۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

پرده نیمه تمام!


من نه خدام و نه بنده،
نه گوسفند و نه گرگ ِ درنده،
نه زمین گیرم و نه پرنده،


من نه فریبم، نه شریرم، نه غریبم و نه آشنای اخیرم.

من همانم که ندانی.
من همینم که نخواهی.

من نه دردم که درمانم تو باشی،
نه سردم که آفتابم تو باشی.
نه اسیرم که زندانم تو باشی،
نه دلداده پیرم که آرامم تو باشی.

من همانم که نخواهی.
من همینم که ندانی.

من انتظارِ طلوع خورشید بودم،
سایه سازِ آوارِ ظهر،
چترِ ماه بر پناهِ گرک.
زمین ِ بی جان در تولد درخت،
باغ بانِ این موجِ بی نشست،
دامنه این کوه بلند.

من نه ستاره، نه سیاره‌ی به تقدیر وامانده،
نه آوای رودِ خروشانِ رونده.
نه آوازِ ساز، شوقِ دردِ نوازنده.

من، تحملِ این راهِ بی انجام،
جا باز کرده جاده‌ی بی فرجام.

آخرین قطره‌ی جامم.
و نمانم.

من نباشم، تو نمانی.
من نمانم گر تو نباشی.



من خدام و ترا بنده
من گوسفندم و تو گرگ درنده.
زمین گیرم و تو بر سریر آسمان پرنده.

من من من من 
من نه آنم، 
من همین پرده نیمه تمامم.

۴ نظر:

مردیوجان گفت...

من اومدم :)
اول یه اعتراف...
آقا، هزار سالم که بگذره من بازم میترسم زیر متن دیوار چیزی بنویسم... می ترسم دیگه خوب! چی کار کنم؟!
یه مدت داشتم سعی میکردم ریشه یابیش کنم، ولی همچین سکوت سنگین طولانی ای در پیش گرفت که کلاً سادم رفت چی رو قرار بود ردیابی کنم.

اوی وایستا! من با شما نبودم که!! دارم درد دل میکنم. آجراتو پرت نکن رو سر من. واسه خودت میگم.
اصلاً پرت کن. آقا ما خودمون آجر پرت کنیم :)

حالا از شوخی گذشته احساس موشی رو دارم که گوشش تو دل دیوار گیر کرده ;) (دمش نه ها! گوشش :) ) بیشتر از این توضیح نمیدم!

خوشحالم که اینجایی دیوااااااار

مردیوجان گفت...

یه مطلب دیگه!
رنگُِ اینجا چی شد؟!!!!!!
کور رنگی گرفتم؟

دیوان گفت...

اول از آخر شروع میکنم چون احساس گناه کردم. در پی تلاش برای رسیدن به تمی که بتونیم راحت ازش استفاده کنیم همه جوره امتحان کردم و آخرش هم حتب با ساده ترین حالت به نتیجه نرسیدم. خیلی مطمئن میگم که درگه از من کاری ساخته نیست. بلاگ اسپات له شده تازگیا. و نتونستم ریشه یابی کنم تا اینجا. هر کدوم از تم هاش یجور باگ مخصوص خودش رو داره. حالا با دیوار در تلاشیم که راه های بهتری گیر بیاریم.

دیوان گفت...

با تمام برون گرایی برای دومین بار تو این دو روز در مقابل صحبت کردن ساکت موندم. اولیش رو مفصلا در پست آینده توضیح میدم ولی دومیش این متن بود. ازون متن هاییه که وقتی میخونی میبینی چه حرف ها که گفته شده. میتونم یه چند صفحه ای به متن اضافه کنم ولی مسلما نویسنده هم میتونسته ولی هنر کوتاه کردن حرف رو داشته... پس چرا اضافه هاش رو من بگم؟ میذارم همینقدر مناسب بمونه.
ولی اشتیاقم از فعال شدن دیولاخ رو نمیتونم پنهان کنم. لطف کنید گوش های مبارک را برای چند لحظه بگیرید جیغ بنفشی ( از همون بنفش ها ) سر بدهم.

...
این مبارک بیچاررو چرا گوش بسته آوردید اینجا؟ منظورم گوش های خودتون بود...!