۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

سلام

من برگشتم به دیوسرای خودمون. گرچه این غیبت موجه نبوده و نیست اما چشم  امید به خطاپوشی شما دیوان گرانمایه دارم
چه روزها و شبها گذشتند و خواستم افاضه ای کنم و دستم لرزید که هی چی داری واسه گفتن؟ نه فکر کنی حالا که برگشتم خیلی حرفها دارم و خیلی فکرها تو سرمه نه بابا هیچ خبری نیست... خوااابیدی؟ داری خوااب مسیبینی؟با مزه است؟؟
برگشتم چون باید برمیگشتم ... البته یه علت عمده دیگه هم داشت این بازگشت دیرهنگام و اون شعور کم من در درست کردن اکانت جدید بود که خوب همه به این بی شعوری من واقفن... سخن کوتاه که... سلااااااااااام

۴ نظر:

دیوار گفت...

سلام ای میر ...
خوش برگشتی، جای خالی ات این چند وقت حس می شد. :)
گفتنی هات هم شاید برای تو گفتنی نباشه، ولی برای ما شنیدنیه ;)

راستی ، سیگار ها رو چیکار کردی :))

مردیوجان گفت...

به به
سلااااااااااام :))

دیوان گفت...

سلام...
تو هم درگیر مشکل من شدی... فقط من اینجا بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. تو حرف داشتی و نداشتنش رو کردی دلیلی برای بی حرفی.
ما می نالیم از حرف های صدمن یه کلاغی که میزنند از نقطه نظرات ریز بینانشود در مورد سیاست و مسائل مهم تمدن، اما دریغ از شنیدن صحبت های کسانی که واقعا حرفی برای گفتن دارن و نمیگن...

ميرديو گفت...

سیگارای دیروز رو پریروز کشیدیم... همه رو دادیم به ممیز دیوار...
سلام از ماست مردیوجان
ثانیه ای اگر درگیر نباشیم گمون کنم دیگه اماده مردن شده باشیم
همین درگیر گفتن و نگفتن و به چالش کشیدن خودت و اطرافت زندگیه... الباقی همه سر کاریه. حقیقتی اگر هست( که بعید میدونم )از دل این چالش ها بیرون کشیدنیه و گرنه شاید مرگ پایان همه چیز ما باشه حتی حقیقت ما پس زنده باد زنده بودن با چالش و درگیری