۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

چند پرده از هزار توی ما

عشق

مهسا- چه قد دیر کردی! کجا بودی؟
امیر-تو ترافیک بودم مثل سگ پاسوخته این خیابون یه طرفه رو له له زدم و دویدم
م-آخی الهی ... بیا بریم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ. برش داریمو بریم
ا-برو بریم راستی خودت باید بشینی پشت رول ها بهت بگم!
م- اوا بی معرفت واسه چی؟
ا-اتفاقا همش معرفته میخوام بیشتر نگات کنمو بیشتر بهت معرفت پیدا کنم
م-خوب اینجوری که من میرم تو در و دیوار
ا-فرقی نداره اونجوری هم در و دیوار میاد سمت تو
م -لووووووس... دست فرمون من حرف نداره خودتم میدونی
ا-آره هم من میدونم هم پیشونیم هم داشبورد ترک خورده ماشینت
م-ااا خوب اون یارو گاوچرون پیچید جولوی من چی کار میکردم؟؟
ا-ترمز عشق من! ترمز! باید ترمز میکردی نه اینکه گازو فشار بدیو مستقیم بری تو ستون ماشین جلویی
م-عمرا ... آدم وقتی هول میکنه همه کارا رو برعکس انجام میده!
ا-آره راست میگی بعضی جاها هست که وقتی داغ میکنی دیگه ترمز جواب نمیده باید تخته گاز بری
م- مثلا کجا ها؟
ا-سوییچو بده من رسیدیم
م- پس معرفت چی شد با معرفت؟؟؟
ا-الان نوبته کلاس سرعته... کلاس معرفت مال آخر شبه!


رفیق

ف-الو الو صدات نمیاد جیگر ! چی؟ شما؟ چند نفری با هم افتادین رو گوشی موبایل ؟ یکی یکی ،به همتون میرسه
ا-فواد اون سگ مصبو قط کن کارت دارم بابا! با توام الاغ !
ف-وایسا یه دقه شاش داری مگه؟ الو جیگر شما چند نفرین؟ ببین هانی یه چند مین دیگه خودم میتلم بای بای. چی می گی تو نمودی ما رو؟
ا- کی بودن اینا؟
ف-همین؟ شاسکول خان لاسیدن ِ ما رو میبینی یه جوریت میشه ها !
حالا تونستی حدس بزنی کی بودن؟ صداشون که رو اسپیکر بود
ا- نه نشناختم صداشونو چند نفری با هم حرف میزدن نمیشنیدم درست صداشونو
ف- اون صدا عشوه ای لونده دوست دختر علیرضاست رفتم تو کارش
ا-علیرضا ی ِخودمون؟ عجب بیشرفی هستی تو بابا!
ف- اااا یارو خودش میخواره خوب من غیرتم نمیزاره بره سمت ِ بیکاره... نه والا بد میگم؟
ا-آره خوب اینقدر بخوارون تا جاش دمل چرکی سبز بشه
ف-اینجارو بد اومدی... بعضی جاها رو هر چی بخوارونی سرسخت تر میشه و جاشم زخم نمیشه یه تستی بزن!


صفحه وب

asl plz? asl
س-سمیرا 24 تهران ... حالا شما؟
ا-امیر 27 تهران
ا-میتونیم بشتر آشنا بشیم؟ من شما رو خوب یادم میاد تو اد لست من هستین ... منو به یاد میآری؟
س-آهان شما همونی هستین که شعر میگفت... حال شما ببخشید خیلی وقته باهاتون حرف نزدم
ا- خواهش میکنم منم خیلی وقته حرف نمیزنم تازه دارم به حرف میام
س-چه قد شما بامزه این؟
ا-تازه کجاشو دیدین؟
س-من که جاییشو ندیدم هنوز!
.................
.......
..........................................
....
........................
....
..........................................
....
ا-پس قرارمون شد جلو داروخانه قانون ساعت 6 اوکی؟
س-اوکی میبینمت شیطون فعلا بای... راستی همیشه اینقدر زود با همه صمیمی میشی؟ خوب مخ کار میگیری ها
ا- نه بابا فقط بعضی وقتا که یه آدم پایه به پستم میخوره مخ زن میشم
البته گاهی هم مخ خور میشما حواست باشه ... میبینمت فعلا بای

دانشگاه

استاد-به بیان دیگه افراد جامعه میتونند طبق مفاد ماده 10 قانون مدنی
بین خودشون قراردادهایی منعقد کنن که اساسا قانونگذار اونها رو پیش بینی نکرده و اصطلاحا به اونها میگن عقود بی نام
ا-استاد ببخشید یعنی میشه قراردادهایی مثل فمار و گروبندی رو ایجاد کرد یا مثلا فراردادهایی مثل بخت آزمایی یا مبتنی بر احتمال؟
استاد- نه پسر جان هر اصلی یه استثنایی داره یا به تعبیری هر اطلاقی یه قیدی داره قید این ماده مطلق هم اینه که این عقود بی نام مخالف نظم عمومی و اخلاق حسنه نباشن و الا باطل و بی اثرن !
استاد- خوب بنویسید کجا بودیم؟ آهان ... از آنجایی که ایجاد و انشاء عقود متکی بر اراده خلاقه یا به قول فرنگی ها volounte است لذا هر آنچه به طرفین عقد دیکته شود و داخل در اراده انشایی آنها نباشد اکراهی deal on duress محسوب و در چارچوب قرارداد قرار نیمیگیرد
د- ببخشید استاد اون سطر بالا بعد از ایجاد و انشاء چی فرمودین؟ من جا افتادم!
استاد- ای بابا مگه کلاس املاء و دیکته است اینجا ؟ اینجا دانشگاهه باید خودتون انشاء کنین یعنی چه ؟ خوب کجا بودیم ... آهان بنویسید....

هیات عزاداری

مداح- دیدم یه وقت از گودال قتلگاه اون نانجیب خنجر به دست پای کوبان و رقص کنان رو به لشگر یزید ملعون نعره و قهقهه میزنه
سادات ِ مجلس منو ببخشن یه دستش خنجره و دست دیگه سر حسین فاطمه ..... همه بگین حسسسسسسسسسین حسسسیین
ا- الو الو صدات نمیاد مهسا ... خانومی بزار بیام بیرون تکیه بهت زنگ میزنم ... الو نمیشنوم صداتو عشق من ... الو الو
مداح- آقایون اجازه بدین از این سر غذا ها رو بگیرن اون جولوی در جمع نشن مانع عبور نشین آقا جون با شمام ها از این طرف غذا رو بگیر یه لقمه تبرک سیدالشهداست بعد تشریف ببرین اجرت با آفا ابا عبدالله ... صلوات بفرست
ا- الو سلام سمیرا خانوم چطوری عسل؟ آره تو هیاتم اومدیم یه نذری بگیریمو بریم... من؟ نه بابا سینه زنی کجا بود ...عمرا به من نمیاد این کارا... فردا؟ اوکی جیگرتو خام خام ...بای .
ا- مهدی خودتو خفه نکن چند تا اخه؟ بسه دیگه بابا واسه کل فامیلتون داری غذا میگیری؟ بیا بریم بابا
م-آبجیم زنگ زده میگه اونور قورمه سبزی میدن بزار اینجا که قیمه است واسه اونا هم ببرم دیگه... اونا قورمه سبزی دوست ندارن آخه
ا- آره آدم بایست هر چی رو که دوست داره بگیره حالا نذری میخواد باشه یا هر چیز دیگه...


پارتی

صدای بند ضبط- بیا بیا بیا باهم بریم خونه جوون منی عزیز دردونه ....
ا- این دختره اسمش چیه ؟این بابا این یکی خوش رقصه خوش هیکله...؟
وحید- آهان اینو میگی؟ خیط بکش بابا دورشو این امروز با منه فردا با ننمه. قحطیه مگه برو تو نخ یکی دیگه بکش بیرون از این بابا
ا-ای بابا ما مخ هر کیو میخوایم بزنیم تو یه زری بزنا ... سلامتی !
و-نوش... سلامتی
صدا...- خانوم ببخشین چرا نشستین .... پاشو برقص واسم.....
و- سلام خانوم احوال شما؟ افتخار میدین با هم برقصیم؟ ماشاالله خوش رقصین ها ! من تو کار موبایلم راستی میخوای یه شارز ایرانسل بدم که تموم نشه هیچ وقت؟ بیا بگیرش برو حالشو ببر. شمارمو بزار برات سیو کنم ... حالا یه بندری بزارم حال کنیم ... امیر اون اهنگ رپ بندریه رو بزار... آره همون یارو ساسی مانکنو میگم ...آهااااااااااااااااااااااااااان بیاااااااااااااااااااا

اجتماع
دسته اول-عزا عزاست امروز روز عزاست امروز ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز
ا-منتظری منتظری آزادی ات مبارک ....
و-امیر بیا این ور گاز اشک آور زدن .... من این طرف وایسادم اومدن از پشت ساختمون در میریم
ف- گه خوردن تیکه پارشون میکنیم کجا در بریم؟
م- خیلی زیادنا حداقل آماده باشیم اگه یهو شلوغ شد بتونیم یه گوشه ای در ریم

دسته دوم- مرگ بر منافق مرگ بر منافق .... خاک مقدس ما جای منافقین نیست .... مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
مداح- جنبش سبز یزید چرک و پلشت و پلید
مهدی- حاجی زیاد دارن میشن پلیسا هم اون ور وایسادن رکب نخوریم بمونیم این وسط؟
مداح- نترس پسر این فتنه گرا رو باید سر جاشون نشوند.... مرگ بر منافق مرگ بر منافق... ملت دیگه خونشون به جوش اومده از این بی حرمتا ... بعضی وقتا دیگه باید ترمز برید و تخته گاز رفت .... مهدی بدو بیا .... یا حسییییییییین یا حسیییییییییین

۱۱ نظر:

بانوی نیمه شب گفت...

درود
ممنون که دعوتم کردید به وبلاگ خوبتون.
متنتون رو با اینکه شدیدا طولانی بود تا آخر خوندم و خنده های تلخ گاه و بیگاهی که میزدم دیدن داشت.
امان از دست ما ایرانیان همیشه در صحنه که در هر صحنه ای فعالیم!
اصولا ملت عجیب الخلقه ای هستیم مثلا من امشب بیدار موندم که برای امتحان صبح درس بخونم ولی اومدم دیولاخ و داستان شمارو خوندم و کامنت هم گذاشتم!!!!!!

ميرديو گفت...

سلام بانو
شما دیگه مدعو نیستین انتظار اینه که معامله به مثل کرده و هر از گاهی سرکی بکشین به این سراپرده و ما رو خوشحال کنین
خیلی کم عذاب وجدان داریم حالا باید نمره کم امتحان شما رو هم بزاریم روش
میخوای بندازی گردن ما !؟
باشه اماای کاش گردن کلفت بودیم اونجوری راحتتر میشد تقصیر ها رو به گردن گرفت
ممنون ازت بانو
یه خواهش !
اگه میتونی یه نسخه از اون شعر مزخرفم رو اینجا برام کامنت بزار
هر کاری میکنم بعضی از ابیات چرندش یادم نمیاد بازم ممنونم ازت

بانوی نیمه شب گفت...

درود
اتفاقا امتحان رو خیلی هم خوب دادم فکر کنم 18 بشم!
برعکس امروز که امتحان رو مستفیض کردم.
خواهشتون رو هم استجابت نمیکنم...این دو تا شاخ قرمز چیه روی سرم در اومده؟
شعرتون تا جشن یکسالگی وبلاگ پیش خودم میمونه و به شما هم نمیدم!
خیلی هم خوبه که بعضی ابیات رو فراموش کردید اینجوری توی جشن برای خودتون هم خوندنش تازگی داره!
( عجب پست فطرتی هستم من که شعر رو به صاحب شعر نشون نمیدم!)

بانوی نیمه شب گفت...

وبلاگ قشنگتون رو لینک کردم البته وقتی آپ میکنید خبرم کنید چون آلزایمر نیمه فعال دارم و گاهی هم به یه نفر سه بار سر میزنم و به یه نفر اصلا سر نمیزنم در زمینه اینجور خرابکاریها ید طولایی دارم یکبار یه نفر رو که کامنت گذاشته بود دوباره به وبلاگم دعوت کردم طرف اومد گفت من که اومدم کامنتم که گذاشتم!!!
خلاصه اینجور...

ميرديو گفت...

سلام بانو
ممنون از اینکه به وب لاگ ِپسر داییهای نازنینم_که نمیدونم چرا هنوز به متن ِ من توجهی نکردن_ اینهمه لطف داری

ممنون تر هستم از اینکه منو اجابت نکردی و شعرمو برام کامنت نگذاشتی

چه توقع های نابجا؟؟
چه چیزا چه حرفا ! آدم شاخ در میاره کچل مو در میاره...
مگر هر خواسته ای می باید اجابت شوندی؟
مگر هر کسی آمد و طرحی از خود در کرد و فی المثل طلب ِ دیدار ِجمعی کرد باید به رویش خندید؟
حاشا و کلا !
اگر چنین کنیم فردا پیشنهاد ِ ازدواج هم میدهند...

مزاح کردیم بانو که امید است به مزاجتان خوش آمده باشد که اگر نیامده باشد وای بر ما!

من بی صبرانه منتظر ِ هپی برثدی گفتن به وب لاگ خوش آهنگتون هستم
درود و بدرود.

دیوان گفت...

دیوا...
میردیو/ راستش رو بخوای کلا یادم رفته بود دنیای دورو ورم چه ریخیته. جدی هرازگاهی یادم میره هنوز وسط این بلبشورم...
خوشم میاد هرچی درگیری هام بیشتر میشه این دنیای آدما برام قابل تحمل تر میشه...(( چرا فحش میدی؟ خودت مازوخیزم داری))) نه جدی مازوخیزم نیست. هرچی مشکلات جدی تر میشه مبارزه برام ارزشمند تره.
نمیدونم چرا متنت رو خوندم یاد اون انیمیشن پرسپولیس افتادم...
راستی یه خبر... دیشب تا دلت بخواد غیبتت رو کردیم. دیو ها دور هم جمع بودیم. تورو که عمرا دیگه نمیشه پیدات کرد. قبلا بچه ها ازدواج میکردن اینجوری ییهو ناپدید میشدن. راستشو بگو!
بگذریم.
ولی جدی مرسی که دیولاخ رو زنده نگه داشتی.
اینجا خیلی خاطره داره. من کلا از خاطره بدم میاد ولی جالبه که دیولاخم رو هنوز دوست دارم.
چقدر چرند نوشتم.
باقی وقت رو میذارم که یه متن که چند روزه تو کلم داره میچرخه رو اینجا بنویسم. البته میدونم از من متن خوب در نمیاد. ولی خوب ما مینویسیم اگه کسی خوند خوشحال میشم. اگه کسی هم نخوند بازم خوشحال میشم. چون حد اقل در اون صورت کمتر ازم غلط املایی میگیرن.
شاد باشی.

بانوی نیمه شب گفت...

درود
نه بانو به این راحتی ها ناراحت نمیشود.
و اما در مورد طرح :
چیزی که توی ذهنمه کاری هست که تمام بازدیدکنندگان فعالانه توش مشارکت داشته باشند ولی مسلما در فضای مجازی چون خب اولا وبلاگ یه چیز مجازیه و دوم اینکه دوستان از کشورهای دیگه هم بتونن خیلی راحت شرکت داشته باشند.
یه چیزهای مختصری توی مغزم هست ولی هنوز تصمیم قطعی نگرفتم.

دیوان گفت...

به بانوی نیمه شب...
درود برشما. و خوشحالم که در جمع مان از برکت وجودتان برخورداریم. ( چی نوشتم؟ )
خلاصه خوشحالم که اینجا بعد ماه ها شلوغی ( بخوانید سکوت ) شخصی پیدا شد که تحویلمان گرفت.. ( منظور این وبلاگ بود).
به میردیو...
من معذرت میخوام که دیر متن رو خوندم. هیچ عذری هم ندارم. ولی ازین به بعد هستم... همین دورو ورام. کافیه زیر پاتون رو نگاه کنید که سایم رو ببینید ;)
شاد باشید.

دیوار گفت...

دیوا....
عجب هزارتوی پیچیده ای. فقط جای مینوتاوروس خالیه که البته میشه ردشو گرفت. ;)

خودم شاید از طرفدارهای زندگی هزارتویی نباشم ولی این نمونه جالب به تصویر کشیده شده.با فضای قالب پرده های منتخبش احساس نزدیکی نکردم(یا شاید نخواستم).به همین خاطر فقط می تونم بگم که لذت بخش بود.

خوشحالم که دیولاخ رو سرپا می بینم.

ميرديو گفت...

سلام به دیوهای ِ نازنین
اگر چه خودمون موندیم و بس اما دوست دارم وقتی دویهاااااااااااااا رو جمع میبندم احساس کنم با صد تا دیو طرفم اگر چه ما بازماندگان کم از صد تا دیو نداریم!

اصولا هدف وسیله رو توجیه نمیکنه اما من آنی میبینم تو دیولاخ که به این آسونی ها نمیزارم از دست بره

اینجا سرزنده و شادابه اونهم به خاطر وجود ِدیوار و دیوان و دوست خوبمون بانوی ِ نیمه شب

راستی از مردیوجان خبری نیست که نیست؟
خاطرم آزرده است از اینکه دیو بانوی ِ جمع ِ ما یه چندیه که پی گیر ِ ما نیست
مردیو جان ِ جان! پا وا مکش از کار ِ ما

مردیوجان گفت...

سلام
میردیو جان
من همین جاهام...
همه نوشته هاتون رو می خونم
تقریباًهر روز به اینجا سر میزنم
و از بودنتون لذت میبرم
و ...
دنبال خودم می گردم که معلوم نیست کدوم گوریم!
هم اینجا هم تو دنیای آدما گم شدم انگار!!!
آقا
تو این مدت غیر از خودت فک کنم به هر دیوی که دیدم گفتم که دلم برات تنگ شده!!!!

راستی بقیه دیوا
د ی و ا :)
مخصوصاً بانوی نیمه شب
"خوش اومدی"