۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

مگه اینحا کجاست؟

(بالاخره باید از یه جا شروع کنم)
-استاد ، این مساله از قرن دوم قبل از میلاد مطرح شده ، تو اسناد کتابخونه اسکندریه مدارکی پیدا شده که منبع اصلی این مساله رو طرح کرده. الان بعد از گذشت بیش از دوهزار سال، با این قضیه ای که من دارم روش کار می کنم ، میشه الگوریتمی برای حل حالت پیشرفته این مساله پیدا کرد.
- ببین جوون ، مگه نمی دونی وضعیت اینجا چطوریه ؟ فایده نداره ، پایان نامه ات رو سریعتر ردیف کن ، یه دوتا مقاله هم از توش دربیار. مهم نیست چیه ، من خودم برات چاپش می کنم، یا حداقل تو دوتا کنفرانس شرکت می کنیم. بعدش می ری واسه دکتری یا اگه از من می شنوی ، بزار برو اونور آب . هرکار خواستی بکن. اینجا وقتت رو حروم نکن .


(استاد)
-آقای مدیر این که صندلی های هواپیما پر شده و بلیط رزرو شده من ارزش نداره کاملا بی معنیه. من باید به کلاس هام برسم. البته دانشجوهام ناراحت نمی شن ولی اگه من چهار تا کلاس رو از دست بدم جیبم خیلی ناراحت میشه و وظیفه شما است که از دل جیبم دربیارید.
-دوست عزیز ، خودت رو خسته نکن ، کاریش نمیشه کرد. مسوولیت جیب شما هم به عهده خودتونه ، ما که اینجا بنگاه خیریه نداریم. در ضمن فکر کردی کجا داری زندگی می کنی که بخاطر یه اشتباه کوچولو ادعای غرامت می کنی؟


(مدیر)
-دوست عزیز من x زیلیون برای تبلیغات بنگاهم تو سه ماهه آتی درنظر گرفتم و می خواهم تمام این مبلغ رو در اختیار شما قراردهم . شما به عنوان یک تبلیغات چی موفق ، چه تضمینی می تونی بهم بدی که تبلیغات شما برای من سود آور خواهد بود.
-ما برای شما – تا هدیه تبلیغاتی می زنیم ، - پیام ارسال می کنیم، - تا بیل بورد می زنیم و کلی کارای دیگه ، اونهم با روش های نوین . اما خودتون که بهتر می دونید وضعیت اینجا چطوریه. اینجا نمی شه چیزی رو تضمین کرد.


(تبلیغات چی)
-آقا شما همچی اجازه ای نداری ، این دستگاه جزء اموال شخصی منه و شما نمی تونی همینطوری به حریم شخصی من تجاوز کنی.
-ببین بچه سوسول ، حریم شخصی ات که به کنار ، من به هر جای دیگه ات هم بخوام تجاوز می کنم. فکر کردی کجا داری زندگی می کنی؟


(متجاوز)
-رییس ، من عمرم رو تو این سازمان گذاشتم ، از وقتی چشم باز کردم هرکاری خواستید کردم. حالا به این راحتی می خواهید منو اخراج کنید؟ من هم حق و حقوقی دارم.
-ببین مردک ، اگه الانم داری واسه خودت نفس می کشی ، خیلی بیشتر از حقت داری استفاده می کنی و همینم مدیون ما هستی ، اگه بخاطر ما نبود هنوز تو همون آشغالدونی بودی. فکر کردی کجا داری زندگی می کنی که برای من حرف از حق و حقوق می زنی؟


(رییس)
-قربان ، اینطوری که نمیشه ، اگه بودجه در اختیار ما قرار نگیره، مجبوریم خیلی از پروژه ها رو لغو کنیم و خیلی ها بیکار میشن. نیروی انسانی اگه امنیت شغلی نداشته باشه ، دلسرد میشه و این به ما ضرر می زنه.
-چی می گی؟ این چرندیات مال کتاب هاست ، مگه نمی دونی ما کجاییم ؟ در ثانی من که می دونم داری سنگ خودت رو به سینه می زنی . ما فعلا رویداد مهمی در پیش رو داریم.


(قربان)
-مردم عزیز ، من به شما قول می دم در این سرزمین آزادی مطلق همچنان پابرجا بماند و مردم هرطور که دوست باشن زندگی خواهند کرد. پس اگر به خودتون اهمیت می دهید دوباره به من رای دهید . البته اگر هم رای ندادید ایرادی ندارد، من خودم هم از شما هستم و برای اینکه حرف خودم را ثابت کنم با آزادی ای که در اختیار دارم به رای شما اهمیت نمی دهم. اینجا سرزمین آزاد و قدرتمند ماست.


(مردم عزیز)
-می بینی ، من که بهت گفتم اینجا جای زندگی نیست، اینجا همه فقط به فکر آسایش و تن پروری خودشون هستند و اونهایی هم که دستشون به جایی نمی رسه ، تو خواب و خیال سیر می کنن. یا فقط لعن و نفرین می فرستند ، یا اصلا تو یه حال و هوای دیگه هستند و دلشون به روز نیومده و دنیای نبوده خودشه . بعضی ها هم برا خودشون یه جور بازی جور کردن و سرشون گرمه.
-مگه اینجا کجاست؟ اصلا هر جایی که می خواد باشه ، مگه اینجا نمی شه آدم بود و آدم رو ساخت ، زندگی رو شکل داد. اینجا به خودی خود هیچ فرقی با جاهای دیگه نداره. ماییم که این فرق رو ایجاد می کنیم.
من به خودم باور دارم و دستم هم به جایی نمی رسه، ولی خودم که در دسترس هستم ، پس به خدمت خودم می رسم و در عین حال در خدمت دیگران هم خواهم بود.
تو نمی تونی ؟؟؟؟؟؟ نق نزن ، خودتو توجیه نکن ، ببین چی کار می تونی بکنی.

۶ نظر:

مردیوجان گفت...

چرخه زور رو خیلی باحال چیده بودی(البته درستش اینه که بگم دیده بودی)

سوالم اینه که ترجیح اینه که سعی کنیم از این چرخه خارج شیم یا درست باهاش بچرخیم!؟

اینجا با جاهای دیگه فرق چندانی نداره
ما هم با مردم عزیز بقیه جاها فرق چندانی نداریم
جز اینکه بی چیز! بار میایم. بی اصالت. بی شخصیت. بی وطن. بی ریشه. بیشعور. بیرحم. بی پدر مادر. بی سواد. بی عرضه. بی اعتقاد. بی اراده. بی خود و بی... بی آرزو
(اینا فحش نبود ها!!!)
چون غیر از این باشه نمیتونیم فارم شیم برای سرزمین های دست بالا ;)!!!!
(((البته فقط ما نیستیم آخه این چرخه که مختص اینجا نیست مربوط میشه به جنس آدمیزاد...
آدمها از ابتدا آرزوهاشون رو بازی می کنن و بعد بزرگتر که میشن اگه خیلی اهل حال باشن طبق این آرزوها بازی های جدید می سازن واسه اینکه بقیه بازی کنن!
دوست دارم فکر کنم آدمها ذاتاً بد نیستن اما خوب نهایتا میبینم که بدی برامون جذاب و هیجان انگیزه کمتر کسیه که ته ته وجودش زور گفتن بهش حال نده . مخالفی؟! حالا البته در مود کلمه بدی و خوبی بحث بسیاراست.)))

و برای اداره این وطن در حال حاضر قربان که اون هم مترسکی بیش نیست به سیاه لشکر نیاز داره نه مردم. و ما انصافاً یکی از بهترین نژادهای سیاه لشکر هستیم ذاتاً!!!!

آقا یه شاعری می گفت میان ماندن و رفتن درنگ بیهوده است
مشکل اینه که به کجا؟! وقتی درد در منه و با من میاد همه جا!


راستی
چی کار می کنی این روزا؟

بانوی نیمه شب گفت...

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!


your problem

دیوان گفت...

ای بابا... خوشحالی ها. حرفایی میزنی ها... فکر کردی اینجا کجاست؟
آخ که میدونی منم مثل خودت چقدر دلم پره از این حرف.
با جمله جمله ی نوشتت همسو هستم.

دیوان گفت...

ای بابا... خوشحالی ها. حرفایی میزنی ها... فکر کردی اینجا کجاست؟
آخ که میدونی منم مثل خودت چقدر دلم پره از این حرف.
با جمله جمله ی نوشتت همسو هستم.

ميرديو گفت...

با سلام و عرض پوزش از غیبت غیر موجه

این چرخه نازیبا رو من در طول مراسم دفاع از پایان نامه مزخرفم (سبب غیبت) به خوبی و تا ته درک نمودم و البته جای این ادراک هم اندکی درد میکنه اما خوب میشم.حدیث نفس ما همین چرخه معیوب و معلوله و دیگر هیچ
اما راجع به دوستی که میگه درد در منه و با من به هر کجا که برم میاد یه چند کلمه ای حرف دارم!
اگر چه با نفس این سخن سنجیده هیچ مخالفتی ندارم اما از اونجاییکه این سخن گزینش شده راجع به ماندن و رفتن از این ورطه هولناک و روح خراش باید بگم خیر زمانی که درد رو فهمیدم مثل قاطر با خودم حملش نمیکنم یا جراحیش میکنم اگر بر بیاد از من و یا از گرده ام به پایین میکشمش و دیگر هیچ!

مردیوجان گفت...

به به...
آقای میردیو خان :)
خیر مقدم عرض شد.

اَر اَر یا عر عر!
البته دور از جون شما!

منظور بنده هم جسارتاً این بود که پیش از اخذ تصمیم به رفتن یا ماندن، تو همون مختصر درنگ به اصطلاح بیهوده از شر این درد خلاص شیم و به قول شما مثل اون حیوان نازنین حملش نکنیم تا قیامت.
البته مطمئن نیستم شدنی باشه!ولی دست کم بد نیست شناساییش کنیم!!!!
شخصاً بعید می دونم خر خیلی از باری که حمل می کنه عذاب بکشه والبه مثل ما هنر تفسیرشو نداره خدا رو شکر!


و غرض از سوال اول(خروج از چرخه یا درست چرخیدن باهاش) :
منبع اصلی درد کجاست؟ آیا زور گفتن و شنیدن اساساً صفت نا مطلوبی ست؟
چون همون طور که گفتم به نظرم این چرخه فراگیر تر از این حرفهاست.
تقریباً به هر کجا که روم آسمان همین رنگ است!

و سوال جدید:
...
بی خیال . حوصله شو ندارم!!!


خوش باشی میر دیو جان