یکی بود یکی نبود 1)یه گوسفند ِ مامانی ای بود که 2)فکر میکرد همه گوسفندن 3)اما چشمان آن نظاره گر از پشت دیوار های حصار کشی شده ، متوجه همه چی بود که حتی 4)گوسفند ِ قصه ما ، در تنهایی خودش و در جزیره دور افتاده اش مشغول خر کردن ِ خودش بود... ((شاید ادامه داشته باشد))
نمیخوام زیاد از خودم تعریف کنم ولی مردم با اینهمه درک بصری و شعور ِ مفهوم گرایانه ام. :)
۵ نظر:
دیو یسنا جونَََََََََََم :*
یکی بود یکی نبود
1)یه گوسفند ِ مامانی ای بود که
2)فکر میکرد همه گوسفندن
3)اما چشمان آن نظاره گر از پشت دیوار های حصار کشی شده ، متوجه همه چی بود که حتی
4)گوسفند ِ قصه ما ، در تنهایی خودش و در جزیره دور افتاده اش مشغول خر کردن ِ خودش بود...
((شاید ادامه داشته باشد))
نمیخوام زیاد از خودم تعریف کنم ولی مردم با اینهمه درک بصری و شعور ِ مفهوم گرایانه ام.
:)
بدون نظر...!
زیبا بود. مرسی
:)
كلي خوشمون شد...
دادا رامين مرسي!
ارسال یک نظر