چای آوردند- آب دهان خود را قورت داد و دوباره گفت- چای آورد. عجیب مچش قوی است، با یک دست سینی را گرفته، 7 استکان کمر باریک با یک قندان- سنگین است- اما میتواند... دست دیگرش کجاست؟ اون که چادر به سر نداره که با دستش چادر را در زیر گلویش گره بزنه. پس اون یکی دستش کو؟ -در دید نیست- فضا تاریکتر شده، مگس دور لامپ میچرخد، دیوانه شده، با دقت بیشتر متوجه میشوی که چه پوست زیبایی هم دارد - من مگس را میگویم!!
جلوی من رسیده بود، عشوهای هم آمد - من مگس را نمیگویم- باز آن یکی دستش را نمیبینم، مهم نیست؛ نگاهش در نگاهم گره خورده بود که بخار چای را زیر دماغم احساس کردم، چه میشود کرد؛ من برای همین اینجا بودم که چای بردارم، دستم بلرزد و روی خودم بریزمش تا او با دستمال پاکش کند، البته اکثراً میآید روی آن مینشیند و دست به دست میمالد - مگس را میگویم- و معمولاً بعدش میروند سر اصل مطلب. اما نه او به کسی شباهت داشت که دستمال به دست بگیرد و نه من دستم میلرزید.
دو دست را بردم جلو و استکان را گرفتم، آن فضای تاریک قبلی تاریکتر شد، در سمت چپ هالهای احساس کردم، بدون اینکه نگاه کنم به خود بالیدم، دست گمشده را کشف کرده بودم؛ چاقوی زیبایی را محکم گرفته بود و به سمت گردم میآمد، در حالی که چشمهایم را میبستم خدا را شکر کردم که شبیه آن یکی دستش است، بستم که بزند، بزن، بزن، بزن، بزن، یالا اون زنگ لعنتی رو بزن، پسر چه کار میکنی، هوا سرده، به چی فکر میکنی خره...
- نه پدر میرویم بعداً میآییم.
- این پسر هم شورش را درآورده. آخر این نهمین بار است؛ دیگر من نمیآیم، خواستی با مادرت بیا...
- مگس را میگوید-
۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه
بدون عنوان fn,k uk,hk
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۹ نظر:
:))
خیلی خوب بود. با لحنش خیلی کیف کردم. با فضا بازی خوبی می کرد. عالی بود...
-البته مگس را می گویم-
:))
واقعا خوب بود...
دمت گرم ;)
خیلی ممنون از نظرت دیوار.
خان دیوه تا الان کجا بودی؟
هنوز کشف نشدی ها، مگسو گفتم.
باز هم عالی، فضای جالبی ساختی. ایول.
کشفش سخته، خوب دیده نمیشه :)
مرسی دیوان
"دست به دست می مالد"
مگسه...؟!
وََََاووو
چه دقتی!
چه ظرافتی!
چه تصویر ساز ماهری!!!
خودتو میگم
هیچ ربطی به مگسه نداره
جدی جدی جدی یه کار خوب بوداین
مرسی، اما نقش مگسو فراموش نکن :)
باز ممنون.
راستی یکی یه چیزی بنویسه تا من روم شه داستان بدیمو بزارم
ویززززززززززز....ویززززززززز
خیلی خوبهههههههه .......آفنر...
"راستی یکی یه چیزی بنویسه تا من روم شه داستان بدیمو بزارم"
☺ انجام شد.
ارسال یک نظر