من به خوبی از ورای گونانگونی وجود خویش، پایداری و ثباتی را احساس می کنم.آنچه متفاوت بودنش را میبینم همیشه "من" است. اما دقیقاً چون می دانم و احساس میکنم که این ثبات وجود دارد، دیگر دلیلی نمی بینم که در صدد به دست آوردنش بر آیم.
در طول زندگی از اینکه در پی شناخت خود باشم سر باز زدم، یعنی از جست جوی خویشتن خویش. چنین پنداشتم که این جست جو یا به عبارت دقیق تر، کامیابی در آن، محدودیت یا فقری برای وجود آدمی به همراه دارد، یا تنها شمار اندکی از افراد که ذهنی محدود دارند، به شناخت و درک خویش توفیق کامل می یابند و یا... به بیانی دیگر می پنداشتم شناختی که آدمی از خود به دست می آورد وجود را و رشد آن را محدود می سازد زیرا آدمی به همان صورتی که خود را یافته است می ماند و از آن پس در بند آن است که همانند خود بماند، می پنداشتم بهتر آن است که پیوسته امید به تحولی مداوم و دست نیافتنی را حفظ کند.
به نتیجه ای نرسیدن کمتر ناخشنودم میکند تا دستیابی به نتیجه ای قطعی و مشخص، تا پافشاری برخی کسانی که عزمشان بر وفادار ماندن به خویشتن استوار مانده است، و نیز ترس از تناقض گویی.
وانگهی به گمان من این گسیختگی ظاهری است و در واقع ، پاسخگوی تداومی پنهانی است. نیز گمان می کنم که در اینجا مانند همه جا، جملات ما را می فریبند زیرا زبان، منطقی بیش از آنچه در زندگی وجود دارد بر ما تحمیل می کند و گرانبهاترین چیز در وجود ما آن است که اغلب در بیان نمی گنجد.
این متن نوشته ی من نیست...
اما می خوام نظرتون رو بدونم
۲ نظر:
متن زیبایی بود. اما نگارشی سخت داشت.
مجبور شدم 2 الی 3 بار بخوانم تا با آن کمی ارتباط برقرار کنم. و دقیقا در جایی که ارتباط بر قرار شد( قبل از پاراگراف آخر ) با رسیدن به پاراگراف نهایی گسیختگی ی شدیدی در تفکراتم بوجود آمد که جوابی برای آن پیدا نکردم. و فکر میکنم که متن از موضوع اصلی جدا شده.
و اما در مورد شناخت خود؛ هرچند این شناخت، دیواری رفتاری برای انسان میسازد که بسیاری از حرکات و اقسامی از پیشرفت را محدود میکند اما اتفاقاتی که دور از شناخت باطنی ی فرد برایش میافتد چیزی جز حرکت در غاری ژرف و تاریک نیست که اطمینان به موفقیت در آن بسیار کم است و شناخت شخصی، همچون مشعلی روشن کننده برای این راه.
...
مرسی بابت متن سنگینت. مفید بود.
سلاااااام مرديوجان ِ جان
با خوندن ِ متنت( يا متن ِ نقل شده ) ياد يه ديالوگ ِيكي از پرسونا هاي ِ فيلم ِ آخر مخملباف ( فرياد مورچگان كه اصلا دوسش نداشتم و با خودم ميگم ناصرالدين شاه آكتور سينما كجا و اين فيلم ِ هذيان گو كجا؟؟)افتادم.
ميگه:
دست يابي به حقيقت و كمال ِ آدمي، و يا تصور ِ اين دستيابي ، فاشيسم مياره!!!
من خيلي با اين جمله رفاقت كردم و گمان كنم چكيده اون متن ِ متكلف ، اين عبارت ِ مختصر بشه؟؟!! ميشه؟؟
بازم ممنون از مرديو جااااانم!
ارسال یک نظر