بر خاک جدی ایستادم
و خاک بسان یقینی
استوار بود.
به ستاره شک کردم
و ستاره در اشک من درخشید
و آنگاه به خورشید شک کردم
که ستارگان را
همچون کنیزکان سپید رویی
در حرمخانه ی پر جلالش نهان می کرد
دیوار ها زندان را محدود می کنند
دیوار ها زندان را محدودتر نمی کنند
میان دو زندان
در گاه خانه ی تو آستان آزادی ست
لیکن در آستانه
ترا
به قبول یکی از این دو
از خود اختیاری نیست
....
این روزا دلم زیاد برای شاملو تنگ شده
...یه چیزایی مرور کردم ازش .گفتم شمام باهام باشین
۸ نظر:
مرسي مرديوجان كه سهيم كردي با شاملو بودن رو... اينم يه شعر ديگه از شاملو "بامداد"از طرف من.
...
حجم قرين نه در كجايي
نا دَر كجايي و بي در زماني
.
و آنگاه
احساس سرانگشتان نياز كسي را جستن
در زمان و مكان
به مهرباني:
((-من هم اين جا هستم!))
پچپچهيي كه غلتاغلت تكرار ميشود
تا دووردست هاي لامكاني.
.
كشف سحابي ِ مرموز ِ هم داستاني
در تلنگر ِ زودگذر ِ شهابي انساني.
...
آخ جون شاملو بازیه انگار منم هستم :
قناري گفت: کُرهي ما
کُرهي قفسها با ميلههاي زرين و چينهدان چيني.
ماهيي سُرخ ِ سفرهي ِ هفتسيناش به محيطي تعبير کرد
که هر بهار
متبلور ميشود.
کرکس گفت: سيارهي من
سيارهي بيهمتائي که در آنچ
مرگ
مائده ميآفريند.
کوسه گفت: زمين
سفرهي برکتخيز اقيانوسها.
انسان سخني نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستيناش از اشک تر بود.
قوقولی قوقو سحر شد
سیاهی در به در شد
فرشته ها دویدن
ستاره ها رو چیدن
خورشید خانوم در اومد
با یه طبق زر اومد
تا شب نکرده حاشا
بچه ها بیاین تماشا
.
.
.
D:
مرسي از شريك كردن ِ ما تو دلتنگيت نسبت به شاملو هر چند كه من دلم براش تنگ نشده بود!!!
وای دیواااااااااااار
صبح شنیدمش به خدا!!!!
تو فوق العاده ای:)
مرسی از قوقولی قوقوت:)))))
منم دیو - یسنا
درود بر خانم گلی شهر قصه ها
خواندم ؛ بیاد گذشته باز هم با شاملو یادش زنده که من با او هیچگاه هم نوا نبودم
دیوار ها زندان را محدود میکنند
دیوارها زندان را محدود تر نمیکنند
ارسال یک نظر