این نه یک نامه خودکشی است
نه یک مانیفست که حتی نمیدانم معنیش چیست
و نه جربانی از اشعار که جمع مکسر شعار هم نیست.
نه تلاشی برای جلب هم دردی که دردی نیست.
این یادداشتی است برای دوستان عزیزم...
دوستانی که احساس می کنم این روز ها وجودم هوایتان را آلوده کرده.
این می توانست یک عذر خواهی ساده باشد.
عذر می خواهم اگر توجیهی بی هوده است.
هر تحولی اثرات جانبی دارد.
تحول من تبدیل شده به اثرات جانبی.
تحولی که در درونم شروع شد، عوامل بیرونی کمک کرد و در نهایت منجر شد به کشفی لذیذ.
من همیشه نقش بازی کرده ام و این روزها بیشتر.
و این لحظه روی نقشی جدید کار می کنم. برای هزارمین و شاید اولین بار، نقش خودم.
این ها همه باز واژه هایی بی مناسبت است.
بگذریم، چه می گفتم؟
هیچ.
بهر حال به گمانم همان عذر خواهی ساده بهتر بود.
چیزی که گویا از پسش بر نمی آیم.
اما در این نقش جدید، شرطی هست که بد نیست شما هم بدانید.
عذر خواهی بس است، توجیه بس است.
صبح شد.
صبحتون بخیر.
۴ نظر:
کاشکی ادامه اش میدادی ... خیلی بیشتر باید ادامه میدادی ... زود تموم کردی متنو دیوار !بیشتر میگفتی که چرا حس میکنی هوای اطرافو آلوده کردی؟ بیشتر حرف میزدی از اینکه نقش قدیمت چی بود و نقش جدیدت توی چه قالبیه ... من که خیلی بیشتر ازت واژه طلبکارم . بگو بیشتر بیشتر بگو...
تا اونجا که من میدونم خیلی بیشتر ادامه داده! تقریباً تا صبح ;)
امان از دست این رویای فراموشیها...
به میر :
می خوای بدونی، خوب تو این مورد کاملا با هم همسوییم.ولی راستش رو بخوای نمی تونم بهش دست بزنم، ناپایداری هنوز بی داد می کنه.
ساده بگم، فرض کن یه روز با حرص و ولع تمام هرچی خوردنی خوشمزه و بدمزه و ترش و شیرین و سرد و گرمه با هم می خوری.
بعدش چی میشه؟ معدت نه تنها نمی تونه همش رو هضم کنه، حتی تعجب هم می کنه.
حالا دیگه فکر نکنم بخوای راجع به نتیجه اش صحبت کنم :))
اما راجع به نقش و این حرف ها، شاید توهمی است از یک موجود درونگرا که به دلایلی از جمله همون شرایط معدوی تبدیل به یک توپ برونگرا شده.
توهمات یه وسواسی کنترل که کنترل رو گم کرده، یه دیوانه که برچسب فرزانه به پیشونی داره.
موجودی که در خواب خود را چیز دیگری دیده و حالا دیگه نمی تونه تشخیص بده که کدومیکی داشته اونیکی رو خواب میدیده.
عمق خزعبلات رو گرفتی یا بازم بگم؟
اونقدر معذرت خواستم كه ديگه عذري براي خودم پيدا نكردم... ترجيح دادم ديده نشم تا معذرت بخوام اما اين هم نشد... در آخر اجازه دادم ديگران همونقدر كه از نظر خودم گناهكارم من رو ببينن... هر اثري طرفدار خودش رو پيدا ميكنه...
تو هم اگه هستيمت.... طرفدارت رو پيدا كردي و طرفدارا منتظر ديدن خلق جديد از تو هستن نه خلقي كه حتما خودشون دوست دارن...
ارسال یک نظر