۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

مثل دوتا کبوتر عاشق

همه می‌دونن من یه دودکش متحرکم . هرچی دم دستم می‌رسه می‌سوزونمش و دودش رو می‌ریزیم تو چش و چال خودم و هرکی دور و برمه. مساله عجیبی نیست ، چیز جدیدی هم نیست که بخوام راجع بهش صحبت کنم ولی بخاطر این رفتارم همیشه سعی می‌کنم کنار پنجره بشینم و لای پنجره رو هم کمی باز کنم که دیگران خیلی اذیت نشن.

***


این کنار پنجره بودن همیشه با اتفاقات جالبی همراه بوده. تا همین پارسال اون سه تا بچه گربه ای رو که باهاشون رفیق شده بودم می‌دیدم. دوستای خوبی بودیم . حالا همشون دیگه رفته اند سر خونه و زندگیشون و من هم پنجره ام عوض شده . 
اوایل بهار بود که تازه نقل مکان کرده بودم. طبق معمول یه جایی گوشه یه اطاق برای خودم انتخاب کردم که کنار پنجره هم باشه. چندروزی نگذشته بود که یه کبوتر اومد و نشست روی لبه پنجره ام . دقیقا روی لتی از پنچره که باز می‌شد. کبوتر ها صدای جالبی دارند. شاید دلنواز نباشه ولی برای من ارامش بخش بود.
صبح تا شب می‌شست همونجا و بق بقو می‌کرد ، شب هم که من پنجره رو می‌بستم رفته بود.
داشتیم کم کم با هم رفیق می‌شدیم. فهمیدم تازه مزدوج شده و داره دنبال یه خونه می‌گرده . جفتش هم هر چند وقت یه بار میومد پیشش ، یه کم باهم خوش می‌گذروندن و لاس می‌زدن و بعدش می‌رفت.
چند وقتی اوضاع همینطور بود که یه شب وقتی خواستم پنجره رو ببندم متوجه شدم لای در کلی تیکه چوب ریز و درشت ریخته. باور نمی‌کنی ، اون دوتا کبوتر عاشق داشتن روی لبه در ِ پنجره من برای خودشون لونه می‌ساختن.
خیلی نا راحت شدم. همیشه عبارت "مثل دوتا کبوتر عاشق" رو شنیده بودم و این بار کلی داشتم لذت می‌بردم و کم کم حس می‌کردم که منظور چیه. باید می‌دیدیشون، چه حال و هوای خوبی داشتن. جوری که منم داشت باورم می‌شد، داشتم به این فکر می‌افتادم که یه حرکتی بکنم.
ولی یه دفعه همه چی ریخت رو سرم. آخه روی لبه در هم جای لونه ساختنه، خوب این در هر لحظه ممکنه بسته شه. یه باد کوچولو می‌تونه لونه و بچه ها تو لای در له بکنه. 
تازه فهمیدم که جریان از چه قراره ، خانم کبوتر هر روز میومد می‌شست روی لبه پنجره من ، آقاش هم می‌رفت مصالح ساخت خونه رو فراهم می‌کرد. اونا خوشحال و امیدوار مشغول ساختن لونشون می‌شدن ولی بعدش که متوجه می‌شدن جای مناسبی رو پیدا نکردن می‌رفتن یه جای دیگه رو پیدا کنن.
فردا صبح راه می‌افتادند و دوباره می‌رسیدند به پنجره من ،یه کم عشق بازی و فعالیت روزانه از نو شروع می‌شد.
و روزها و روزها تا اینکه زیر پنجره یه تپه شاخه ریزه جمع شده بود طوری که برای گرم کردن یه خونه تو کل زمستون کافی بود.

از اونروز دیگه پنجره ام رو باز نکردم تا شاید این خنگ های عاشق یه جای مناسب تر پیدا کنن. چند روزی گذشت و خبری ازشون نشد. تا اینکه یه روز دیدم دارن تیکه چوب هایی که زیر پنجره ریخته بودن  رو جمع می‌کنن. 
خیالم راحت شد ، با خودم گفتم دیگه می‌تونم پنجره رو باز کنم. حتما یه جای خوب پیدا کردن.

***


خانم :من دیگه خسته شدم ، چرا هرچی لونه می‌سازیم خراب می‌شه؟
آقا : این آخری خیلی جای خوبی بود اگه اون گربه دم بریده هه سرو کلش پیدا نمی‌شد. ولی نگران نباش ، امشب حتما تو خونه خودمون می‌خوابیم.
خانم : اونجا رو ببین ، یه جای دنج و قشنگ.
آقا : نگفتم. 
چند لحظه بعد.
خانم : خیلی جای خوبیه ، نمی‌دونم چرا اینجا احساس آرامش می‌کنم. مثل اینکه قبلا هم اینجا بودم.
آقا : اینو به فال نیک بگیریم. من می‌رم دنبال شاخه.
خانم : مواظب خودت باش عزیزم.


۴ نظر:

دیوان گفت...

دیوا دیوار...
من کاملا در ماجرای این 2تا کبوتر بودم ولی متن تو خیلی به دلم نشست. مرسی.

Maryam گفت...

بعضی وقتا اتفاقاتی برای ما می یفته که تو اون لحظه هزار بار میگیم که چرا و از اون شرایط به زمین و زمان شکایت میکنیم ولی بعدها دلیل اون اتفاق رو میفهمیم و میگیم چه خوب شد که اینطوری شد ، چه خوبه چیزی که از پایه رو هیچ بنا شده همون ابتدا خراب کرد ...

ميرديو گفت...

سلام ديوار
خيلي لذت بردم از ماجراي اين دو كبوتر عاشق... اين بيچاره ها هم مثل خيلي از ما آدم ها به خونه ساختن روي آب عادت دارن... يا شايد اين بهترين بهونه باشه براي اينكه هرگز يكجا نشين نباشي.
ميدوني گاهي تكرار روح رو كسل ميكنه و شايد رمز بال بال زدن و بي تحرك نبودن كبوتر ها همين باشه ... من كه باور كرده ام بايد همين باشد.
ممنون از ماجراي با عشقت.

دیوار گفت...

خیلی لذت بردم از این سطح امیدی که تو دیولاخ موج میزنه...

جدی راست می گم ... چیه ، به قیافه من نمی خوره بخوام حرف جدی بزنم؟؟؟

به هر حال مرسی که متن رو خوندید.

این رفاقمونو هنوز می بینم، خیلی باهم خوشن ، هر روز میان یه کم بال می زنن ، قدم می زنن ، حرف می زنن و می رن.
عین خیالشونم نیست ...

نمی دانم شاید زندگی همین باشد....