۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

عشق تند...

باران تند، مرگ قاصدک بود
نه باران گناهکار بود ، نه قاصدک مظلوم
این رسم طبیعت بود...
چشم شهر خیس است امشب
دل من می گرید...



آی دا... 


۱۷ نظر:

Ida گفت...

ميرديو
نوشته هاي پيشين رو كه مرور مي كردم به اين چند خط رسيدم... و ياد متنت درباره عشق در يه نگاه افتادم...
مي دوني تا حدودي باهات موافقم كه گاهي اين نگاه بيشتر ارتباط مستقيم با غريزه و شهوت داره تا دل و قلب آدمي...
به شخصه در برابر اين نگاههاي تند و آتشين قرار گرفتم كه دم از عشق مي زد و حتما هم مي دوني كه در نهايت اين شعله به يكباره فروكش كرد و خود طرف (‌عاشق يكباره ) هم بيچاره اصلا نمي فهمه چرا!؟ و من هم گاهي گول خوردم و فكركردم طرفم واقعا عاشقه و بعدش انگشت حيرت به دهان ماندم كه چي شد!؟ :)))
اينها همه از بي تجربگي و كم شناختي ما آدمها نسبت به خودمونه ...
مي دوني نگاه اول رو همه مي دونيم كه چه آتيشي به جون آدم ميزنه اما مهم ادامه اين آتشه... و زمان تنها ثابت كننده بر حق اين اشتعاله! و اين ادامه ماجراست كه نشون مي ده چي به چيه! زمان ساحره پيريست ;) اين عنوان يكي از نوشته هامه كه وقتي بهش برسم حتما با شما به اشتراك مي ذارمش و خوشحال مي شم نظرتون رو بدونم...
به قول قديميا هرچي آتيش تند تر باشه زودتر خاموش مي شه،‌منم كلا طرفدار ملايمت و تداومم و اين از علاقه ام به ثبات شخصيتي كه اين روزا واقعا كار سختيه نشآت مي گيره... تو اين روزاي هركي به هركي كه طرف مقابلت يه روز هست و يه روز نيست و يه روز مي خوادت و فرداش ديگه حتي خودشم نمي خواد چه برسه به تو! ديگه خودت مي دوني عشق بيچاره چه بلايي سرش مياد...
از اونجايي كه نسبي فكر مي كنم عشق به تنهايي در نگاه اول رو نه محكوم مي كنم نه حمايت،‌ چون ب هتنهايي اين حس شيرينه و اين پس آمد ماجراست كه يا رو به تعالي مي ره يا رو به فرومايه و اين ماييم كه بقيه داستان رو مي نويسيم...
آره
باران تند، مرگ قاصدک بود
نه باران گناهکار بود ، نه قاصدک مظلوم
.
.
.
اين رسم طبيعت بود>>>
و عشق هاي بسياري هم ديدم كه بانگاه اول شروع شد و به جاهاي خوب خوبم ختم شد.
اميدوارم اين عشق رو مانند ديو- يسناي عزيزم كه هميشه به پيوند مستحكم با همسر نازنينش مي ستايم،‌ ما هم تجربه كنيم و نسيبمان شود :)
.
.
.
يا حق

Ida گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Ida گفت...

اوپس! من انگار افتادم رو دور حرف :D
ديگه ببخشيد پر حرفي من رو به بزرگي خودتون...
سعي مي كنم كمتر شلوغي كنم :)))
روحويووهووو ِ‌ديگه ;)
واسه 5 تا نصفه خط يه صفحه نوشتم :))))))))

دیوان گفت...

جندين سال از عمر را بر سر تحقيق تجربيات گذشتگان گذرانديم... با آنها عالم شديم... با آنها به تاريخ و هنر رسيديم... و حتي با آنها عاشق شديم... با مجنون درد كشيديم... با فرحاد در ره يار كوه كنديم... با خسرو پيروزانه به حكمفرمايي ي عشق نشستيم و با رامين معشوق را به جاي افتخار گزين كرديم... يا حتي با فرامرز به عشق پدر پابپاي رستم جنگيديم... تا آنكه به تجربه رسيديدم... پس از خود مي‌گويم نه از كس ديگر...
عشق در نگاه اول... شهوت يا هرچه ديگر... زيباست و براي من پايدار.
باران تند بودم بي‌آنكه بدانيم صدمه اي به قاصدك مي‌رسانم... باران هرچه داشت گذاشت... باشد كه بارش ما قاصدك را شاد كند. تند مي‌بارم اما باران نيستم. انسانم و تند مي‌بارم.

دیوان گفت...

پي نوشت:
انسان بودم و تند باريدم و ديو شدم.

Ida گفت...

ها! منم كلي ديو شدم از نوع هميشه عااااااااااااااااشق :)

ميرديو گفت...

باران ِ تند ،مرگ ِ قاصدك بود ...كلي كيف كردم با شعرت روحويوي عزيز و كلي هم باهاش مخالفم.

يه سلام ِ جانانه به همه چه اونا كه عشق در نگاه اول رو ميپرستن چه اونا كه ممتنعن و چه اونا كه محكومش ميكنن سلاااااااااااااااااااااااااااااام.

مردیوجان گفت...

عشق یک شکست تقارن مهیب و پر انرژیه
و مثل همه کیفیت های اگزجره شده دیگه با ثبات جور در نمیاد!!! مفهوم فراگیریه که خیلی چیزای دیگه رو تو خودش حل میکنه و معتقدم نمیشه باهاش دنبال تعادل دوید!!!!! یعنی عشق پایه تداوم وتعادل نیست.
عشق اگر قرار باشه دنباله دار بشه باید تغییر کنه... باید کمی متعادل شه. ماهیتش تغییر کنه.(اگه اونقدر زنده باشه که بتونه تغییر کنه!)
اگه مثل یه حس فراگیر قشنگ و زنده بهش نگاه کنیم خیلی خوبه و کاملاً انرژی زاست اما به عنوان یه تابلوی هیجانزا چیز چندش آوریه و نهایتاً به مرگ منتهی میشه نه زندگی حالا میشه اسمشو شهادتم گذاشن که بازم به نظرم چندان ارزشمند نیست!!!!
و من شخصاً معتقدم عشق متعادل دیگه اسمش عشق نیست شاید اسمای قشنگ تری داشته باشه.
همیشه تو اوج زندگی کردن هم سخته و هم به نظر من خسته کننده و توان فرسا!!! همونطور که بر خلاف نظر نیچه معتقدم همیشه در نیم بلندا بودن هم آدم رو کور میکنه وکچل;) اما برای قسمت عمده ی زندگی قبول دارم که این نیم بلندا زیباست...
عشق اوجه!
چه در نگاه اول چه در نگاه هزارم...
تازه شهوتم چیز بدی نیست!

...

و این متن کوتاه قشنگت رو خیلی زیاد دوست دارم...
هر چند بارون تند قاصدک رو نمیکشه!!!
یه جورایی مجبورش میکنه زندگی کنه...

Ida گفت...

ميرديو سلاااااااااااااااام
راستي چرا نگفتي باچيش مخالفي؟ :)
آخه من با تو موافقم يه جورايي در عين اختلاف :))))
بازم بنويس،‌ منتظرم كه نوشته هات رو بخونم ...
>>>

مرديوجانم بوووووووووووووس
سر جمع مي دوني كه من هميشه با تو هم موافقم در عين اختلاف! جفتمون يه چيز مي گيم با شكل هاي مختلف شايد اون عشق كمي متعادل شده تغيير يافته براي من ارزش مند تر باشه حالا اسمش هرچي اما اون شور و هيجان و تكاپوي نا شناخته هم بجاي خود خوبه حالا بازم اسمش هرچي :D دربند كلمه نيستم هرچند بايد باشم ;) به نوشته ام هم باديد تراژديك شعرماب گونه رومانتيك نگاه كردم تا واقعگرايانه و زيست شناسي!
قاصدك با عوامل مختلف رشو نمو و توليد مثل مي كنه و خودشو تكرار مي كنه مثل باد و بارون ووووو اما همه قاصدك ها مثل همن!؟ يعني بعدي دقيقا همون اوليه!؟
به گمونم يكمي فرق دارن! يكي پر مو تره يكي كچل!
حالا مي شه باز ايهام گونه برداشت كرد كه اين قاصدك همونه و تغيير تو روند زندگيش باعث رشد دوبارش مي شه و تولدي دوباره كه اگه به حساب بياريم عشق بارون اين كارو كرده ( ذات بارون باريدن و بخشيدن خودشه و ايجاد بقا كردن،‌خودش مي باره و تموم مي شه و باعث تغيير در قاصدك و دوباره زايش اون ميشه)كه ايده آل نگاه كرديم چنانكه گفتم بارون و قاصدك هر دو بنا به ذاتشون كه يكي تند باريدن و ديگيري ظرافت بي حد و حصرش موجب چيزي مي شن! و آن تداوم و زندگي هِ ي هِي ه ِي ;) ( هي اينجا به معني دوباره اومده )
اين طبيعته و كاريش نميشه كرد! حالا چه غريزي چه با بينش چه متعادل چه تند!
اتفاق مي افته :) ...
ديدي از اختلاف به اتفاق رسيدم كه در نهايت نه عشق در نگاه اول يا آخر يا شهوت در كل چيز بدي كه نيستن!
زندگي را در يابيد و سخت نگيريد { پيام اخلاقي :))))) }
اصلا من عاشق اينجور حرف زدنتم به مولااااااااااااا
چه بحث باحاليه ها!
<<<


ديو - يسنا جونم با ما در نوع نگاهتون به اين حرفا شريك نمي شيد!؟
>>>
بقيه تا حالا عاشق شدن يانه؟
<<<<

اما من دنبال يه چيز ديگم! يه سوال كه جدا جوابي براش ندارم! بياين با هم راجع بهش فكر كنيم!... چه اتفاقي در اين نگاه مي افته!؟ چرا جذب دو چشم خاص مي شيم!؟ چرا از بين اينهمه آدم نسبت به تك و توكي كشش پيدا مي كنيم!؟ يعني فقط آدرنالين خونمون مي ره بالا ؟ يا روح آشناي كسي هم اين وسط كاره اييه!؟ يا فقط بنابر نوع سليقمونه كه چاق يا لاغر يا مو مشكي و بلوند يا يا يا مارو ميخكوب مي كنن و مبتلا مي شيم!؟.... چه اتفاقي مي افته كه گاهن ديگه تكرارا نمي شه!؟
.
.
.
همتون رو دوست دارم :*

Ida گفت...

اي وايييييييي! ديروز دلم بارون مي خواست كه اين رو نوشتم، پيش خودم گفتم پاييز بي بارون كه پاييز نيست!
امروز داره بارون مياد اونم چه جور!!!
جلل الخالق! :D

ديوك گفت...

عشق .....!!!!!
زیاد در مورد این کلمه اطلاعاتی ندارم  اما شنیدم شاعر میگه :
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
. اما سخن اصلی و یا همون سوالاتی که کردی و گفتی بهش فکر نکینم همه با هم من کمی فکر کردم گفتم به اشتراک بذارم ببینم بقیه دوستا چی میگن و آیا درست رفتم یا باید نگرش عوض کنم و به قول معروف چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد 
هر گاه دامنة‌ انرژي دو نفر با يكديگر تداخل يا تماس پيدا كند تبادل و تأثير متقابل انرژي ها اتفاق مي افتد. خواسته يا ناخواسته سطح انرژي ديگران را حس مي كنيم. وقتي به طور خود به خودي كسي را دوست داشته باشيم يا احساس خوشايندي نداشته باشيم علت اصلي آن در ارتباط با طبيعت امواج انرژي است كه در هالة‌ آن شخص احساس مي كنيم. اگر احساس ترس‌،‌ ناخشنودي و يا خشم داشته باشيم اين امواج نه تنها بر روي تصوير ذهني ما از ديگران اثر مي گذارد بلكه در سيستم انرژي خودمان هم مؤثر است. اگر از حضور كسي احساس تنش يا ناآرامي مي كنيد بدون اين كه دليل واضحي داشته باشد يا حتي شايد احساس كنيد همه چيز در درون تان منقبض است علت آن تشعشعات هالة‌ آن مشخص مي تواند باشد. از طرف ديگر اگر در هالة‌ شخصي به شعف و عشق و آرامش پي ببريد به شكل خاصي از حضور آن شخص حال تان بهتر مي شود بدون اين كه حتي حرفي رد و بدل شود.وقتي امواج دو نفر به شدت يکديگر را جذب کنند آنوقت احساس عشق را تجربه خواهند کرد. اینجوریه که تو 1 نگاه عاشق میشیم.
کاش می گفتی چیست؟
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست

حالا اگر همه چیز برای دلدادگان به خوبی پیش بره و عشق به وصال بینجامد، به تدریج عشق تند تغییر ماهیت می دهد و پس از وصلت به ثبات و اعتماد تبدیل می شود که البته اصلا هیجان و از خود بیخودی اولیه را ندارد.
در حقیقت تجربه عشق یک روند شیمیایی است شامل سه پله بارز: 1- شهوت 2- عشق رمانتیک 3- وصال
هر سه مرحله زیست شناسی توسط هورمونهای انسان کنترل می شوند و در راستای یک هدف قرار دارند: زندگی و بقا.
شهوت ما را به سمت جنس مخالف می کشاند؛ عشق رمانتیک گزینه های ما را محدود و نیروی ما را بر یک نفر متمرکز می کند و پیوند ما را وا می دارد کنار گزینه خود آنقدر بمانیم تا زندگی کنیم و فرزندان خودمان را بزرگ کنیم و با این حیله طبیعت بقای نسل ما را تضمین می کند....

چرا هیچ وقت 1 عشق برای بار دوم تکرار نمیشه چون هیچ موجودی در دنیا مثل دیگری نیست حتی دو قلوهای همزاد از 1 نطفه.... چون همیشه 1 ترسی باهاته که فکر میکنی آخر ماجرا چی میشه فقط برا بار اول این ترس و نداری و به آخرش فکر نمی کنی ....اما جداً بار ها و بارها می توان عاشق شد و فارق شد من نمونه این ادمی که گفتم خوب میشناسم  فقط باید هیچ وقت نترسی فکر نکنی شکست خوردی فریب دادنت و این حرفا و همیشه امید داشته باشی که میشه بازم عاشق شد و عاشقانه زندگی کرد ...
با تمام این صحبتها من بالاترین عشق را عشق والدین به فرزند میدونم بی هیچ کم کاستی عاشقانه بهت زندگی میدن و هیچ توقعی ازت ندارن...این تند ترین عشقی که وجود داره که هیچ وقتم خاموش نمیشه:)
در نهایت هیچ چیزه این دنیا پایدار نیست به بادآورده ها دل نبندیم که باد آنها را با خود خواهد برد

دیوان گفت...

روحويوهوديوو... جدا هنوز برات عجيبه؟ يادت نمياد چند بار گفتي بارون و كمتر از يك روز برات بارون اومد؟ يكي از نمونه هاش همون روز تو بالكن خونه... من كه اين رو زياد ازت ديدم... ديگه باورم شده كه خدا مستقيم به حرفات گوش ميده.
...
در مورد سوالت... باز هم در مورد خودم: زندگي مي‌كنيم... چيز هايي رو مي‌فهميم، شكل مي‌گيريم. اون موقع است كه ديگه شناخت هايي از ما دروني شده... مثلا براي فهميدن اين كه از يك اثر هنري خوشمون اومده يا نه نياز نيست كه آن را تجزيه و تحليل كنيم تا بفهميم... خوشمان مي‌آيد بعد تجزيه مي‌كنيم كه شايد به چرا برسيم... قبلا براي خود اين كار را كرديم و با مواجهه با اثر خيلي سريع مي‌فهميم كه خوشمون اومده يا نه... عشق هم همين است... سالهاي زندگي بهمون ياد داده كه چه چيز ما را به عشق مي‌رساند بي‌آنكه نياز به تجزيه و تحليل داشته باشيم... بسا كه تجزيه و تحليل هايمان جواب غلط مي‌دهد چون معمولا چيز هايي را فراموش مي‌كند.تجزيه و تحليل براي آموزش است نه شناخت... هنرمند وقتي اثري را از درونش خلق مي‌كند خوب است. اگر با تجزيه و تحليل انجام دهد يك مبتدي است و كار او چيزي جز تكرار و يا علم نيست... اسمش را هنر نمي‌توان گذاشت. چيز هايي درون ما است كه بدست آورديم اما نمي‌دانيم... گذشت مدتي از عشق ِ من و شديد تر شدن آن نشان ميده كه اين شناخت هادر من دقيق عمل كرده... چيز هايي را ديده كه بعد ها من هم با تجزيه و تحليل مي‌بينيم.
و در مورد اتفاقات فيزيكي و شيميايي و زيست شناسي كه در بدن مي‌افتد: بر خلاف نظر ديگران كه احساس مي‌كنن اين يعني عشق... من ميگم نه! اين همان اثري است كه به ما نشان مي‌دهد اتفاقي در حال رخ دادن است... اين اثر در نتيجه ي عشق است نه بوجود آورنده ي عشق... وگرنه با يك صداي شديد دقيقا زماني كه حواسمان نيست آدرنالين شديد ترشح مي‌شود... آيا تصادفي كه در خيابان افتاده در اثر آدرنالين منتشر شده در خون ماست؟ اين هم عشق است؟ نه پيامد در بدن براي كنترل بدن است... نه بوجود آورنده ي حس...
عشق فراتر از اين چيزهاست كه بتوان با كلمه بهش رسيد... عاشق شدن در كتاب و دفتر نيست... در علم و فلسفه نيست... در گفت و شنود نيست... عاشق شدن تحمل راه عاشقي و مواجهه با عشق و دريافت آن وهمراه شدن با آن است... نه يك تعريف خشك وخالي كه در نوشته بگوييم... اگر ميخواهيد عشقم را برايتان تعريف كنم... از يك سال قبل بايد با من همراه مي‌شديد و در هر لحظه ام با درون من باشيد... حتي نه با رفتارم... زماني نياز داريد به اندازه ي تك تك لحظه هاي عشاق.خود را به تمسخر نكشيد... هرچقدر غذا را برايتان توصيف كنند سير نخواهيد شد. (((( روحويوهوجونم اين حرف ها براي تو نبود... در جواب به سوال تو گفتم تا آنها كه عشق را نمي‌شناسند بشنوند... تو عشق را مي‌شناسي )))

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا
دختر گلم
عشق در یک نگاه وجود داره ولی فقط یک دفعه
اما اینکه اسم اون واقعا عشقه یا یک هوی و هوس شاید الان که سالها گذشته بتونم به جرات بهت بگم 70% هوسه 20% بی تجربه گیه و 10% هم احساس پاک

و اما خود عشق زیبا ترین و دل انگیز ترین احساسیه که میتونه تنفر رو تبدیل به محبت و عقل رو تبدیل به زائد ترین عنصر حیات بکنه....

عقل و عشق دو یاری هستند که هیچوقت یه جا با هم نمیتونن باشن

من همیشه عاشق بودم و هستم و امیدوارم بمونم

البته نه اینکه فکر کنی عاشق لرنیک هستم ؛ نه اصلا این حرفها نیست ؛ عشق من یه جاییه که هر وقت از عقل خسته میشم میرم سراغش ؛

و اما لرنیک ؛ من گذشته از زن زلیل بودن اصلا عاشقش نیستم چون اون واقعیه و وجود داره ؛ من اونو میپرستمش ....

دیوان گفت...

ديو-يسنا جونم... ميدونيد كه من ديوونه ي اينم كه بشينم با شما صحبت كنم و از تجربه هاتون استفاده كنم... شما ميگيد كه عشق واقعي نيست "؛ من گذشته از زن زلیل بودن اصلا عاشقش نیستم چون اون واقعیه و وجود داره "... و يه جاي ديگس "عشق من یه جاییه که هر وقت..." پس الان منم كه يجاي ديگم. چون عشق و معشوق واقعيم رو دارم واقعا مي‌بينم ;) تجربه ي تو اين دنيا بودن و جاي ديگري بودن خيلي زيباست.
"م 70% هوسه 20% بی تجربه گیه "
بي تجربگي رو نميدونم... اگه تجربه منظورتون تجربه ي ملاقات با جنس مخالفه كه خوب من خيلي مواجه بودم ولي مسلمه كه عشق علف هرز نيست كه همه جا هي رشد كنه... فقط در مواقع خاص رشد مي‌كنه پس كم‌يابه و مواجهه باهاش بي تجربگي رو به همراه مياره... برخلاف خيلي چيزا نميشه تو كتابا گيرش آورد و با تجربه شد( من كه تو كتابا سالها ديده بودمش ولي وقتي واقعيش رو ديدم يه چيز ديگه بود... شبيه اون چيزايي كه خونده بودم ولي با دنيايي تفاوت و به اندازه ي همان دنيا زيباتر از آن كه در كتاب بود) غزليات شاعر ها فقط توصيفي از غذاست... خوردن غدا چيز ديگريست...
و اما شهوت... زيباست. من ايرادي توش نمي‌بينم... البته اگر شهوت را به الهه ي اروس بچسبونمي نه به الهه ي پورن- كه اسم كاملش الان يادم نيست-
عقل و عشق... متفاوتن ولي در اين مورد من عقلم هم سرسپرده ي عشقم شده " عقل رو تبدیل به زائد ترین عنصر حیات بکنه...." عقل ِ منع كننده رو آره ولي عقل حركت دهنده رو واقعا فعال مي‌كنه... خلاقيتم به اوج رسيده... كاري كه يك هفته وقت ميخواست الان در آن در يك لحظه تو ذهنمه و اجراش براي من 4-5 ساعت وقت ميخواد. :)
اوخ... من بازم حرف زدم... حتما ميگيد دارم شورش رو در ميارم... خوب خيلي براي من قشنگه... ميخوام همه بدونن و تو شاديم شريك شن. D:
خداوندا شكرت از اين عشق
و معشوق: لحظه هايم فداي يك لبخندت.
روحو جونم بازم مرسي از متن فوق‌العادت كه گذشته از زيبايي ي خودش اين همه صحبت خوب هم با خودش آورد. >D:< بهتريني
و منبع اين همه شادي ي من. :)
و مرسي از شما ديو بزرگوار ديو-يسنا، كه منت نهاديد و باز هم ما رو با تجربيات زيباتون شريك كرديد. من به شخصه سپاس‌گذارم.

Ida گفت...

ديو -يسناي عزيزم خوشحالم كرديد و منت به سرم گذاشتيد كه پاسخگوم بوديد هميشه دوستدارم از تجربياتتون استفاده كنم ... الان يه عالمه حرف دارم كه بزنم و بگم و بلكه يه راه چاره پيدا كنم اما ... خسته ام و دل آزرده و به شدت سرما خورده... اما خوشحالم به حضورتون و بودنتون...
يه دنيا عشق براي شما و خانواده عزيزتون :*

دیوار گفت...

قاصدک اصلا نترسی از ره دور!
قاصدک اصلا نترسی از شور بارون!
قاصدک اصلا نترسی که روزی
شوی خیس و سرما خورده و پریشون

(بابا دیوار لخت دیولاخی)

دیوار قرمزه گفت...

ببین دوقطره بارون اومده چه سروصدایی راه انداختن اینجا...