۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

تولد تولد تولدت مبااارك


آن ديويتا جونم خوش اومدي به زمين عزيزكم
امشب سالروز چشم باز كردنت به آسمونيه كه هرچند سياست اما آبي مي بينيمش
دلم مي خواد آسمون دلت هميشه و هميشه آبي باشه و صورتي مهربوني لبخند رو لبات بدرخشه...
از ته ته ته دلم دوست دارم  :*
دوست داشتم امشب كنارت مي بودم و با همديگه مي رقصيديم و چرخ مي زديم و شادي مي كرديم اما متاسفانه من سخت بيمارم و سرما خورده ام ... يه كادوي خوب پيشم داري،‌ از همين جا مي بوسمت كه سرما نخوري :*

۸ نظر:

دیوار گفت...

دی‌وا آن‌دیویتا...

دیوان گفت...

تولد خودت و خواهرت مبارك... ميبخشيد عزيزم كه نتونستم بيام...
شاد باشي.

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا
دخترای گلم
اون قدیما تولد گرفتن رو خیلی دوست داشتم
جمع شدن بچه ها رو خیلی دوست داشتم
همش عجله داشتم زودتر بزرگ بشم

حالا که بزرگ شدم ؛

سالگرد تولد شما رو دوست دارم
جمع شدن دوستاتون رو دوست دارم
دوستایی که دوستون دارن و میان پیشتون
و همش عجله دارم تا بزرگ شدنتون رو ببینم
چون شاید سالگرد بدیتون رو نبینم
امیدوارم همیشه شاد و خندون باشید و هر روزتون مثل روز تولدتون شاد

آن دیویتا گفت...

سلام
مرسی خاله ایدا که به یادم بودی
خیلی دوست داشتم با هم برقصیم اگه بهم میگفتی مریضی مهمونیمو مینداختم هفته دیگه
عمو فرحان و عمو فرامرز و عمو علی
دوست داشتم شما هم مثل عمه رعنا پیشم باشین

بازم مرسی

Ida گفت...

آن ديو يتا جونم بووووووووس

ميرديو گفت...

با تاخير و البته پوزش ... تولدت مبارك آن د يويتا خانوم

مردیوجان گفت...

ای وواااااااااااااااااااییی
تولده:)
منم انگار دیر رسیدم
مبارک باشی آن دیویتای گلم
بووووووووووووووووووووس

آن دیویتا گفت...

خاله آیدا جونم منم بوس
عمو امیر و خاله مرجان مرسی که بیادم هستین
دوستون دارم