دلم یه جورایی تنگ شد آقا
نه از اون تنگ ناراحتا ها.
یه جور
برای اینجا
برای نوشتن
برای غرق شدن تو داستانای عجیب غریب خان دیوه
برای عاشقانه های دیوان
برای دور گشتنای دیوار و دور زدنای دیوار قرمزه و سرگیجه های بعد خوندن نظراتش
برای میردیو وکیل و دغدغه های ذهنیش
برای طیف های دیواطیفی
... برای همه اونا که از اول بودن یا وسطاش اومدن
حتی یه کم برای خودم
چندی پیش یه دوستی سراغ دلخوشیهام رو میگرفت
خودم خیلی وقته دیگه نمیشمرمشون
فکرکنم یکم خسیس شدم می ترسم بشمرم ازشون کم شه!شایدم بس که شمردم واقعاً کم شدن!!!!
ولی بی اغراق میگم یکی از جدی ترین دل خوشیام همین نوشتن و خوندن و دور زدن تو دیولاخ بود که مدتی خودم خودمو یا یکی منو یکی همه رو یا همه یکی رو.. چی شد؟! :) آهان می خواستم بگم ازش محروم شدم
میشه گفت مدتیه نوشتن دردمو دوانمی کنه -البته نگران نشین دردم خدایی خیلی هم دردناک نیست ;)- چون انگار نمیتونم خودمو بنویسم یا شاید نمیخوام. یعنی راستش نمیشه
خوب این از من
حالا نه اینکه خیلی دلیل موجهی باشه واسه غیب شدن ...
ولی شما چی
شما چطونه؟
شما کجا قایم شدین که هر چی میشمریم این بازی قایم موشک شروع نمیشه! یعنی تموم نمیشه!
شایدم مشکل اینجاست که هیچ کس شروع نکرد به شمردن، همه رفتن قایم شدن...!!!
اوه.... اینهمه مدت قایم شی و کسی دنبالت نگرده خدایی باحاله ها :))) من که میدونین اساساً با این بازی مشکل مفهومی دارم
بگذریم
دم دیوانمون گرم ;)
این دل تنگی طبق تاریخ چندین ماه پیش نطفه بست و یک ماه پیش نوشته شد و بسوزه پدر تنبلی و...
آقا من رسماً دلم واسه خط به خط نوشته های تک تکتون تنگ میشه
کاری ندارم به اینکه بعضی هاتونو تقریباً هر هفته میبینم
دیولاخ و حال و هواش یه چیز دیگه است
نکنین این کارو با من
لازم دارم هواتونو
یعنی میخوام حالتونو
...
اینجا رو دوست دارم.
یکی بخوابه جای من
/div>