در پاي ِ ويرانه هاي ِ به جاي مانده از آكروپوليس، در پهندشتي وسيع دو مرد سالخورده با ريش ِ بلند در حال قدم زدن پا به پاي هم، ديده ميشوند كه گرم گفت ِ و شنفت با يكدگرند ... گاهي تند و گاهي نرم گاهي تا مرز ِ زد و خورد با هم و گاهي مهربان و دلجوي با هم سخن ميرانند... گويا از دل ِ اعصار و قرون سپري شده مي آيند. پوشش آن دو هيچ به مردمان معاصر نميماند و هيچ به يكديگر شبيه نيستند ... گويي هر يك از دنياي ِ ديگري آمده .
خارجي-پهندشت ِ محصور در كوه هاي بلندِ پيرامون ِآكروپوليس ...( شايدبتوان ستيغ ِ قله هاي ِ اولمپ را ديد)
هومر-بسي رنج بردي در اين سال سي؟؟ كدام رنج؟؟ رنج مديحه سرايي از براي ِ سلطان محمود ؟ همو كه بزرگي او را خوك لقب داد و سخن در پاي خوكان ريختن را شرم وننگ ِ صاحب سخن دانست؟ براي حماسه سرا داغ ننگي از اين بالاتر نميدانم!
فردوسي- اين سنت ديرپاي ِ يونانيان است كه در مجادله براي ِ مغلوبه ساختن طرف مقابل از كژ روي هاي ِ او به تندي ياد كنند و او را در منگنه بگذارند و تو هم بيرون از اين دايره تنگ نيستي هومر. آري در آن سلا كه من ميزيستم و بر آن منوال كه من روزگار سپري ميكردم مديحه سرايي اذن دخول شاعر پيشگي بود . به آن چه بدان نا آگاهي داوري چرا؟؟؟؟؟تو خود كم به خطا نرفته اي هومر
هومر- خطا؟ كدام خطا حكيم ِ طوس!؟گويا منظومه مرا نخوانده اي كه از خطا سخن ميراني!
فردوسي- چرا خوانده ام آن هم بارها و از همين روست كه تو را خطا كار مينامم.فاش ميگويم اگر مجال ِ سخن دهي...
هومر-سرا پاي گوشم حكيم بگو...؟؟
فردوسي-در افسانه ي ايلياد، زئوس ِ ابر پرودگار را در برابر يونانيان و پشتيبان ِ مردم ِ تروا قرار دادي آن همه به سبب ِ اينكه يك تروايي به نام پاريس آفروديت( ونوس) را از آتنه و هرا(همسر ِ زئوس) زيباتر يافت و او را به عنوان ِ زيباترين الهه برگزيد. يك سبب ِ بي سبب! هرا و آتنه را دشمن ِ تروا كردي و زئوس و پسرش آرِس و آفروديت را اهريمن ِ يونانيان ! تو اسطوره اي ترين نطفه تفرقه و دو دستگي را در رحم ِ جهان بستي . باستاني ترين بذر ِ اهرمني و دو دستگي ميان ِ مردمان را تو كاشتي . باغبان ِ اين آشوب ِ عالمگير تويي هومر!
هومر- اگر بزرگنماييِ كژروي ها سنت مردمان يونان است براي مغلوبه ساختن حريفان ، بي ربط گويي و فرافكني نيز سنت ديرينه پارسيان است. من از چاپلوسي ِ تو سخن گفتم و تو از مايه داستان پردازي ِ من؟؟؟ در هر حال شايد اين اولين بذر ِ كژي ِ اسطوره اي باشد اما پس از كتاب ِ آفرينش و داستان ِ هابيل و قابيل... اين طبيعت مردمان است من چيزي بر خلاف ِ آن در منظومه ام نگنجاندم اي حكيم!
هومر- سخن از خطا به ميان آوردي ، پس بشنو از خطا... تو بهتر از من ميداني كه در گاتها از يگانه پهلواني سخن به ميان آمده به نام ِ ارخشه(آرش) .چگونه ميشود كه حكيمي چون تو عاليقدر در هيچ يك از فصول ِ منظومه عظيمت به شايستگي از آرش يادي نميكني و او را كه به نظرم يگانه مظهر ِ مام ِ ميهن است و حتي گاهي بر اسطوره اي چون او رشك ميبرم كه در قياس با آخيلوس(آشيل) او را بر تر مي يابم به دست فراموشي ميسپري!!!؟ برتري او به آشيل از اين روست كه آرش فقط و فقط به سبب خاك و مرز ِ ميهن جان در كمان كرد و تير رها ، اما آشيل پس از خشم گرفتن آگاممنون بر او و گرفتن بريزئيس ِ مه پيكر از وي از جنگ با تروا روي بتافت و خاك ِ ميهن به هيچ انگاشت تا اينكه يار ِ غارش پاتروكل به دست ِ هكتور كشته شد و به اين سبب وارد ِ كارزار شد ... همه ي اين باز گفتم كه خطاي ِ بزرگت را گوشزد كنم اي حكيم! آرش در شاهنامه كجاست؟؟؟؟؟
فردوسي- پس تو پهلواني رستم ِزال نخوانده اي كه كمفروشي در قبال ِ آرش را اينگونه خطايي عظيم مي انگاري!!!
هومر- خوانده ام بار ها و بارها ... و از اين رو بر آنم تا خطاي ِ بزرگترت را آشكار كنم حكيم!
فردوسي- بگو كه رخصت ِ كلام از آن ِ توست و دريغ مدار از فاش كردن خطاهايم...
هومر- به قول ِ شما پارسيان ايدووون كنم... رستم پهلواني يگانه و نامور و زورمند است و در برابر ِ تورانيان و بيرون راندنشان از خاك ِ ميهن از هيچ كوششي فرو گذار نميكند. آري از هيچ كوششي!! هيچ كوششي! تراژدي رستم و سهرابت آكنده از فراز و فرود هاي ناب است. هماوردي سهراب ِ جوياي ِ نام و رستم ِ كهنسال و دنيا ديده بي نظير است. چه خوش نقش كردي كه همه پهلواني رستم به دستان است! عجب! فريب و نيرنگ و تدليس در آوردگاه ِ مبارزه پهلواني اسطوره ات را تضمين كرده!!؟؟؟
در كجا اين راه و رسم ِ يلي است كه من بي خبرم؟؟ رستم ِ دستان؟؟؟ نيك تر بود اين اسطوره فرزند كش را رستم ِ فريبكار نام مينهادي تا اين اولين بذر ِ نيرنگ و فريب كاشته نشود ! نيرنگ ِ رستم در جدال با سهراب ِ جوان ، اولين تخم ِ فريب و دستان در پيكار ِ جوانمردانه را كاشت. تو جوانمردي را باز تعريف كردي حكيم و اسطوره ات را بد نام! اين خطاي نا بخشودني است.
فردوسي-در اين منظومه اندرز هاست كه بد بيني چون تو از بازيافت ِ آن معارف عاجز! هومر ِ عزيز من نيرنگ به عرياني نشان دادم تا اسطوره ام را كمي از آسمان به زمين آورم و مردمان بدانند كه حتي اسطوره ها هم خطا ميكنند و نيرنگ ميورزند... من راستگويي را آموزاندم و آموزگار ِ بي غرضي شدم نه چون شما خاك پرستان به هر قيمتي خود برتر ببينم و ديگران خوار و زبون شمارم.
هومر- آررررري پس گويا آن چه شنيده ام پيرامون ِ پارسيان درست بود. ميگويند شما مردماني هستيد بي حافظه تاريخي كه هم اينك اين گفته برايم ايماني شد. آن مجنون ِ ديو نژاد، خشايارشا نبود كه آكروپوليس ِ ما به خاك و خون كشيد؟؟ خود نيك ميداني چه شهر ِ زيبايي بنا نهاده بوديم كه به لطف ددمنشي آن پلشت شاه ِ شما ويران شد.آن ديوانه مرد نبود كه نژاد ِ آريايي ِ خود از يونانيان برتر ميدانست؟؟
فردوسي - و از ياد مبر كه نخستين منشور ِ حقوق ِ انسان از آن ِ كيست!
هومر-و از ياد هم نميبرم كه نخستين پيمان شكن ِ همين منشور، فرزندان و نوادگان ِ همويند! بر هيچ كس پوشيده نيست كه دموكراسي از يونانيان آغازيدن گرفت. همان زمان كه پادشاهان ِ سرزمين ِ تو كه تو نامه ي آنان به نظم كردي و آرزوي فر و بهي برايشان نمودي در پي ِ جهان گشايي و يورش به بلاد ِ دنيا بودند!
فردوسي- بگذريم از اين مخاصمه و مجادله.... از امروز ِ ديارت باخبري؟؟؟ چندي پيش چنان آشوبي در سرزمينت به پا شد كه گويا يونان آخرالزمانش را ميديد! نه دوست ِ من گمان مبري كه كنايتي پنهان كرده بودم زير ِ اين واگويه نه!!! خواستم ببينم تو نيز ميداني دولت-شهر ِ فاخر ِ آتني ات به كشتار گاه ِ دانشجويان و جوانان ِ خود مبدل گشته؟؟!!!
هومر- نيك با خبرم اما خداي ِ خدايگان زئوس را شاكرم كه ميهنم محور ِ شرارت نيست و مردم ِ وطنم بهر ِ لقمه ناني يكدگر نيميدرند...
هرا الهه ي ِآسمان و زناشويي و آرتميس الهه ي ِ زمين و درياها را شاكرم كه مام ِ ميهنمرا از آنچه شما در آنيد ، محفوظ داشته اند.
هم از آن خبر ِ غمبار ِ سرزمينم و هم از وضعيت ِ دهشتناك ِ شما آگهم.
فردوسي- دريغ است ايران كه ويران شود كنام ِ پلنگان و شيران شود
چه خوب گفتي هومر ِگرامي! ما هر دو غصه داريم. چرا غمگسار ِ يكديگر نباشيم و به جاي ِ نيشتر زدن به هم در پي ِ راه چاره نگرديم كه به قول ِ خودم : بزرگي سراسر به گفتار نيست ..... دو صد گفته چون نيم كردار نيست
گرچه خيلي مطمئن نيستم كه مردم ِ سرزمينم مرا به جا بياورند اما ميشود اندكي در پي ِ ارتباط با معاصرانمان باشيم... شايد چاره ساز افتد!
هومر- حق با توست حكيم ! ايدون كنيم . چه قدر راه آمده ايم بي آنكه آگاه شويم از راه ِ آمده!!!! اينجا كجاست؟؟ چشم انداز ِ شگرفي دارد تا كنون چنين منظره زيبايي نديده بودم ... حكيم اينجا كجاست؟؟؟
فردوسي- اينجا پرسپوليس است ... شهر ِ پارسيان... به فر ِ كياني ِ هورمزد بنايي چنين ساخته شد و جمشيد در آن جام ِ بهي ِ پادشاهي گرفت. تخت ِ جمشيد ميخوانندش... بيا تا برايت بازگويم از شهري كه امروز جز مشتي سنگ و خاك نيست. بيا هومر ... از پاسارگاد مي آغازم.......