سلام
خوب چه جوري بگم، اما مي گم هرچند شايد دلم نخواد ولي از خبرگزاري پروازي استعفا مي دم، نه اينكه خبري نباشه كه هست
و شايدم اين يك استعفاي رسمي نباشه! شايد مرخصي استعلاجيه! نمي دونم! هرچي دلتون مي خواد اسم بذاريد روش... اما بايد فكر كنم به چيزايي كه براتون مي گم تا بلكه بشه به نتيجه اي رسيد...
فقط مي دونم كه يه مدت بي خبري مي خوام، بي خبري از خودم! از اطرافيانم به اندازه كافي بي خبر هستم! و حتي وقتي چيزي از خودشون بهم مي گن هم اونقدر صادقانه نيست كه بشه روش حساب كرد، پس من هم نمي تونم خبرنگار صادقي باشم و رو صحت خبرم پافشار! آدم ها ( و حتي ديوها ) لحظه به لحظه در حال تغييرن اما اين تغيير سمت و سويي نداره بيشتر از آشفتگي روحيشون نشئت مي گيره! من مي تونم درك كنم كه يه نقاش بعد از مدتي گرافيك كار كنه (اين تغيير باز هم در يك راهه) اما نمي تونم درك كنم چطور يه نقاش تبديل به مكانيك مي شه در حالي كه همين ديروز به چنان انرژي از نقاشي دفاع مي كرد كه باورم شده بود اون تا آخر عمرش نقاش باقي مي مونه! و شايد اين بخاطر اينه كه من خيلي ساده ام و زود باور اما وقتي نشه ديگه به كسي اطمينان كرد ديگه چطوري و با چه اطميناني بگم فلان كسك از فلان چيز بدش مياد!؟ و اين خبر رو بدم! خبرنگار متزلزل كه به خبراش بايد مدام شك كنه كه به درد نمي خوره! چون ممكنه فردا طرفش يهو از چيزي كه ديروز خيلي خوشش ميومد الان خوشش نياد يا بر عكس! اين وسط من مي شم دروغگو يا اون!؟ شايدم هيچ كدوم ...
با عدم شناخت انسان از خودش و باورهاش و دوست داشته هاش نمي شه كاري كرد! اين سردگمي جمعي! كه گاهي به بي هويتي و افسردگي و آشفتگي ختم مي شه معزل جهانيه كه همه باهاش دست به گريبونن!
الان وضعيت روحيم دلش مي خواد من و گم كنه... كساني كه من رو مي شناسن با اين روحيه ام آشنان و كساني كه نيستن، آشنا مي شن... يه مدت سكوت، تنهايي، آره مي خوام تنها باشم و هيچكس هم ازم خبري نداشته باشه! بعضي ها هم مي دونن چه جوري پيدام كنن! خودم هم بعد از يه مدت سر و كلم پيدا مي شه و ديگه نه از اين سوال ها مي كنه نه به فكر وضعيت بشره و نه به فكر راست يا دروغ بودن خبرهاست!
هستم فقط يكم دور...
الان وضعيت روحيم دلش مي خواد من و گم كنه... كساني كه من رو مي شناسن با اين روحيه ام آشنان و كساني كه نيستن، آشنا مي شن... يه مدت سكوت، تنهايي، آره مي خوام تنها باشم و هيچكس هم ازم خبري نداشته باشه! بعضي ها هم مي دونن چه جوري پيدام كنن! خودم هم بعد از يه مدت سر و كلم پيدا مي شه و ديگه نه از اين سوال ها مي كنه نه به فكر وضعيت بشره و نه به فكر راست يا دروغ بودن خبرهاست!
هستم فقط يكم دور...
روح بي قرار ديولاخ آي دا
به خدا مي سپارمتون، ياحق
پي نوشت: مي دونم كه فقط اينها رو به عنوان درددل مي شنوين و دركم مي كنيد ... شايد يكم تند نوشتم اما هنوز ديولاخ جاييه كه مي تونم توش حرف بزنم بدون اينكه قضاوت بشم و حرفا ربط چنداني به سكنه ديولاخ نداره...
۸ نظر:
هيچ ندارم كه بگويم.
هيچ ندارم كه تسكين دهم.
هيچ ندارم كه شاد كنم.
هيچ ندارم ...
كاش ميتوانستم بگويم.
كاش ميتوانستم تسكين دهم.
كاش ميتوانستم شاد كنم.
كاش ميتوانستم ...
اما تو كه داري دريغ مكن
ميتواني بگويي.
ميتواني تسكين دهي.
ميتواني شاد كني.
چيزي كه ندارم... دنيايم ارزاني ي تو روح عزيز.
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي
خوشحالم كه تو بي قراري و اصلا ديوهايي كه قرار دارن حوصله منو سر ميبرن...
بي حادثه و بي فراز و نشيب زندگي خيلي عادي و بي رنگ ميشه !!!
جمله بي قراريت از طلب قرار توست
طالب بي قرار شو تا كه قرار آيدت
.
.
.
مولانا
من دوست دارم:)
واسه این متنتم کلی جواب چرت و پرت دارم که خودت همشو میدونی ;)
یه جاهاییشم اختلاف نظرمونه که اونارم همشو میدونی!
دارم تکراری میشم ها:))))
راستی
تغییری که تو یه جهت و راستا باشه اصلاً اسمش تغییر نیست! شاید یکی از اسمای قشنگش تکامل باشه! چیز خوبیم هست گویا :)
من راستی خیلی دوست دارم :)
این دیگه نوبره...
خبرنگار با تخیلات وجدان پنداری اونهم از نوع دیو دیگه یه پدیده است.
بزار یه نکته رو روشن کنم...
...
ببخشید سوخت.(زیادی روشن شد.)
به هر حال خاکسترش اینطوریه؟
اینا که گفتی همش حرفه و داری میسپریش به دست زمان ، غافل از اینکه زمان هیچ ارزشی برای حرف ها قایل نیست.(یرما-لورکا)
صداقت ... اطمینان...شناخت
واژه هایی است که نیاز به ملاک برای تصمیم گیری دارند و احتمالا بهترین ملاک خودِ تصمیم گیرنده است.
به خیال ِوجودِ ملاکی مطلق آنهم برای موجودی نا مطلق سردرگمی و پریشانی است، نه هماهنگ نبودن ملاک های شخصی.
به قول میر دیو عزیزم:
كوشش بيهوده به از خفتگی
روحويوهوديوو عزیز
من بادیواردوست عزیزو گرامی موافقم ...
تازه به نظر من وظیفه یک دیو خبرنگار دادن خبر و باور اینکه صداقتی تو این خبر هست یا نه به خود دیو شنوده بستگی داره :) چیزی که الان باهاش درگیر شدی رسالت خبریه که من دیو زیاد بهش فکر نمی کنم بیشتر دوست دارم خبر بشنوم تا حقیقت ... میدونی مدتیه از حقیقت گریزانم کلاً ... جایی که ثابت مطلق نیست و مدام در تغییره حقیقت - صداقت - اطمینان و شناخت معنی و مفهوم کلی نداره و بر اساس متغییر همه اینا تغییر میکنه پس سخت نگیر و بگو چه دیگه چه خبر؟
سلام
ديودوستان عزيزم نظرات همه رو خوندم
اولا گفتم مي خوام از شغل خبرنگاري استعفا بدم نه اينكه از ديولاخ برم،دليلش هم يه سري درگيري شخصي،اجتماعي،فلسفي،بشري،شغلي بود كه خيلي خوشحال شدم نظراتتون رو خوندم. صد البته استعفا بهانه اي بود رو تعمق و تفكر روي مسائلي كه ذهنم رو درگير كرده بود و خواستم با شما هم قسمتش كنم و نتيجه هايي بگيرم كه گرفتم...
دوما نا خواسته و بدون خواسته پيشين فهميدم كه به به پس خبر هم مي خونين ;))
سوما استعفا يا مرخصي رو تحويل ديوانبيگي دادم كه مختاره بپذيره يا رد كنه، من در خبرنگار بودن خودم چون اين شغل رو به كفايت نمي شناسم دچار ترديد شدم D: اما دوستش دارم
و اينكه من اصلا ناراحت نيستم! فقط رفتم تو فكر،بحث بر سر حقايق و شناخت نسبيه! من درسته يكم سخت گيرم اما اصلا مطلق نيستم! حرف من سر شوت شدن ناگهانيه يكي از يه ماجراست! و همين طور جدا تعمق رو شغل خبرنگاري! مي دونين كه من كلا چي كارم اما در ديولاخ خبرنگار شدم پس دارم سعي مي كنم يادش بگيرم و مشكلاتم رو هم با شما در ميون مي ذارم چنانچه گذاشتم و نتيجه هم گرفتم...
فرامرز عزيز از پشتيباني هميشه گيت ممنونم
ميرديو يه روح هميشه در پروازه و خوشحالم كه تو هم به بي قراري و در تكاپو بودنم ارج مي نهي
ديو يسناي عزيزم اينجوري باشيد هميشه :) من در حال آموزشم و تجربه
مرديوجانم عاشقتم
ديوار كاملا باهات موافقم،حرف من هم دقيقا همينه
چرا وقتي ملاك مطلق وجود نداره آدما انقدر مطلق از خودشون يه چيزي مي گن !! من اين هستم،من آن هستم! و بعدش آدم يهو يه چيزي مي بينه كه مي خوره تو ذوقش! من شنونده عاقليم و هرچند از اي كاش خوشم نمياد و بيشتر دنبال راه هاي كاربرديم اما گاهي مي گم اي كاش آدم ها به از اين بودن...
من خودم با وجود اينكه عاشق بستني ام مطلق اين رونمي گم،شايد يه روزي ازش خوشم نيومد كسي چه مي دونه! مي گم اگه كسي مطلق حر ف مي زنه پس لااقل پا حرفش وايسته و يهو تغيير موضع نده! اين هركسي رو به نظر من اذيت مي كنه ...
و اما خبر ديوك عزيز
از مدتيه مادرم بيماره،زانودرد شديدي داره كه قادر به راه رفتن نيست و من بايد كنارش باشم، پدرم هم بايد آنژيو بشه... و جفتشون دندون درد دارن!!! خلاصه من الان غير از خبرنگاري هم پرستارم هم منشي و هم بچه خوب بابا و مامان كه مواظبشونه :) يكم شلوغ پلوغم، ظاهرا فقط يه تئاتر بد رو از دست دادم ;) و ديگه از خودم برات خبر بدم كه خوبم و مقاوم و هر روز هم به ديولاخ ميام و حداقل كاري كه كردم اين بود كه باعث شدم همه به يه موضوعي فكر كنيم با هم گفتگو كنيم و نتيجه بگيريم ... و بااينكه سخت گيرم اما سخت نمي گيرم ;)
همتون رو از صميم قلب دوست دارم و خدا را شاكر كه هستيد...
روحويوهوديوو روح هميشه در پرواز ديولاخ ;)
ارسال یک نظر