۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

هر کو نکند فهمی زین کلک ِ خیال انگیز...

ره نبردیم به مقصود ِ خود اندر شیراز نبری ره به سپاهان و به تهران و هراز

با چشم ِ پر نیرنگ ِ او حافظ مکن آهنگ او سا سی ِمانکن بشنو ونای و نوای چنگ ِ او

مرا به رندی و عشق آن فضول ، عیب کند به بزنگاه ِ امتحان ،جزوه اش غیب کنم

کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب کس چو من هم نکشید از بغلی رخت و لحاف

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند اشتباهی زنگ ِ همسایه ی ِ دیوانه زدند

یاد باد آنکه به اصلاح ِ شما میشد راست از بد حادثه یک راست فرو رفت به چپ
( ایهام ِ سیاسی هم داره همش برداشت ِبد نکن جانم)

تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود محتسب باشی(شحنه ی ِ شهر) چو اسهال ِروان خواهد بود

بخت ِ حافظ گر از این دست مدد خواهد داد شکوه کم کن که از اون دست مدد خواهد داد

دهان ِ یار که درمان ِ دردِ حافظ داشت فینال ِغرغر و نق نق، بدون ِباخت رسید

هر گنج ِ سعادت که خدا داد به حافظ زرتی بگرفت و به گداهای ِ فضول داد

دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب میخورم تا خرخره تا جونت از جاش در بیاد

آیتی بود عذاب، اند{و)ه ِحافظ بی دوست دیگ جوشان ِجهنم به بغل ب{و}د با دوست

گفتم روم به خواب و ببینم خیال ِ دوست کابوس ِ دوست آمد و بردم زخواب به خواب

ای شهنشاه ِ بلند همت، خدا را رحمتی مور، تیر در میکند، محمود ِلعبت ،جفتکی

ما بدین در نه پی ِ حشمت و جاه آمده ایم تو فضولی مگه ؟ ما اینهمه راه آمده ایم!

حافظا خلد ِ برین خانه موروث ِ منست و موتور خانه ی ِ دوزخ ،جای ِ موعود منست

امیدوارم که دچار ذوق گرفتگی شده باشین و دیگه با حضرت حافظ بیش از این ور نمیریم که به قول ِ خودش
حافظ نه حد ِ ماست چنین لافها زدن

پای از گلیم ِ خویش چرا بیشتر کشیم.



... مسوولیت ِ گنگی بر دوش ِ خودش باشد

۵ نظر:

بانوی نیمه شب گفت...

درود
این منثور بود یا منظوم؟
هان؟
خب من یه دور دیگه برم بخونم بعد دوباره نظر میذارم!

بانوی نیمه شب گفت...

مشتی/اینو بد نوشتی
مشتی / اینو بد گذاشتی

متوجه هستید؟
باید بین مصرعها یه علامت / بگذارید تا بشه خوندش.

بامزه بود ولی میتونست بهتر هم بشه.
موفق باشید

ميرديو گفت...

سلام بر بانوی نیمه شب
متاسفانه وقتی فهمیدم بین مصرعها فاصله ای نگذاشتم که دیگه کلید انتشار رو زده بودم انتقاد به جا و وارد بود و ممنون از توجهت بانو

دیوار گفت...

ذوقی که باید ، مارا گرفت :)
این شیوه نگارش هم بد نیست ، حداقل مجبورم کرد چند بار روخونی کنم.

ولی آخرش نفهمیدم، من اواخر متن میوفتادم رو دور یا نویسنده؟

به هر حال دست وپنجه ات درست.
محظوظ شدیم.

دیوان گفت...

ام...
آها.. !
اما...