من برگشتم به دیوسرای خودمون. گرچه این غیبت موجه نبوده و نیست اما چشم امید به خطاپوشی شما دیوان گرانمایه دارم
چه روزها و شبها گذشتند و خواستم افاضه ای کنم و دستم لرزید که هی چی داری واسه گفتن؟ نه فکر کنی حالا که برگشتم خیلی حرفها دارم و خیلی فکرها تو سرمه نه بابا هیچ خبری نیست... خوااابیدی؟ داری خوااب مسیبینی؟با مزه است؟؟
برگشتم چون باید برمیگشتم ... البته یه علت عمده دیگه هم داشت این بازگشت دیرهنگام و اون شعور کم من در درست کردن اکانت جدید بود که خوب همه به این بی شعوری من واقفن... سخن کوتاه که... سلااااااااااام
چه روزها و شبها گذشتند و خواستم افاضه ای کنم و دستم لرزید که هی چی داری واسه گفتن؟ نه فکر کنی حالا که برگشتم خیلی حرفها دارم و خیلی فکرها تو سرمه نه بابا هیچ خبری نیست... خوااابیدی؟ داری خوااب مسیبینی؟با مزه است؟؟
برگشتم چون باید برمیگشتم ... البته یه علت عمده دیگه هم داشت این بازگشت دیرهنگام و اون شعور کم من در درست کردن اکانت جدید بود که خوب همه به این بی شعوری من واقفن... سخن کوتاه که... سلااااااااااام
۴ نظر:
سلام ای میر ...
خوش برگشتی، جای خالی ات این چند وقت حس می شد. :)
گفتنی هات هم شاید برای تو گفتنی نباشه، ولی برای ما شنیدنیه ;)
راستی ، سیگار ها رو چیکار کردی :))
به به
سلااااااااااام :))
سلام...
تو هم درگیر مشکل من شدی... فقط من اینجا بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. تو حرف داشتی و نداشتنش رو کردی دلیلی برای بی حرفی.
ما می نالیم از حرف های صدمن یه کلاغی که میزنند از نقطه نظرات ریز بینانشود در مورد سیاست و مسائل مهم تمدن، اما دریغ از شنیدن صحبت های کسانی که واقعا حرفی برای گفتن دارن و نمیگن...
سیگارای دیروز رو پریروز کشیدیم... همه رو دادیم به ممیز دیوار...
سلام از ماست مردیوجان
ثانیه ای اگر درگیر نباشیم گمون کنم دیگه اماده مردن شده باشیم
همین درگیر گفتن و نگفتن و به چالش کشیدن خودت و اطرافت زندگیه... الباقی همه سر کاریه. حقیقتی اگر هست( که بعید میدونم )از دل این چالش ها بیرون کشیدنیه و گرنه شاید مرگ پایان همه چیز ما باشه حتی حقیقت ما پس زنده باد زنده بودن با چالش و درگیری
ارسال یک نظر