من آن رند ِ دنياي كنونم
كه آزاد از هوا هاي جنونم
اگر بندي ببينم بر سر راه
به صد حيله ز خود وا ميرهانم
اگر فرمان دهند، شاهان عالَم
به فرماني، ز فرمان جان ميستانم
همه غم هاي عالم را جوابم
به يك پيمانه، شادي ميستانم
به باجگيران نخواهم داد باجي
كه لب هاشان به پايم ميكشانم
اگر خواهم به راهي سر سپردن
به فرمان خود آن ره ميسپارم
...
به شادي دل به معشوق ميسپارم
هزاران سجده بر پايش ميرسانم
با بوسه، لب را به آتش ميكشانم
جانم را به لبخندش ميسپارم
گرم فرمان دهد، آن را به صد شوق
به گوش جان، سر به فرمان ميگذارم
نشنوم پند و نگيرم هيچ تاثير
اگر گوييد كه دل را وا رهانم
من آن ديوم كه با عشق، رند گشتم
مگوييدم، مگوييدم، مگوييدم چنانم
ندانيدم، ندانيدم، ندانيدم چه هستم
كنار باده با ياد او نشستم
چنان غوغا كنم من در ره عشق
كه خالق را به پرسش ميكشانم
قافيه ام را به نامش ميگذارم
خود را به عشق او ميسپارم
اگر بر سر كوه ني مينوازم
يا توان دارم كه بر دشمن بتازم
هرچه دارم از سر عشق اوست!
او نه خداوند، كه معشوق اوست...
...
عوض شدن قافيه در بيت آخر را دليل همان دادن قافيه به نام اوست. او هم خداوند هم معشوق ( مخلوق ) اوست.
كه خداوند ِ من هم عاشق ِ مخلوقش يا همان معشوق من است.
خداوندا شكرت از اين عشق.
فرامرز آبان 1387
۹ نظر:
آي عشق!!! پشت ِ پر چين ِ بلند ِ كدوم باغ پنهون شدي؟؟؟؟
عاشقم به عشقت :)
جدا خوش به حالت، حال و هواي خوبيه
اين انرژي كه باعث زايش و آفرينش هنري مي شه رودوست دارم
تو از معدود كسايي هستي كه تونستي اين انرژي رو در اختيار بگيري و به راه هنر هدايتش كني... اين از سطر سطر شعرت معلومه و من هميشه به تو افتخار مي كنم... موفق تر باشي دوستم :*
ميرديوجان:
به تو نميگويم... به تمام آنها كه در پي عشق هستند ميگويم... ماجراي عشق از نان جداست... بي نان جسممان ميميرد و بي عشق روحمان. به دنبال عشق نگرديد... آغوش خود را باز كنيد به عشق... عشق همينجاست. پي نان بايد رفت اما عشق در پي توست، آغوش باز كن. تا به دريا نزدي نيازي به نجات غريق نداري.
روحويوهوديوو ي گلم... بهتريني.
گلم، عشقي اگر هست به نوازش مهر توست. معشوق وقتي عشقي را به عاشق ميدهد در مقام خداست كه به بنده اش زندگي داده. مسلم است كه خداوند عشق را ميشناخت كه به بنده هايش داد. تو نيز خوب ميداني كه توانستي آن را به معشوق بدهي. هميشه سپاسگزارم و هر چه كنم در پي جبران، جبران نخواهد شد. ( ميبيني... عاشق هميشه به معشوقش بدهكاره و جالبيش اينه كه هرچي اين بدهي را پرداخت ميكنه خودش بيشتر خوشحال ميشه... انگار مستقيم براي خودش خرج كرده )
كه ميگويد خدا يكيست؟ خدا خود را در دل معشوق به نمايش گذاشته. اين نشان از عشق الهي نيست. اين خود عشق الهيست.
گر بر سر كوه ني مينوازم
يا توان دارم كه بر دشمن بتازم
هرچه دارم از سر عشق اوست!
او نه خداوند، كه معشوق اوست...
منم دیو - یسنا
میگویم از زنده یاد سهیلی
.
..
...
خوشا عاشق شدن اما جدایی
خوشا عشق و نوای بینوایی
خوشا در سوز عشق سوختنها
میان شعله اش افروختنها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر لیلی میداد کام مجنون
کجا مشهور میشد نام مجنون
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت
چراغش در جهان بهتر بر افروخت
نوای عاشقان در بینوائیست
بقای عشق و عاشق در جدائیست
باز هم مرسي ديو-يسنا
ولي در مورد مهدي سهيلي... من اين شاعر رو واقعا دوست دارم. در مورد اين شعر. در شعر جالب گفته، دل نشين است اما در مقايسه ي اين شعر و چيزي كه من ديدم:
آتش مقدس به انسان داده شد... نه به صورت وحي و يا، يادگيري برافروختن آتش بلكه به صورت آتش به او داده شد... و ساليان سال كار انسانهاي پاك ( مغان)نگهداري از اين آتش بود.
ميدونيد عشق هم اين چنين است. موحبتيست كه به انسان داده ميشود و برافروخته ميشود اما بايد از آن نگهداري كرد... آتش را رها كنيم خاموش ميشود وقتي با آتش گرم شديم اگر سوختش را نرسانيم نابود ميشود... عشق چنين است. بايد استفاده كرد و نگهش داشت تا خاموش نشود. كه اگر خاموش شد شايد بتوان دباره روشن كرد اما ديگر آتش مقدس نيست... جيزي شبيه به آن است.
شعار نميدهم... نميگم من اينگونه خواهم بود... اما سعيم بر اين است. عاشقم و به اين عشق گرم شده ام...
هرآنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از انسان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
(باباطاهر)
اگر شیری ، اگر ببری ، اگر گور
سرانجامت بود جا در ته گور
تنت در خاک باشد سفره گستر
شوی بنگاه مار و لانه مور
مرسي ديوار...
دمت گرم ديوار قرمزه...
كارتون درسته...
ارسال یک نظر