متن قشنگی بود مرسی... ... ولی مشکل اینجاست که هر بچه ای که سالم به دنیا میاد همون لحظه ی ورود گریه میکنه... من که سراغ ندارم کسی رو که اون موقع گریه نکرده باشه. پس اینجوری همه قصه ی زندگی رو میدونن... ولی اصلا مهم نیست و فراموشش میکنن. پس قبلا یبار بهش فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که فراموشش کنیم. دیگه چرا غصش ای قصه رو بخوریم؟ ... هی فلانی فکر کنم زندگی همین باشد.
من خودم یادم نیست... ولی شاهدها تعریف میکنند که بنده با آغوشی باز، ورودی جنجالی و غیر مترقبه داشتم، آنقدر که حتی دستان ِ پرستار هم نتوانست شتاب ِ اولیه من رو کنترل کنه و تالاپی افتادم تو سطل ِآشغال یا یه همچین چیزی... خوب تو اون لحظه اگه چیزی هم راجع به زندگی میدونستم مسلما یادم رفته و اگر گریه هم کردم احتمالا این بخاطر اولین سقوط در اولین قدمم بوده. :)
۲ نظر:
متن قشنگی بود مرسی...
...
ولی مشکل اینجاست که هر بچه ای که سالم به دنیا میاد همون لحظه ی ورود گریه میکنه... من که سراغ ندارم کسی رو که اون موقع گریه نکرده باشه. پس اینجوری همه قصه ی زندگی رو میدونن... ولی اصلا مهم نیست و فراموشش میکنن. پس قبلا یبار بهش فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که فراموشش کنیم. دیگه چرا غصش ای قصه رو بخوریم؟
...
هی فلانی
فکر کنم زندگی همین باشد.
من خودم یادم نیست...
ولی شاهدها تعریف میکنند که بنده با آغوشی باز، ورودی جنجالی و غیر مترقبه داشتم، آنقدر که حتی دستان ِ پرستار هم نتوانست شتاب ِ اولیه من رو کنترل کنه و تالاپی افتادم تو سطل ِآشغال یا یه همچین چیزی...
خوب تو اون لحظه اگه چیزی هم راجع به زندگی میدونستم مسلما یادم رفته و اگر گریه هم کردم احتمالا این بخاطر اولین سقوط در اولین قدمم بوده.
:)
ارسال یک نظر