنام ِآشنایی است.
ما سرخوش و مست بودیم از این به اصطلاح پخی شدن و باید اعتراف کنم تا کنون، آن زمان تنها لحظه ای بود که احساس کردیم چیزی شدیم و خود غلط بود آنچه میپنداشتیم.
نویسنگان ِنشریه بچه های ِ مسجد دو طیف بودند ... مداحان و بچه خوشگل ها... البته ما رو کشتن ... غالب ِطیف ِ مداحان همان جوجه فیلسوف های ِ آینده هاروارد ِجمهوری اسلامی (دانشگاه ِ امام صادق) بودند. البته ما این را خیلی بعدتر ها فهمیدیم
ما از مداحی شروع کردیم و پیش رفتیم و مینوشتیم و دلگیر بودیم تا جایی که دیگر کار داشت به جاهای ِ باریک و تاریک میکشید و ما از ترس ِ لکه دار شدن دامان ِِ عصمت و طهارتمان فرار کردیم . برای تنویر ِ اذهانتان منظومه موش و گربه عبید زاکانی را تورق بفرمایید.
ما خیلی به این در و آن در زدیم تا از آن به بعد نویسنده بشویم و برای خود کسی باشیم و قلممان شناسنامه داشته باشد و اما هنوز هم هیچ پخی نشدیم . شاید این نارسیسیم، نتیجه استحمارِ من توسط آن دو آموزگار ِ بزرگوار باشد که انشای ِ مرا نسخه درس ِ املاء میکردند
چه لذتی داشت وقتی در امتحان دیکته متنی که خوانده میشد قسمتی از انشای ِ خودم بود . این لذت ِ جنسی است؟ بس که من بی تربیتم!
القصه اگر دوای ِ درد ِ ما پیش ِ شماست سوگندتان میدهیم مثل ِ دلال های دارو تو ناصر خسرو دولا پهنا حساب کنین اما دارو را بدهید
ما گناه داریم آخر ما میخواهیم یه چیزی بشویم و افسوس نشده ایم.
شکسپیر در ترازدی ِ هاملت خیلی سطحی نگر و کوته بین بود که این دیالوگ را در دهان ِ هاملت ِ جوان گذاشت
افسوس و حرمان انسان بودن یا نبودن نیست که اساس ِ این دو خیلی انسانی نیست و به انسان مربوط نمیشود
شدن یا نشدن مسئله این است... این انسانی ترین دغدغه انسان است .
به قول ِ دوستم ته دیگ (پی نوشت): به قول ِ خودم وجود قائم به ضرورته و اگه بی هیچ ضرورتی هستی خدا بیامرزتت
پس لطف کنین اگه دوای ِ دردمو ندارین یه فاتحه سر قبر ِ نداشتم بخونین ثوابشم برسه به روح ِ پر فتوحم ان شاء الله
۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه
هر کو نکند فهمی زین کلک ِ خیال انگیز...
ره نبردیم به مقصود ِ خود اندر شیراز نبری ره به سپاهان و به تهران و هراز
با چشم ِ پر نیرنگ ِ او حافظ مکن آهنگ او سا سی ِمانکن بشنو ونای و نوای چنگ ِ او
مرا به رندی و عشق آن فضول ، عیب کند به بزنگاه ِ امتحان ،جزوه اش غیب کنم
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب کس چو من هم نکشید از بغلی رخت و لحاف
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند اشتباهی زنگ ِ همسایه ی ِ دیوانه زدند
یاد باد آنکه به اصلاح ِ شما میشد راست از بد حادثه یک راست فرو رفت به چپ
( ایهام ِ سیاسی هم داره همش برداشت ِبد نکن جانم)
تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود محتسب باشی(شحنه ی ِ شهر) چو اسهال ِروان خواهد بود
بخت ِ حافظ گر از این دست مدد خواهد داد شکوه کم کن که از اون دست مدد خواهد داد
دهان ِ یار که درمان ِ دردِ حافظ داشت فینال ِغرغر و نق نق، بدون ِباخت رسید
هر گنج ِ سعادت که خدا داد به حافظ زرتی بگرفت و به گداهای ِ فضول داد
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب میخورم تا خرخره تا جونت از جاش در بیاد
آیتی بود عذاب، اند{و)ه ِحافظ بی دوست دیگ جوشان ِجهنم به بغل ب{و}د با دوست
گفتم روم به خواب و ببینم خیال ِ دوست کابوس ِ دوست آمد و بردم زخواب به خواب
ای شهنشاه ِ بلند همت، خدا را رحمتی مور، تیر در میکند، محمود ِلعبت ،جفتکی
ما بدین در نه پی ِ حشمت و جاه آمده ایم تو فضولی مگه ؟ ما اینهمه راه آمده ایم!
حافظا خلد ِ برین خانه موروث ِ منست و موتور خانه ی ِ دوزخ ،جای ِ موعود منست
امیدوارم که دچار ذوق گرفتگی شده باشین و دیگه با حضرت حافظ بیش از این ور نمیریم که به قول ِ خودش
حافظ نه حد ِ ماست چنین لافها زدن
پای از گلیم ِ خویش چرا بیشتر کشیم.
... مسوولیت ِ گنگی بر دوش ِ خودش باشد
با چشم ِ پر نیرنگ ِ او حافظ مکن آهنگ او سا سی ِمانکن بشنو ونای و نوای چنگ ِ او
مرا به رندی و عشق آن فضول ، عیب کند به بزنگاه ِ امتحان ،جزوه اش غیب کنم
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب کس چو من هم نکشید از بغلی رخت و لحاف
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند اشتباهی زنگ ِ همسایه ی ِ دیوانه زدند
یاد باد آنکه به اصلاح ِ شما میشد راست از بد حادثه یک راست فرو رفت به چپ
( ایهام ِ سیاسی هم داره همش برداشت ِبد نکن جانم)
تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود محتسب باشی(شحنه ی ِ شهر) چو اسهال ِروان خواهد بود
بخت ِ حافظ گر از این دست مدد خواهد داد شکوه کم کن که از اون دست مدد خواهد داد
دهان ِ یار که درمان ِ دردِ حافظ داشت فینال ِغرغر و نق نق، بدون ِباخت رسید
هر گنج ِ سعادت که خدا داد به حافظ زرتی بگرفت و به گداهای ِ فضول داد
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب میخورم تا خرخره تا جونت از جاش در بیاد
آیتی بود عذاب، اند{و)ه ِحافظ بی دوست دیگ جوشان ِجهنم به بغل ب{و}د با دوست
گفتم روم به خواب و ببینم خیال ِ دوست کابوس ِ دوست آمد و بردم زخواب به خواب
ای شهنشاه ِ بلند همت، خدا را رحمتی مور، تیر در میکند، محمود ِلعبت ،جفتکی
ما بدین در نه پی ِ حشمت و جاه آمده ایم تو فضولی مگه ؟ ما اینهمه راه آمده ایم!
حافظا خلد ِ برین خانه موروث ِ منست و موتور خانه ی ِ دوزخ ،جای ِ موعود منست
امیدوارم که دچار ذوق گرفتگی شده باشین و دیگه با حضرت حافظ بیش از این ور نمیریم که به قول ِ خودش
حافظ نه حد ِ ماست چنین لافها زدن
پای از گلیم ِ خویش چرا بیشتر کشیم.
... مسوولیت ِ گنگی بر دوش ِ خودش باشد
۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه
فقط شماره... بدون اسم.
اگه میخوای قایم بشی... میتونی قایم بشی.
اگه میخوای فرار کنی... میتونی فرار کنی.
ولی اگه از رویا دیدن میترسی... باید بمیری.
بمیری و تبدیل شی به عدد.
...
توی این دریا تو فقط یه شماره ای.
شماره ای برای شمردن افراد.
چند نفر وارد شدن... چند نفر بخار شدن...
فقط شماره... بدون اسم.
ولی اگه میخوای شماره ی تو اسم داشته باشه.
به رویا هات توجه کن.
خودت هم خوب میدونی بزرگترین محدودیت تو ذهن تو ست.
پس محدودت رو باز کن.
بذار پرواز کنه...
میپرسی خوب که چی؟
پرواز کن.
اگه جواب رو پیدا نکردی.
مطمئن باش هنوز به اندازه ی ارزشت اوج نگرفتی.
...
اگه میخوای قایم بشی... میتونی قایم بشی.
اگه میخوای فرار کنی... میتونی فرار کنی.
ولی اگه از رویا میترسی...
.
شماره.
فقط شماره... بدون اسم.
اگه میخوای فرار کنی... میتونی فرار کنی.
ولی اگه از رویا دیدن میترسی... باید بمیری.
بمیری و تبدیل شی به عدد.
...
توی این دریا تو فقط یه شماره ای.
شماره ای برای شمردن افراد.
چند نفر وارد شدن... چند نفر بخار شدن...
فقط شماره... بدون اسم.
ولی اگه میخوای شماره ی تو اسم داشته باشه.
به رویا هات توجه کن.
خودت هم خوب میدونی بزرگترین محدودیت تو ذهن تو ست.
پس محدودت رو باز کن.
بذار پرواز کنه...
میپرسی خوب که چی؟
پرواز کن.
اگه جواب رو پیدا نکردی.
مطمئن باش هنوز به اندازه ی ارزشت اوج نگرفتی.
...
اگه میخوای قایم بشی... میتونی قایم بشی.
اگه میخوای فرار کنی... میتونی فرار کنی.
ولی اگه از رویا میترسی...
.
شماره.
فقط شماره... بدون اسم.
۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه
بشریت...
لحظات آخر...
فرشتگان به زجه افتادند و شیاطین، افسرده کنج خلقت آرام گرفته اند...
سیب گندیده ای روی طاقچه...
و آفرینش رو به پایان میلنگد...
لحظات آخر.
آسمان جایگاه خدایان است...
و آسمان تنهاست. پس تن هایی نیاز است که آسمان را نجات بخشد...
زمان ثابت است و این رخوت- از خلقت مردابی ساخته.
سطح شطرنج بر مقابلش گسترده اما رقیبی نیست...
فرشتگان زجه میکشند. و شیاطین افسرده خاطر به طرح بازیچه می نگرند...
...
لحظات آغاز...
برق چشمان کوچک تو آفرینش را نجات داد...
زمانی که تو... تنها تو آن تن بودی که زمین برایت آماده شد.
آفریده شد...
تا آسمان جایگاه خدایان باشد.
و آسمان...
همچو بندگکی کنیزوار سر به پای تو فرود آورد.
زمین به خاکساری تو از خاک برخاست.
از خاک
از آن خشت که تو بودی.
...
دریا از اشک ساخته نشد
شوری دریا شیرینی حیاط را برایت ارمغان آورد.
و تو برترین آفریدگان شدی.
آنچنان که شیاطین هم به پای تو سجده نکردند... نکردند
شیاطین هیچگاه سجده نکردند...
و فرشتگان... سر بر زانوی تو زجه میزدند تا آنگاه که دست بر سرشان کشیدی...
آغوش باز کن.
این جهان از آن توست و تو آن محبوب خالقت بودی.
خلقتی که خلقت را نجات داد...
آری تو که امروز سر بر خاک و دست بر آسمان
آرزوی موهبتی از خدایان میکنی...
... برخیز.
فرشتگان به زجه افتادند و شیاطین، افسرده کنج خلقت آرام گرفته اند...
سیب گندیده ای روی طاقچه...
و آفرینش رو به پایان میلنگد...
لحظات آخر.
آسمان جایگاه خدایان است...
و آسمان تنهاست. پس تن هایی نیاز است که آسمان را نجات بخشد...
زمان ثابت است و این رخوت- از خلقت مردابی ساخته.
سطح شطرنج بر مقابلش گسترده اما رقیبی نیست...
فرشتگان زجه میکشند. و شیاطین افسرده خاطر به طرح بازیچه می نگرند...
...
لحظات آغاز...
برق چشمان کوچک تو آفرینش را نجات داد...
زمانی که تو... تنها تو آن تن بودی که زمین برایت آماده شد.
آفریده شد...
تا آسمان جایگاه خدایان باشد.
و آسمان...
همچو بندگکی کنیزوار سر به پای تو فرود آورد.
زمین به خاکساری تو از خاک برخاست.
از خاک
از آن خشت که تو بودی.
...
دریا از اشک ساخته نشد
شوری دریا شیرینی حیاط را برایت ارمغان آورد.
و تو برترین آفریدگان شدی.
آنچنان که شیاطین هم به پای تو سجده نکردند... نکردند
شیاطین هیچگاه سجده نکردند...
و فرشتگان... سر بر زانوی تو زجه میزدند تا آنگاه که دست بر سرشان کشیدی...
آغوش باز کن.
این جهان از آن توست و تو آن محبوب خالقت بودی.
خلقتی که خلقت را نجات داد...
آری تو که امروز سر بر خاک و دست بر آسمان
آرزوی موهبتی از خدایان میکنی...
... برخیز.
۱۳۸۸ دی ۱۵, سهشنبه
چند پرده از هزار توی ما
عشق
مهسا- چه قد دیر کردی! کجا بودی؟
امیر-تو ترافیک بودم مثل سگ پاسوخته این خیابون یه طرفه رو له له زدم و دویدم
م-آخی الهی ... بیا بریم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ. برش داریمو بریم
ا-برو بریم راستی خودت باید بشینی پشت رول ها بهت بگم!
م- اوا بی معرفت واسه چی؟
ا-اتفاقا همش معرفته میخوام بیشتر نگات کنمو بیشتر بهت معرفت پیدا کنم
م-خوب اینجوری که من میرم تو در و دیوار
ا-فرقی نداره اونجوری هم در و دیوار میاد سمت تو
م -لووووووس... دست فرمون من حرف نداره خودتم میدونی
ا-آره هم من میدونم هم پیشونیم هم داشبورد ترک خورده ماشینت
م-ااا خوب اون یارو گاوچرون پیچید جولوی من چی کار میکردم؟؟
ا-ترمز عشق من! ترمز! باید ترمز میکردی نه اینکه گازو فشار بدیو مستقیم بری تو ستون ماشین جلویی
م-عمرا ... آدم وقتی هول میکنه همه کارا رو برعکس انجام میده!
ا-آره راست میگی بعضی جاها هست که وقتی داغ میکنی دیگه ترمز جواب نمیده باید تخته گاز بری
م- مثلا کجا ها؟
ا-سوییچو بده من رسیدیم
م- پس معرفت چی شد با معرفت؟؟؟
ا-الان نوبته کلاس سرعته... کلاس معرفت مال آخر شبه!
رفیق
ف-الو الو صدات نمیاد جیگر ! چی؟ شما؟ چند نفری با هم افتادین رو گوشی موبایل ؟ یکی یکی ،به همتون میرسه
ا-فواد اون سگ مصبو قط کن کارت دارم بابا! با توام الاغ !
ف-وایسا یه دقه شاش داری مگه؟ الو جیگر شما چند نفرین؟ ببین هانی یه چند مین دیگه خودم میتلم بای بای. چی می گی تو نمودی ما رو؟
ا- کی بودن اینا؟
ف-همین؟ شاسکول خان لاسیدن ِ ما رو میبینی یه جوریت میشه ها !
حالا تونستی حدس بزنی کی بودن؟ صداشون که رو اسپیکر بود
ا- نه نشناختم صداشونو چند نفری با هم حرف میزدن نمیشنیدم درست صداشونو
ف- اون صدا عشوه ای لونده دوست دختر علیرضاست رفتم تو کارش
ا-علیرضا ی ِخودمون؟ عجب بیشرفی هستی تو بابا!
ف- اااا یارو خودش میخواره خوب من غیرتم نمیزاره بره سمت ِ بیکاره... نه والا بد میگم؟
ا-آره خوب اینقدر بخوارون تا جاش دمل چرکی سبز بشه
ف-اینجارو بد اومدی... بعضی جاها رو هر چی بخوارونی سرسخت تر میشه و جاشم زخم نمیشه یه تستی بزن!
صفحه وب
asl plz? asl
س-سمیرا 24 تهران ... حالا شما؟
ا-امیر 27 تهران
ا-میتونیم بشتر آشنا بشیم؟ من شما رو خوب یادم میاد تو اد لست من هستین ... منو به یاد میآری؟
س-آهان شما همونی هستین که شعر میگفت... حال شما ببخشید خیلی وقته باهاتون حرف نزدم
ا- خواهش میکنم منم خیلی وقته حرف نمیزنم تازه دارم به حرف میام
س-چه قد شما بامزه این؟
ا-تازه کجاشو دیدین؟
س-من که جاییشو ندیدم هنوز!
.................
.......
..........................................
....
........................
....
..........................................
....
ا-پس قرارمون شد جلو داروخانه قانون ساعت 6 اوکی؟
س-اوکی میبینمت شیطون فعلا بای... راستی همیشه اینقدر زود با همه صمیمی میشی؟ خوب مخ کار میگیری ها
ا- نه بابا فقط بعضی وقتا که یه آدم پایه به پستم میخوره مخ زن میشم
البته گاهی هم مخ خور میشما حواست باشه ... میبینمت فعلا بای
دانشگاه
استاد-به بیان دیگه افراد جامعه میتونند طبق مفاد ماده 10 قانون مدنی
استاد- نه پسر جان هر اصلی یه استثنایی داره یا به تعبیری هر اطلاقی یه قیدی داره قید این ماده مطلق هم اینه که این عقود بی نام مخالف نظم عمومی و اخلاق حسنه نباشن و الا باطل و بی اثرن !
استاد- خوب بنویسید کجا بودیم؟ آهان ... از آنجایی که ایجاد و انشاء عقود متکی بر اراده خلاقه یا به قول فرنگی ها volounte است لذا هر آنچه به طرفین عقد دیکته شود و داخل در اراده انشایی آنها نباشد اکراهی deal on duress محسوب و در چارچوب قرارداد قرار نیمیگیرد
د- ببخشید استاد اون سطر بالا بعد از ایجاد و انشاء چی فرمودین؟ من جا افتادم!
استاد- ای بابا مگه کلاس املاء و دیکته است اینجا ؟ اینجا دانشگاهه باید خودتون انشاء کنین یعنی چه ؟ خوب کجا بودیم ... آهان بنویسید....
هیات عزاداری
مداح- دیدم یه وقت از گودال قتلگاه اون نانجیب خنجر به دست پای کوبان و رقص کنان رو به لشگر یزید ملعون نعره و قهقهه میزنه
سادات ِ مجلس منو ببخشن یه دستش خنجره و دست دیگه سر حسین فاطمه ..... همه بگین حسسسسسسسسسین حسسسیین
ا- الو الو صدات نمیاد مهسا ... خانومی بزار بیام بیرون تکیه بهت زنگ میزنم ... الو نمیشنوم صداتو عشق من ... الو الو
مداح- آقایون اجازه بدین از این سر غذا ها رو بگیرن اون جولوی در جمع نشن مانع عبور نشین آقا جون با شمام ها از این طرف غذا رو بگیر یه لقمه تبرک سیدالشهداست بعد تشریف ببرین اجرت با آفا ابا عبدالله ... صلوات بفرست
ا- الو سلام سمیرا خانوم چطوری عسل؟ آره تو هیاتم اومدیم یه نذری بگیریمو بریم... من؟ نه بابا سینه زنی کجا بود ...عمرا به من نمیاد این کارا... فردا؟ اوکی جیگرتو خام خام ...بای .
ا- مهدی خودتو خفه نکن چند تا اخه؟ بسه دیگه بابا واسه کل فامیلتون داری غذا میگیری؟ بیا بریم بابا
م-آبجیم زنگ زده میگه اونور قورمه سبزی میدن بزار اینجا که قیمه است واسه اونا هم ببرم دیگه... اونا قورمه سبزی دوست ندارن آخه
ا- آره آدم بایست هر چی رو که دوست داره بگیره حالا نذری میخواد باشه یا هر چیز دیگه...
پارتی
صدای بند ضبط- بیا بیا بیا باهم بریم خونه جوون منی عزیز دردونه ....
ا- این دختره اسمش چیه ؟این بابا این یکی خوش رقصه خوش هیکله...؟
وحید- آهان اینو میگی؟ خیط بکش بابا دورشو این امروز با منه فردا با ننمه. قحطیه مگه برو تو نخ یکی دیگه بکش بیرون از این بابا
ا-ای بابا ما مخ هر کیو میخوایم بزنیم تو یه زری بزنا ... سلامتی !
و-نوش... سلامتی
صدا...- خانوم ببخشین چرا نشستین .... پاشو برقص واسم.....
و- سلام خانوم احوال شما؟ افتخار میدین با هم برقصیم؟ ماشاالله خوش رقصین ها ! من تو کار موبایلم راستی میخوای یه شارز ایرانسل بدم که تموم نشه هیچ وقت؟ بیا بگیرش برو حالشو ببر. شمارمو بزار برات سیو کنم ... حالا یه بندری بزارم حال کنیم ... امیر اون اهنگ رپ بندریه رو بزار... آره همون یارو ساسی مانکنو میگم ...آهااااااااااااااااااااااااااان بیاااااااااااااااااااا
اجتماع
دسته اول-عزا عزاست امروز روز عزاست امروز ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز
ا-منتظری منتظری آزادی ات مبارک ....
و-امیر بیا این ور گاز اشک آور زدن .... من این طرف وایسادم اومدن از پشت ساختمون در میریم
ف- گه خوردن تیکه پارشون میکنیم کجا در بریم؟
م- خیلی زیادنا حداقل آماده باشیم اگه یهو شلوغ شد بتونیم یه گوشه ای در ریم
دسته دوم- مرگ بر منافق مرگ بر منافق .... خاک مقدس ما جای منافقین نیست .... مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
مداح- جنبش سبز یزید چرک و پلشت و پلید
مهدی- حاجی زیاد دارن میشن پلیسا هم اون ور وایسادن رکب نخوریم بمونیم این وسط؟
مداح- نترس پسر این فتنه گرا رو باید سر جاشون نشوند.... مرگ بر منافق مرگ بر منافق... ملت دیگه خونشون به جوش اومده از این بی حرمتا ... بعضی وقتا دیگه باید ترمز برید و تخته گاز رفت .... مهدی بدو بیا .... یا حسییییییییین یا حسیییییییییین
مهسا- چه قد دیر کردی! کجا بودی؟
امیر-تو ترافیک بودم مثل سگ پاسوخته این خیابون یه طرفه رو له له زدم و دویدم
م-آخی الهی ... بیا بریم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ. برش داریمو بریم
ا-برو بریم راستی خودت باید بشینی پشت رول ها بهت بگم!
م- اوا بی معرفت واسه چی؟
ا-اتفاقا همش معرفته میخوام بیشتر نگات کنمو بیشتر بهت معرفت پیدا کنم
م-خوب اینجوری که من میرم تو در و دیوار
ا-فرقی نداره اونجوری هم در و دیوار میاد سمت تو
م -لووووووس... دست فرمون من حرف نداره خودتم میدونی
ا-آره هم من میدونم هم پیشونیم هم داشبورد ترک خورده ماشینت
م-ااا خوب اون یارو گاوچرون پیچید جولوی من چی کار میکردم؟؟
ا-ترمز عشق من! ترمز! باید ترمز میکردی نه اینکه گازو فشار بدیو مستقیم بری تو ستون ماشین جلویی
م-عمرا ... آدم وقتی هول میکنه همه کارا رو برعکس انجام میده!
ا-آره راست میگی بعضی جاها هست که وقتی داغ میکنی دیگه ترمز جواب نمیده باید تخته گاز بری
م- مثلا کجا ها؟
ا-سوییچو بده من رسیدیم
م- پس معرفت چی شد با معرفت؟؟؟
ا-الان نوبته کلاس سرعته... کلاس معرفت مال آخر شبه!
رفیق
ف-الو الو صدات نمیاد جیگر ! چی؟ شما؟ چند نفری با هم افتادین رو گوشی موبایل ؟ یکی یکی ،به همتون میرسه
ا-فواد اون سگ مصبو قط کن کارت دارم بابا! با توام الاغ !
ف-وایسا یه دقه شاش داری مگه؟ الو جیگر شما چند نفرین؟ ببین هانی یه چند مین دیگه خودم میتلم بای بای. چی می گی تو نمودی ما رو؟
ا- کی بودن اینا؟
ف-همین؟ شاسکول خان لاسیدن ِ ما رو میبینی یه جوریت میشه ها !
حالا تونستی حدس بزنی کی بودن؟ صداشون که رو اسپیکر بود
ا- نه نشناختم صداشونو چند نفری با هم حرف میزدن نمیشنیدم درست صداشونو
ف- اون صدا عشوه ای لونده دوست دختر علیرضاست رفتم تو کارش
ا-علیرضا ی ِخودمون؟ عجب بیشرفی هستی تو بابا!
ف- اااا یارو خودش میخواره خوب من غیرتم نمیزاره بره سمت ِ بیکاره... نه والا بد میگم؟
ا-آره خوب اینقدر بخوارون تا جاش دمل چرکی سبز بشه
ف-اینجارو بد اومدی... بعضی جاها رو هر چی بخوارونی سرسخت تر میشه و جاشم زخم نمیشه یه تستی بزن!
صفحه وب
asl plz? asl
س-سمیرا 24 تهران ... حالا شما؟
ا-امیر 27 تهران
ا-میتونیم بشتر آشنا بشیم؟ من شما رو خوب یادم میاد تو اد لست من هستین ... منو به یاد میآری؟
س-آهان شما همونی هستین که شعر میگفت... حال شما ببخشید خیلی وقته باهاتون حرف نزدم
ا- خواهش میکنم منم خیلی وقته حرف نمیزنم تازه دارم به حرف میام
س-چه قد شما بامزه این؟
ا-تازه کجاشو دیدین؟
س-من که جاییشو ندیدم هنوز!
.................
.......
..........................................
....
........................
....
..........................................
....
ا-پس قرارمون شد جلو داروخانه قانون ساعت 6 اوکی؟
س-اوکی میبینمت شیطون فعلا بای... راستی همیشه اینقدر زود با همه صمیمی میشی؟ خوب مخ کار میگیری ها
ا- نه بابا فقط بعضی وقتا که یه آدم پایه به پستم میخوره مخ زن میشم
البته گاهی هم مخ خور میشما حواست باشه ... میبینمت فعلا بای
دانشگاه
استاد-به بیان دیگه افراد جامعه میتونند طبق مفاد ماده 10 قانون مدنی
بین خودشون قراردادهایی منعقد کنن که اساسا قانونگذار اونها رو پیش بینی نکرده و اصطلاحا به اونها میگن عقود بی نام
ا-استاد ببخشید یعنی میشه قراردادهایی مثل فمار و گروبندی رو ایجاد کرد یا مثلا فراردادهایی مثل بخت آزمایی یا مبتنی بر احتمال؟استاد- نه پسر جان هر اصلی یه استثنایی داره یا به تعبیری هر اطلاقی یه قیدی داره قید این ماده مطلق هم اینه که این عقود بی نام مخالف نظم عمومی و اخلاق حسنه نباشن و الا باطل و بی اثرن !
استاد- خوب بنویسید کجا بودیم؟ آهان ... از آنجایی که ایجاد و انشاء عقود متکی بر اراده خلاقه یا به قول فرنگی ها volounte است لذا هر آنچه به طرفین عقد دیکته شود و داخل در اراده انشایی آنها نباشد اکراهی deal on duress محسوب و در چارچوب قرارداد قرار نیمیگیرد
د- ببخشید استاد اون سطر بالا بعد از ایجاد و انشاء چی فرمودین؟ من جا افتادم!
استاد- ای بابا مگه کلاس املاء و دیکته است اینجا ؟ اینجا دانشگاهه باید خودتون انشاء کنین یعنی چه ؟ خوب کجا بودیم ... آهان بنویسید....
هیات عزاداری
مداح- دیدم یه وقت از گودال قتلگاه اون نانجیب خنجر به دست پای کوبان و رقص کنان رو به لشگر یزید ملعون نعره و قهقهه میزنه
سادات ِ مجلس منو ببخشن یه دستش خنجره و دست دیگه سر حسین فاطمه ..... همه بگین حسسسسسسسسسین حسسسیین
ا- الو الو صدات نمیاد مهسا ... خانومی بزار بیام بیرون تکیه بهت زنگ میزنم ... الو نمیشنوم صداتو عشق من ... الو الو
مداح- آقایون اجازه بدین از این سر غذا ها رو بگیرن اون جولوی در جمع نشن مانع عبور نشین آقا جون با شمام ها از این طرف غذا رو بگیر یه لقمه تبرک سیدالشهداست بعد تشریف ببرین اجرت با آفا ابا عبدالله ... صلوات بفرست
ا- الو سلام سمیرا خانوم چطوری عسل؟ آره تو هیاتم اومدیم یه نذری بگیریمو بریم... من؟ نه بابا سینه زنی کجا بود ...عمرا به من نمیاد این کارا... فردا؟ اوکی جیگرتو خام خام ...بای .
ا- مهدی خودتو خفه نکن چند تا اخه؟ بسه دیگه بابا واسه کل فامیلتون داری غذا میگیری؟ بیا بریم بابا
م-آبجیم زنگ زده میگه اونور قورمه سبزی میدن بزار اینجا که قیمه است واسه اونا هم ببرم دیگه... اونا قورمه سبزی دوست ندارن آخه
ا- آره آدم بایست هر چی رو که دوست داره بگیره حالا نذری میخواد باشه یا هر چیز دیگه...
پارتی
صدای بند ضبط- بیا بیا بیا باهم بریم خونه جوون منی عزیز دردونه ....
ا- این دختره اسمش چیه ؟این بابا این یکی خوش رقصه خوش هیکله...؟
وحید- آهان اینو میگی؟ خیط بکش بابا دورشو این امروز با منه فردا با ننمه. قحطیه مگه برو تو نخ یکی دیگه بکش بیرون از این بابا
ا-ای بابا ما مخ هر کیو میخوایم بزنیم تو یه زری بزنا ... سلامتی !
و-نوش... سلامتی
صدا...- خانوم ببخشین چرا نشستین .... پاشو برقص واسم.....
و- سلام خانوم احوال شما؟ افتخار میدین با هم برقصیم؟ ماشاالله خوش رقصین ها ! من تو کار موبایلم راستی میخوای یه شارز ایرانسل بدم که تموم نشه هیچ وقت؟ بیا بگیرش برو حالشو ببر. شمارمو بزار برات سیو کنم ... حالا یه بندری بزارم حال کنیم ... امیر اون اهنگ رپ بندریه رو بزار... آره همون یارو ساسی مانکنو میگم ...آهااااااااااااااااااااااااااان بیاااااااااااااااااااا
اجتماع
دسته اول-عزا عزاست امروز روز عزاست امروز ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز
ا-منتظری منتظری آزادی ات مبارک ....
و-امیر بیا این ور گاز اشک آور زدن .... من این طرف وایسادم اومدن از پشت ساختمون در میریم
ف- گه خوردن تیکه پارشون میکنیم کجا در بریم؟
م- خیلی زیادنا حداقل آماده باشیم اگه یهو شلوغ شد بتونیم یه گوشه ای در ریم
دسته دوم- مرگ بر منافق مرگ بر منافق .... خاک مقدس ما جای منافقین نیست .... مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
مداح- جنبش سبز یزید چرک و پلشت و پلید
مهدی- حاجی زیاد دارن میشن پلیسا هم اون ور وایسادن رکب نخوریم بمونیم این وسط؟
مداح- نترس پسر این فتنه گرا رو باید سر جاشون نشوند.... مرگ بر منافق مرگ بر منافق... ملت دیگه خونشون به جوش اومده از این بی حرمتا ... بعضی وقتا دیگه باید ترمز برید و تخته گاز رفت .... مهدی بدو بیا .... یا حسییییییییین یا حسیییییییییین
۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه
من اینجام هنوز
من نمیخوام مثل ضعیف ها معمولی زندگی کنم.
این دنیای مسخره را با گذر آروم گذرم...
این منم. آروم و وحشی.
این منم، این منم...
...
اگه قوی نیستی تو این دنیا جایی نداری...
قوی باش.
نمیخوام شعر بگم... شاعری کار من نیست. اگه قوی هستی سلام.
دنیا یه بازیچه کوچیکه... نمیخوای بازی کنی؟ قیافه نیا.
ببینم کی میتونه در مقابلت مقاومت کنه؟
چی داریی از دست بدی؟
چیه؟ کنار خونه نشستی میخوای دنیا به کامت پیش بره؟ یعنی واقعا فکر کردی دنیا اینقدر احمقه؟
پاشو... حرکت کن. اگه پیش نرفتی. اون با من.
...
این دنیای مسخره را با گذر آروم گذرم...
این منم. آروم و وحشی.
این منم، این منم...
...
اگه قوی نیستی تو این دنیا جایی نداری...
قوی باش.
نمیخوام شعر بگم... شاعری کار من نیست. اگه قوی هستی سلام.
دنیا یه بازیچه کوچیکه... نمیخوای بازی کنی؟ قیافه نیا.
ببینم کی میتونه در مقابلت مقاومت کنه؟
چی داریی از دست بدی؟
چیه؟ کنار خونه نشستی میخوای دنیا به کامت پیش بره؟ یعنی واقعا فکر کردی دنیا اینقدر احمقه؟
پاشو... حرکت کن. اگه پیش نرفتی. اون با من.
...
اشتراک در:
پستها (Atom)