دیوار که سرافکنده است در این خصوص. خیلی وقته اینجا کم کاری می کنم. اونقدر عقب موندم که روم نمیشد همینطوری بیام وسط میدون. اما حالا که اومدم، کم کم بر می گردم :)
ولی در کل اینجا خیلی هم سوت و کور نیست ها. گوش کن، صدای سکوت میاد. به قول موراکامی: سکوت شنیدنیه ;) سکوت اینجا هم بعد از برگشت خان دیوه و شلوغ بازیاش و ترجمه های دیوان یه جورایی قشنگه و نوید کلی سروصدا میده :) اوخ... البته نه سروصدای نوید، نوید سروصدا :))
دست و سوت و هورا ... به افتخار دیوار ;) خیلی بد جنسم. نه؟! ..... نمیدونم شمام اینجوری بودین یا نه. ولی من بچه که بودم هیچوقت مهد کودک نرفتم واسه همینم همیشه فکر میکردم یه چیزی از مهد کودک رفته ها کم دارم (هنوزم همین فکرُ می کنم ها!) مثلاً اگه تو جمعی، جشن تولدی ، چیزی میکفتن بیا شعر بخون... می مردم از خجالت. شرایط سختیه آخه: از یه طرف یه عالمه شعر بلدی که دوست داری بخونیشون از یه طرف با خودت میگی نکنه یادم بره ، گند بزنم این بچه مهد رفته ها مسخرم کنن. خلاصه که بد حالیه.. حالا حساب کن وسط این وضعیت داغونی و داری با خودت کل انجار میری و به خودت قوت قلب میدی که نترس و به صدای قلبت توجه نکن و هیچکی حواسش نیست و از این حرفا... بالاخره راضی شدی که با صدای آروم شروع کنی زمزمه کردم که یهو یکی از اون وسط داد میزنه: دست بزنین به افتخارش!!!!! تو یه چشم به هم زدن قبل از اینکه وقت کنی در بری همه نگاها برمیگرده به سمتت :((((((
" آخه این کارِ می کنین!"
اینجا بود که دلم میخواست زمین دهن باز کنه و قورتم بده. سرخ و سفید می شدم و آب دهنم خشک میشد و خلاصه اون موقع اسمم میپرسیدی یادم نمی اومد چه برسه به شعر!
و معجزه تاریخ ضبط صوت سیاه رنگ کوچیکی بود که خدا وکیلی کمک شایانی به بالا رفتن اعتماد به نفسم کرد. آخه تنها جایی بود که میتونستم با دل خوش و بدون دل هره بزنم زیر آواز. البته اگه زورم میرسید پویانو ساکت کنم و خودم بخونم. از همه باحال تر این بود که یه بار می خوندم 20 بار گوش میکردم :)))))) .......... آقایون خانوما اگه خاطره ای چیزی خواستین بگین من براتون تعریف کنم ;) عین این پیرزن 70 ساله ها شدم :))
اا ... من ... آخه .. هورااااا :)) خوب دیوار این شرایط رو زیاد تجربه نکرده :) یکی از قابلیت هایی که من رو در برابر این شرایط حفظ می کرد استتار بود. دیوار خوب یاد گرفته بود که دیده نشه و به چشم نیاد. سنسور هام هم قوی بودن. این شرایط رو خوب تشخیص میدادن و به موقع هرجا که می دیدم راداری سمت منه سریع خودم رو گم و گور می کردم :)
هیچوقتم از این بزرگترایی که میخوان بچه های خودشون رو به رخ دیگران بکشن، یا بواسطه اونا تفریح کنن خوشم نمیومد. P: همیشه هم دلم برای بچه هایی که اینطوری تو هچل میوفتادن میسوخت، بخصوص اونایی که خودشونم از این اتفاق خوششون میومد و کیف می کردن. شاید با خود می گفتم، ببین بیچاره آخرش هم خیلی بشه میشه اسباب بازی دیگران. D:
به هر حال ...
راستی چیزی اون کاست ها هنوز داری یا نه؟ میتونه خیلی جالب باشه :)
آقا من اساساً خلاقیتم گیر داره . هندلیه. خود به خود راه نمی اوفته خوب... واسه همین باید یه چی پیش بیاد که من یه چی بگم. اتفاقاً دیروز خودمم به این موضوع فکر کردم که چرا نمیتونم تو صفحه اصلی بنویسم... اینجوریه دیگه. حالا سعی می کنم درستش کنم
۱۰ نظر:
خوب این خودش شد یه خبر، از سکوت در اومد اینجا.
دیوار که سرافکنده است در این خصوص.
خیلی وقته اینجا کم کاری می کنم.
اونقدر عقب موندم که روم نمیشد همینطوری بیام وسط میدون.
اما حالا که اومدم، کم کم بر می گردم :)
ولی در کل اینجا خیلی هم سوت و کور نیست ها. گوش کن، صدای سکوت میاد. به قول موراکامی: سکوت شنیدنیه ;)
سکوت اینجا هم بعد از برگشت خان دیوه و شلوغ بازیاش و ترجمه های دیوان یه جورایی قشنگه و نوید کلی سروصدا میده :)
اوخ... البته نه سروصدای نوید، نوید سروصدا :))
دست و سوت و هورا ...
به افتخار دیوار ;)
خیلی بد جنسم. نه؟!
.....
نمیدونم شمام اینجوری بودین یا نه.
ولی من بچه که بودم هیچوقت مهد کودک نرفتم واسه همینم همیشه فکر میکردم یه چیزی از مهد کودک رفته ها کم دارم (هنوزم همین فکرُ می کنم ها!) مثلاً اگه تو جمعی، جشن تولدی ، چیزی میکفتن بیا شعر بخون... می مردم از خجالت. شرایط سختیه آخه: از یه طرف یه عالمه شعر بلدی که دوست داری بخونیشون از یه طرف با خودت میگی نکنه یادم بره ، گند بزنم این بچه مهد رفته ها مسخرم کنن. خلاصه که بد حالیه..
حالا حساب کن وسط این وضعیت داغونی و داری با خودت کل انجار میری و به خودت قوت قلب میدی که نترس و به صدای قلبت توجه نکن و هیچکی حواسش نیست و از این حرفا... بالاخره راضی شدی که با صدای آروم شروع کنی زمزمه کردم که
یهو یکی از اون وسط داد میزنه: دست بزنین به افتخارش!!!!! تو یه چشم به هم زدن قبل از اینکه وقت کنی در بری همه نگاها برمیگرده به سمتت :((((((
" آخه این کارِ می کنین!"
اینجا بود که دلم میخواست زمین دهن باز کنه و قورتم بده. سرخ و سفید می شدم و آب دهنم خشک میشد و خلاصه اون موقع اسمم میپرسیدی یادم نمی اومد چه برسه به شعر!
و معجزه تاریخ ضبط صوت سیاه رنگ کوچیکی بود که خدا وکیلی کمک شایانی به بالا رفتن اعتماد به نفسم کرد. آخه تنها جایی بود که میتونستم با دل خوش و بدون دل هره بزنم زیر آواز. البته اگه زورم میرسید پویانو ساکت کنم و خودم بخونم. از همه باحال تر این بود که یه بار می خوندم 20 بار گوش میکردم :))))))
..........
آقایون خانوما اگه خاطره ای چیزی خواستین بگین من براتون تعریف کنم ;) عین این پیرزن 70 ساله ها شدم :))
اا ... من ... آخه .. هورااااا :))
خوب دیوار این شرایط رو زیاد تجربه نکرده :)
یکی از قابلیت هایی که من رو در برابر این شرایط حفظ می کرد استتار بود. دیوار خوب یاد گرفته بود که دیده نشه و به چشم نیاد. سنسور هام هم قوی بودن. این شرایط رو خوب تشخیص میدادن و به موقع هرجا که می دیدم راداری سمت منه سریع خودم رو گم و گور می کردم :)
هیچوقتم از این بزرگترایی که میخوان بچه های خودشون رو به رخ دیگران بکشن، یا بواسطه اونا تفریح کنن خوشم نمیومد. P:
همیشه هم دلم برای بچه هایی که اینطوری تو هچل میوفتادن میسوخت، بخصوص اونایی که خودشونم از این اتفاق خوششون میومد و کیف می کردن.
شاید با خود می گفتم، ببین بیچاره آخرش هم خیلی بشه میشه اسباب بازی دیگران. D:
به هر حال ...
راستی چیزی اون کاست ها هنوز داری یا نه؟ میتونه خیلی جالب باشه :)
چند سال پیش یکیشو پیدا کرده بودیم ولی راستشو بخوای الان سالهاست هیچ کاستی تو خونه به چشمم نخورده باید دید کجا گم و گورش کردن...
آمدم، طعنه مزن، جامه مدر، هیچ مگوی، چرت بزن، گوش نکن، یاوه گویم، بلغور مکن، حسم کن، شاد شوم.
مرسی مردیوجان، من خودم این سوال واسم پیش اومده بود که چرا هیچکی نیست، تو رفعش کردی.
یه گله از مردیوجان، شما دیو مهربون که ایقدر خوب مینویسین، چرا تو صفحه اصلی نمینویسی، حتما که نباید داستان باشه اونور...
دیوار و دیوان بگن؟
آقا من اساساً خلاقیتم گیر داره . هندلیه. خود به خود راه نمی اوفته خوب... واسه همین باید یه چی پیش بیاد که من یه چی بگم.
اتفاقاً دیروز خودمم به این موضوع فکر کردم که چرا نمیتونم تو صفحه اصلی بنویسم... اینجوریه دیگه. حالا سعی می کنم درستش کنم
پس یه دست و سوت و هورا به افتخار مردیوجان :))
هه هه، تلافی کردم D:
"قالب پنیری داشتیم
واسه صُبانه گذاشتیم
کلاغه اومد و بردش
رو شاخه نیشستو خوردش
...
ای بدجنس بیچاره
هیچکی دوست نداره"
"س" ها و "ش" ها را جابجا بخوانید و بعضاً اصلاً مانند هم تلفظ کنید.
این تو همون کاست هم بود ;)
ارسال یک نظر