صدای بارون..
یه کم وزش باد روی پاهام احساس می کنم...
جون مادرت تو یکی دیگه بیخیال شو... خوب غذا میخوای؟ ک... لغت برو از یه صاحب مرده ی دیگه بگیر...
ویییییزززززز.....
پشه جان... الان دیگه کسی اینجوری غذا نمیخوره ها... هم ممکنه هر لحظه ییهو دست صاحب خون کوبیده شه تو سرت... هم کلی خطرناکه... صد تا مریضی ی جدید هست که اصلا ازش خبر نداری... تازه کاندوم هم که نمیذاری خره...
وییییییززززز...
ای گور بابات... اصلا نخواستیم بخوابیم. حالا که نمیذاری بخوابیم بیا بشین یکم با هم گپ بزنیم... چی؟ الان وقت کاره؟ تو روحت خوب بذار صبح کار کن که ما هم از خوابمون نیوفتیم دیگه... پشه جان یه امشب رو بیخیال ما یکی شو...
ای بابااااا... آخه دیگه فکر فلان پروژه ی کوفتی چیه تو سرم میچرخه؟ به من چه فلانی قبل عید اطلاعات رو کامل به من نداد... یا اون مرتیکه که اونقدر عجله داشت و با اون بدبختی نمونه کارو براش ردیف کردم آخرشم بهم جواب نداد... آخه تو تعطیلات عید ساعت 3 صبح کی کار میکنه که من دومیش باشم؟
--- ( اینجا رو باید معذرت بخوام از دیو یسنای بزرگوارمون... چون همین الان ازم یه سوال کرد. سوالش کاری بود در نتیجه فهمیدم این موقع صبح تو تعطیلات عید هم میشه کار کرد... خدا صبرت بده دیو یسنا )
نمیدونم چرا میگن پول در آوردن کار سختیه... خیلی هم راحته. فقط شاید کار من نیست همین...
خدااااا...
اوخ میبخشید. خواب بودید؟ شرمنده داد زدم...
یکی بیاد به من بگه من الان دارم به چی فکر می کنم... آخه چه مرگمه که خوابم نمیبره!!!
گور بابای آینده... امشب رو نمیتونم بخوابم دارم پاره میشم... حالا 1000 شب بعد هر اتفاقی میخواد بیوفته بذار بیوفته...
فکر کنم دیولاخ هم یکی از همین مواقع بوجود اومد... 3-5 تا دیو بیکار که از اینجا مونده از اونجار رونده بودن ریختن دور هم ییهو دیولاخ درست شد...
بسه دیگه... بیخوابی داره یسری پروژه های محرمانه را رو میکنه... ادامه بدم لو میدم خیس شدن رخت خواب کار کی بوده...
از حق نگذریم... چه بارون قشنگی میاد...
۴ نظر:
سلام فرامرز جان
گویا استاد ارجمند فریدون مشیری هم در گذشته به چنین مشکلی بر خورده بود ;)
افسانه باران
شب تا سحر ، من بودم و لالای باران
اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد!
غوغای پندارم نمی مرد.
غمگین و دلسرد،
روحم، همه رنج،
جانم، همه درد،
آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار می کرد،
چشمان تبدارم نمی خفت.
افسانه گوی ناودان، افسانه می گفت ...
من به نوبه خودم ورود ديگر بار ِ هومن به ديولاخ رو به فال نيك ميگيرم و به هومن خوش آمد ميگم خوش آمدي هومن جان!
ممنونم میردیو جان
امیدوارم لحظات زیبایی را در کنار دوستان داشته باشیم
شاد و پاینده باشید
راستی تا حالا فکر کردی چطور میشه خوابید؟
من یه زمان بلد بودم ولی الان یادم رفته.
نه که فکر کنی نمیخوابم ، نه اتفاقا وقتی بخوابم ، خوب میخوابم ولی مشکل اینه که معمولا یادم نمیاد باید چیکار کنم تا خوابم ببره.
خوشبختانه پشه ها هم میدونن که من گوشت تلخم و اصلا سراغم نمیان ولی راجع به این افکار پشه واری که اصلا نمیفهمی راجع به چی داری فکر میکنی باهات همداستانم.
ارسال یک نظر