یا به تمثیل فلان مشرک بی دین خدا نشناس، لب بر پیاله ی ناب نهادیم و دمی آسوده گذاشتیم سر بر خاک. یا که لب بر لب یار، در محفل خواب. دمی از عطر تن یار فرستادیم به جان. یا دمی از دود آن مخمور نهادیم در رگ. تا، دور کندمان، شاید از هر دم بی اکسیژن این شهر خراب. بی شرم میگوییم، دمی نگذراندیم در محراب نماز. آن لطف خدایی را به سپاسش نگذاشتیم به حراج. همه این دم ها اما چه بگویم، حاشا... میگذراننند کسان، با حسی پوچ با "چیزی"، هدر میدهند هر دمِ خوش با "امید" به فردا به نسیه، به سراب بی خبر از خوشی ی هر دمِ شاد بی حواس از همه دم های جانانه ی ناب.
هيچوقت از ترسي از اينا نداشتم ولي حالا ديگه از اسمشم لرزه به تنم مي افته
ديگه واسم مثه يه كابوسه نه مثه يه داستان وحم انگيز و ترسناك مي مونه من مي خوام روايتش كنمشايد اينجوري ازش نترسم
يه زن كه قد كوتاهي دارهه و اينقدر صورتشو عمل جراحي كرده كه اسكلت صورتش زده بيرون
با اون قد كوتاه و هيكل خپل كه وزنش باعپ مي شه لنگان لنگان راه بره از اتاق مياد بيرون
روي لباساش پراز خون ، دستاش، واي زير ناخن هاش
اون اتاق ، از اون اتاق متنفرم، اتاق تاريكي كه توش يه چراقه كه به دور محور اون چراغپنج تا چراغ ديگه هم هست و تو اون فضاي تاريكو كثافت چشم آدمو كور مي كنه
در روستایی نزدیک ِشهر گروهی از مردم ،دور معرکه مرشد و بچه مرشد گرد آمدند و مشتاق دیدن اطوار معرکه گیرانند اما گویا جنس این معرکه اندکی تفاوت دارد با هر آنچه مردم از اطوار معرکه گیران به خاطر دارن .نه شاید هم تفاوت چندان چشمگیر نیست فقط صورت اجرای معرکه و ظاهر اطوار توفیر پیدا کرده...
مرشد - ببین عزیز جان این چرندیاتی که تو کتابا مینویسن فقط واسه تو کتابا خوبن... جاشون اونجاست ... میگیری که هان؟
بچه مرشد - یعنی اینهمه بشر ماتحت خودش رو جر داد که خط رو کشف کنه و ابزار ارتباطی مثل خط بوجود بیاره واسه اینه که ورق سیاه کنه ...آره؟
م- ببین بچه با من اینطوری قلمبه سلمبه صحبت نکن! بریز رو دایره هر چی مهره داری ولی لری بریز! پازل که نی اینجوری میچینی کلمه ها رو جمله میسازی عینهو قطار...
ب- من همه حرفم همینه که کتابا چرند نیستن خواننده هاشون چرندن یا چیزی حالیشون نیست
م-ببین پخ فسور این اسکناسو میبینی؟ این کتابو چطور؟ این دوتا رو میزارم کنار هم ... تو گرسنه ای ... کدومو بر میداری؟
ب- خوب معلومه اون کتابو....
م- خوب باشه ... کتابو بر میداری که بخونی نه؟ نمیخوای که بخوریش؟ حالا اگه تو گرسنه باشی و چشات سو نداشته باشه از اونایی که میخونی چی چی میفهمی؟ د جواب بده مردنی ِ پیزوری.
ب- کاری نداره ... کتابو میخونم تا آخرش ... بعد میرم کتابو میفروشم و باهاش غدا میخرم تا گرسنه هم نمونم
م- ای گوساله سامری ... همه ماجرا همینجاست... تو واسه فهمیدن این چرندیات سوی چشم میخوای ... د آخه جوجه محصل مکتب نرفته دعوا سر همینه که اول شکم بعد مغز! آخه اگه قوت نداشته باشی چطوری میتونی بخونی و بفهمی نافهم؟
ب-آهان یعنی شما میگی شکم ترجیح داره به روح و جان ِ آدم... اگه اینجوری باشه من وقتی غذا خوردم و شکم پر کردم به تنها چیزی که فکر نخواهم کرد خوندن و فهمیدنه ... آخه یه انگیزه بزرگ خوندن و فهمیدن اتفاقا همین سیر کردن ِ شکمه مرشد
م- ببین وقتی میگم خری حاشا نکن! من نسل اندر نسل مرشدی کردم و این اطوارو از بابام یاد گرفتم ... هیچ کتابی نخوندم و مرشدی رو تو هیچ مکتبی از بر نکردم اما موقع معرکه با همین اطوار شکم خودم و توی نیم وجبی رو سیر میکنم حالیت شد یابوی ِ امام زاده؟
ب- ببین مرشد ماجرا اینجاست ... تو به مرشد بودن بسنده کردی و این معرکه گیری رو نهایت خواستنت میدونی که خوب بهش رسیدی تا دیدی هم همین بوده و چیزی بیش از این ندیدی چرا؟ چون نخوندی... ببین این یه کتاب شعره برات میخونم میگه: تو نشنفتی به جز بانگ ِ خروس و خر در این دهکوره دور افتاده از معبر....
م- عر عر ِ تو کره قاطر برام از بانگ خروس و خر کرکننده تره . یالا برو گمشو از این معرکه! برو گمشو هر گوری که میخوای بری هری راه باز و جاده دراز یالا برو!
صدای خنده مردم گرد آمده دور معرکه و تشویق انبوه حاضران و تماشاچیان ... بچه مرشد به دواز جمعیت دور میشه و همهمه جمعیت هو کنان بچه مرشد رو با انگشت سبابه نشون میکنه.
توی شهرِ نزدیک روستا دانشگاهی هست و گروهی دانشجو توی کلاسی گرد هم جمع شدند و استادی پشت تریبون چهارزانونشسته روی صندلی و خطاب به دانشجو ها زمزمه میکنه ... گویا داره درس میده اما هر کسی گرم کاریه جز گوش دادن به زمزمه های استاد
دانشجو- ببخشید استاد من متوجه نشدم چی فرمودین؟ دانشجوی دیگر خطاب به سوال کننده زیر لب میگه: زرشک تازه یادت افتاده چیزی نمیفهمی از درس این بابا؟ ترم تموم شده رفیق کجای کاری؟ دیگری خطاب به آن دیگری- آقا یه بلوتوث باعشق دارم بیا نیگاه کن ببین چه خبره .سکس ایرانیه خیلی باحاله عمرا ندیدی تا حالابیا برات بفرستمش خودت ببین حال کن. استاد- جانم ؟ متوجه نشدی؟ ایرادی نیست من خودم هم خیلی متوجه نمیشم ... ببینین عزیزان یک نکته ای رو من باید متذکر بشم . همه اونچه توی این کلاسها گفته میشه و شما میخونین و ما میگیم فقط واسه همین کتابها و گذروندن همین دوره ها مفید و ضروریه . ان شاء الله وارد بازار کار که شدین و با جنبه های عملی مواجه شدین خوب درک میکنین که من چی گفتم ... خوب کجا بودیم؟
بازار کار... جایی در میانه شهر و روستا... کارخانه تولید خودرو ... خط تولید ... گروهی از مهندسان ِتکنسین و خودرو سازان و کارگران در خط تولید گرم ِبحث و جدلند...
تکنسین چک آپ - یعنی چی آقا؟ 3 تا چک اصلی وجود داره در پایان خط ِ تولید... اینجا آخر خط نیست اشتباه فهمیدی برادر! من تا این 3 تا چک رو نگیرم پای برگه ترخیص از خط رو امضا نمیکنم. حالا هر کاری میخوای بکنی بکن.
مدیر خط تولید -امضا نمیکنی؟ مگه شهر هرته آقا جون؟ فکر کردی حالا تازه از دانشگاه اومدی صاف وسط خط تولید شدی تکنیسین چک لیست کارخونه دیگه همه چی تمومی و همه چیز دست تو ِ ؟ نه عزیز اشتباه رو شما فهمیدی. این حرفها مال کلاس درسه. 10 ساله داریم تولید میکنیم هیچ کدوم از این 3 تا چک رو هم نگرفتیم . آب هم از آب تکون نخورده.
ت- آره آب از آب تکون نخورده ولی روح ِ خیلی ها از جسمشون یه نمه تکون خورده .این چک ها ضامن ایمنی و کیفیت خودرو ِ چرا نمیفهمی؟ این چک ها رو نگیریم استاندارد محصول برگشت میخوره...
دیگری در میان این جدل... من سرپرست استانداردم قربان. جسارت نباشه ولی من 10 ساله دارم پای برگه کنترل کیفیت این محصولات رو امضا مینکم با چک یا بی چک. سر جدت گیر نده خط رو نخوابون بابا. مردم رو از نون خوردن میندازی خدایی اینهمه درس میخونین تو دانشگاه یه چند کلمه هم بخونین از خدا پیغمبر. نون زن و بچه مردم رو نبرین به خدا معصیت داره! میدونی تو این خط چند تا کارگرِ زن و بچه دار، دارن کار میکنن؟
ت- دیگه مطمئن شدم که اگه چک ها رو اجرا کنیم سر افکنده میشین . حالا گرفتم واسه چی پای خدا پیغمبر وسط اومد! اینجور جاها مقدسات خوب کاربرد داره ها!
م-ببین برادر! آقای مهندس! جناب دانشمند! مردم یه چهارچرخه میخوان زیر پاشون باشه . اینجا که جنرال موتورز نیست اینهمه سخت میگیری . مردم از این محصول به قول شما بی کیفیت ِ بی استاندارد بدون ایمنی استقبال میکنن. تا دلت بخواد . ور دار اون لیست پیش فروش رو بخون تا نگی دروغ میگیم. تا 1 ماه دیگه باید 2000 دستگاه تحویل بدیم . تعهد کردیم بابا جان . مشکل حقوقی پیش میاد دادگاه و وکیل بازی میشه. ماجرا درست نکن . کوتاه بیا بریم دنبال کارمون.
تکنسین استاندارد وارد معرکه میشه و تکنسین ِ چک آپ رو با طعنه و نگاه عاقل اندر سفیه ور انداز میکنه . چیزی زیر لب میگه و با خنده توهین آمیزی از معرکه خارج میشه.... خواجه در بند ِ نقش ِ ایوان است خانه از پای بست ویران است
تکنسین چک آپ هم یاد شعری میافته اما توی دلش میخونه و بی درنگ از معرکه خارج میشه تو نشنفتی به جز بانگ ِ خروس و خر در این دهکوره دور افتاده از معبر...
حق با مرشده شاید ... مرشدی و معرکه گیری از رونق نیافتاده فقط صورتک زده تا ریخت ِ آبله اش رو پنهون کنه.غایت آمال و نهایت خواستن مهمترینه ... خوب واضحه به هر چی که بخوای میرسی . خواستن یا نخواستن، مسئله اینست. وقتی مرشدی غایت خواسته هاته ، معرکه هم جایگاته.
این یکی هم رفت حرف خاصی ندارم . ببخشید مزاحمتون شدم و چند لحظه ای چشماتون رو به مانیتور خیره کردم غرضی نبود جز یاد ترانه ای و صدایی که خاموش شد آفریدگار ِ نازنین ِ مریم مرد و کسی خیلی غمگین نشد باز دوباره صبح شد ... من هنوز بیدارم ... کاش میخوابیدم ... صبحو نمیدیدم این بود آخرِ شعرش ؟ یادم نمیاد و اصلا چرا باید یادم بیاد.؟ آخر این بند ِترانه این جوری بهم بیشتر میجسبه راستی این راسته که فروغ گفت : تنها صداست که میماند؟ واقعا میماند؟ زیادی مصدع شدم و خوب دیگه نمیشم ...خداحافظتون