۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

پیش کش

تاریک ترین جاست آنجا که تو را مال خود کنم. لب هایم را نثار پلک‌هایت می‌کنم بار ها و بارها تا ابد.
در آغوشم شکست شب را نخواهی چشید. هراسم از طلوع چشم هایت است.
تلاطم زندگی را به من آموختی و آرامش مرگ را پیش کش ات می‌کنم. چشم های لعنتی ات را باز نکن! نفرین چشم هایت قلعه شب را ویران می کند. دژخیم را از دیوارم دور کن!
سینه ات را به سینه‌ام بسپار، حلقه دستانم تعادل گرمای وجودت خواهد شد. پیشانی ات را به شانه ام هدیه کن. شانه هایم در تمنای خرد شدن است.
تاریکی ام را در رویارویی ات امیدی نیست، آرام بیا که چک چک آسمان بارانی ات شوم. ابر پیش رویت خواهم بود و قطره قطره خواهم چکید. خورشیدم باش که تاریکت کنم. ذره ذره وجودم را تسلیم زمین کن.
تو را خواهم برد. گور ابدی مان را خواهم کند. صبور باش که فردا می تواند اولین روز از باقی مرگمان باشد.

۸ نظر:

مردیوجان گفت...

میدونی تو سه ساعت قبل پیش کُشت رو چند بار خوندم؟ خودم نمیدونم... و هر بار میرسم یه آخرش: "هیچ نظری موجود نیست" این اذیتم میکنه یه وسواس احمقانه!

زمان کِش می آید
کابوسهای نو جوانی ام دوباره آمده اند
همه در ها باز می مانند چراغها روشن!
شب ها بیخوابم،روزها کند و مسخ شده
دستانم می خارد بدون آنکه پولی رد و بدل شود
نگاه ها دست ها آشناست غریبه ای نیست که نگران درصد بی نقابی ام باشم
خالی شدن ته دل همان احساسی است که در شهر بازی انتخابش می کنم و هزینه دارد
خطوط کف دستم بی اجازه از من دور شده اند.دوستی گفت خودت باش و نگفت چطور
نمیدانم مرگ ادامه ی زندگی است یا زندگی ادامه ی مرگ
میدانم این نوشته مخشوش نظر مناسبی به متن دقیق و متناسبت (صفت مورد نظر رو پیدا نمی کنم) نیست ولی

اگر چیزی نمی نوشتم... احساس می کردم تاریک شدم یا همه جا تاریک شده یا شاید تو تونل عینک آفتابی زدم شایدم قبل از اینکه خوابم بیاد چشمهام رو بستم. همین.
به نظرم باید کمتر سریال حریم سلطان رو ببینم دوبله ی مزخرفش اش رو ذهنم تاثیر گذاشته!

دیوار گفت...

دیوا مردیوجان!
ممنون که نظرت رو نوشتی. هر بار که می خونمش حس جدیدی داره. :)

بازهم ممنون.

ديواطيفي گفت...

جالبه هم احساس درونت جوونه میزنه
و هم تمایل به تنهایی رو توش داره

متنش باعث شد دلم برای احساساتم تنگ شه
برای ضربان تند و کوبنده قلب
مثل یه تراژدی میمونه که به حقیقت پیوسته

دیوان گفت...

بیا بپر، تن به دریا بزن روان شو روان، دور شو ازان ساحل شکسته و خسته ی سال خورده از تفکرات پوچ و نوچ چسبیده به توحمات ناشی از بستن ذهنمان... بیا.
می رویم و می شویم و می دهیم، دل به دادن و دویدن و رسیدن و شاید توان لمس گهواره ی قلب آتشین، زیر سینه بند سرخ تو...
زیر سینه بند، سرخ آن شدیم، گم شدیم. گیج شدیم، غرق و لولی شیدم. جایمان گرم و فکرمان نرم و حسمان داغ و غرق در هم شدیم.
....
...
محدودیت زمان اجازه نداد ادامه بدم. بیشتر از این بشینم کلا امروز کار تعطیل میشه. و در کل متنم قرار نبود به جایی برسه. فقط فوران بود.
همیشه متن هات خوبه دیوار. ایندفعه جدیدتر بود.
وقتی متنتو خوندم همچین حس کردم دکمه ی فورانم فشرده شد. در نتیجه فورانیده شدم...


مردیوجان گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
مردیوجان گفت...

فورانی بود جداً!
این محدودیت لعنتی هم بدجور دست و بال آدمو می بنده ها!!!
دیوان جانم میدونم اینا "..." رو گذاشتی خودمون پر کنیم ;)
راستی
اصلاً فکرشم نکن دلم بیاد ازت غلط املایی بگیریم. اینجا هنوزم دیولاخه :))))

دیوان گفت...

:))))))))
دیگه فوران که ارزش نداره بخواهیم ازش غلط بگیریم. اگه زمان حدر بدیم و ایراد بگیریم فکر کنم غلط املایی جزو کم ارزش ترین غلط های این فوران باشه :)))
آخ گفتی. اگه یکی بشینه اون ... هارو پر کنه که خیلی خوب میشه. خودم دلم میخواست متن را ادامه بدم ولی. زمانی را که میتونستم برای متن بذارم رفتم یه نقاشیو کامل کردم که البته اونم همچین بیشتر از یه فوران معمولی نبود ;) ( این ماجرای فوران هم داره سوژه میشه واسه من گویا )

مردیوجان گفت...

امروز دلم برای این متن تنگ شد.
و یادم اومد هیج جا نگفتم که چقدر دوستش داشتم! الان میگم :)

بارون که میاد کوچیک میشم.
خیلی کوچیک... تقریباً 3 ساله

و هنوز حسرت حوض خونه قدیم مادرجون اینا که پرش کردن و دیگه بارون توش نمیباره رو دلمه!

بارون با بوی خاک و حلزون های ریز و درشت سر گردون که یادشون رفته خونشون پشتشونه و معلوم نیست دنبال چی می گردن!

بارون و خیابونهای آب گرفته و جوبهای پر از برگ

و مردمی که کمتر چتر رو بای لاسرشون می گیرن و بیشتر کنار پاشون برای اینکه ماشینا که بی ملاحظه رد میشن آب رو به شلوارشون نپاشن! خیس شدن سر و صورت و شونه چیز عجیبی نیست که بخوای جولوش رو بگیری!

بارون کودکی در رشت اصلاً شبیه بارون این روزهای تهران پر ترافیک خر تو خر نیست.

ولی همون بو رو میده. حتی چون ترکیب خاکش بیشتره یه جورایی جذاب تره!
هنوز هم دوستش دارم :)

....
اینا همون بی ربطهای مرجان بود که نمیدونم چرا الان اینجان!!!!