۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

حافظ

دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی 


چند روز پیش ، روز بزرگ داشت حافظ بود.
یادش بزرگ و گرامی.
پاینده باد دیولاخ ، مقامی که به دنیا و آخرت نمی‌دهم

دیوار دورتون بگرده
دیوار چار دیواری

۸ نظر:

دیوان گفت...

به ياد حافظ بزرگ... دي‌وااااا.
مرسي ديوار جون...

ديو - يسنا گفت...

:)

Ida گفت...

ديوار دلم برات تنگ شده... خيلي ي ي
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
.
.
.
واسه منم حافظ باز مي كني؟... :)
نيت كردم...

دیوار گفت...

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر

نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی
که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر

معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم
که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر

بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر

بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار
ولی کرشمه ساقی نمی‌کند تقصیر

می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

دل رمیده ما را که پیش می‌گیرد
خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر

Ida گفت...

:) ...

دیوار گفت...

فرامرز عزیز... دی‌واا...
قربون این لبخندهات برم دیویسنا :)
روحویوهودیوو...فالت گرفتم

راستی فال عدد هم می‌گیرم ;)

Ida گفت...

يوهوووووووو 8 تا و داره ;) اگه با وِ وصل به ي بشمري مي شه 9 تا!!!
D:

ميرديو گفت...

مستي و هوشياري وراهي و رهزني
ابري و آفتابي و تاريك روشني

در پايتختِ سلسله شب، كه شهر ِ ماست
آيينه دار ِ خاطر ِهر مرد و هر زني

اي هرگز و هميشه و نزديك و دير ودور
در هر كجا و هيچ كجا در چه مامني؟؟

در مسجدي و گوشه ميخانه ات پناه
آلوده شرابي و پاكيزه دامني

نشگفت اگر كه سلسله عاشقان ِدهر
امروز خامشند و تو گرم ِسرودني

هر مصرعت عصاره اعصار و اي شگفت
كاينده را به آينگي صبح روشني

آفاق ،از چراغ ِ صداي ِ تو روشن است
خاموشي ات مباد كه فرياد ميهني



اثر استاد كدكني در مدح ِحضرت ِحافظ